علی زندی، خوانندهی کُرد، در سن 67 سالگی دعوت حق را اجابت کرد. عمدهی شهرت او در ایلام شاید بیشتر بهخاطر اجرای نابی از شعر باوهیاڵ غلامرضاخان ارکوازی باشد.
خلق این اثر زمانی شکل گرفت که گویا به دعوت یکی از نهادهای فرهنگی برای اجرای برنامە به ایلام دعوت شده بود. در این فرصت احتمالا به پیشنهاد بعضی اهل هنر ایلام از جمله آقای علی ادیب، زمینه خلق این اثر فراهم شده بود. آقای ادیب به من زنگ زد و خواست گزیدهای از شعر باوهیال را انتخاب کنم و آن را در قالب فایلی صوتی به ایشان بدهم تا جناب زندی بخواند. خوشبختانه همه این مقدمات باعث شد کلام والای استاد غلارضاخان ارکوازی در نغمه و نوای استاد علی زندی ماندگار گردد.
درگذشت علی زندی را به اهالی هنر تسلیت گفته، یادش را برای همیشه گرامی میداریم.
(به نقل از ظاهر سارایی (کانال تلگرامی ده روه چ)👇)
@darwachdariche
خلق این اثر زمانی شکل گرفت که گویا به دعوت یکی از نهادهای فرهنگی برای اجرای برنامە به ایلام دعوت شده بود. در این فرصت احتمالا به پیشنهاد بعضی اهل هنر ایلام از جمله آقای علی ادیب، زمینه خلق این اثر فراهم شده بود. آقای ادیب به من زنگ زد و خواست گزیدهای از شعر باوهیال را انتخاب کنم و آن را در قالب فایلی صوتی به ایشان بدهم تا جناب زندی بخواند. خوشبختانه همه این مقدمات باعث شد کلام والای استاد غلارضاخان ارکوازی در نغمه و نوای استاد علی زندی ماندگار گردد.
درگذشت علی زندی را به اهالی هنر تسلیت گفته، یادش را برای همیشه گرامی میداریم.
(به نقل از ظاهر سارایی (کانال تلگرامی ده روه چ)👇)
@darwachdariche
«باوه یال» نام کوهی است در منطقه زادگاه شاعر بزرگ کردی سرای ایلامی، استاد غلامرضا ارکوازی. گویا «احمد خان» فرزند جوان و برومند غلامرضا خان بر فراز کوه باوه یال بر اثر مارگزیدگی از دنیا می رود و شاعر سوگسرودهٔ باوه یال را در عزای از دست دادن فرزند می سراید.
منظومۀ باوه یال یکی از منظومه های سترگ ادبیات کردی است.
منظومۀ باوه یال یکی از منظومه های سترگ ادبیات کردی است.
🔹وه باوه یال دیم...
1. ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم
حاواس په ریشان، حالش حال حال دیم
سه رتا پا به رگش، سیا ز خال دیم
2.سه رقوله ی کاوان، وه سیا ته م دیم
دره ختان ژه خم چو چه وگان چه م دیم
3.داران، دره ختان، که لاغی پووش دیم
که پوو که م ده ماخ، بلبل خامووش دیم
4.که پوو وه و شینِ گالِ گه رمه وه
چمان مرده ی داشت وه رو ته رمه وه
5.من و باوه یال عه هدمان که رده ن
من خه م و ئه و ته م خدا تا وه رووژِ مه رده ن
6. ئه را چو جاران دیارت نییه ن؟
مه ر گل کوو وه بان مه زارت بییه ن؟
7.بی تو چو ماسی ئوفتاده ی خاکم
به ر گم پلاسه ن، جامه چاک چاکم
8.وه باوه یال دیم
ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم
9. شه و خاوم شه ریک تافِ تیژاوه ن
یا حوباب نه رو گیژه گرداوه ن
10.شه رت بوو بپووشم جامه ی قه ترانی
چو مجنوون بنه م سه ر نه ویرانی
11. شه رت بوو خوراکم وه لخته ی خون که م
وه ناخون سینه م چو بیستون که م
12.شه و تار و رووژ تار، هه ردگ تار وه من
دل چو تافه ی ئاو خدا بی قرار وه من
13.شه رت بوو ئه ندامم پلاس نشان که م
شه و تا سوو ناله ی خدا بایه قوشان که م
وه باوه یال دیم
ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم
🔸ترجمه :
1. آن روز در کوه باوه یال فغان و ماتم دیدم. باوه یال را دیدم که هوش و حواسش آشفته بود و پوششی سیاه به رنگ زغال بر تن داشت.
2. ستیغ کوهساران را تار و از مه و میغ پوشیده دیدم و درختان را از بسیاریِ اندوه چون چوگان خمیده یافتم.
3. درختان را سیاه پوش، کپو (نوعی جغد کوچک است که در بهار به نغمه سرایی مشغول میشود) را غمگینو بلبل را خاموش دیدم.
4. کپو با آن شیون و افغان گرم گویی جسد عزیزی در تابوت داشت.
5. من و باوه یال با هم پیمان بسته ایم که تا گاه مرگ، نصیب من غم و بهره ی او مه و میغ باشد.
6. چرا دیگر مانند سابق پیدایت نیست مگر خاک بر روی مزارت توده کرده اند؟
7. بی تو ماهی به خاک افتاده ای را مانم. به نشانه ی سوگواری لباسم پلاسین و پاره پاره است.
8. آن روز در کوه باوه یال فغان و ماتم دیدم.
9. شباهنگام خواب ندارم، همانگونه که آبشار خواب و سکون ندارد. خواب من مانند حبابی ناپایدار است که بر سطح گردابی چرخنده تشکیل شود.
10.عهد می بندم که از این پس جامه ی سیاه بپوشم و چون مجنون در ویرانه ها ساکن شوم.
11. عهد می بندم که خوراکم لخته ی خون باشد و سینه ام را با ناخن همانند کوه بیستون بخراشم.
12.شب و روزم بی تو تیره تار است و دلم به سان ریزش آبشارها پریشان و بی قرار است.
13.عهد می بندم که اندام های بدنم را به نشانه ی سوگواری پلاس پوش کنم و چون "بایه قوش" (نوعی جغد)
تا صبح آوای "قوقو" برآورم.
منبع : وبلاگ آرتِمیس
1. ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم
حاواس په ریشان، حالش حال حال دیم
سه رتا پا به رگش، سیا ز خال دیم
2.سه رقوله ی کاوان، وه سیا ته م دیم
دره ختان ژه خم چو چه وگان چه م دیم
3.داران، دره ختان، که لاغی پووش دیم
که پوو که م ده ماخ، بلبل خامووش دیم
4.که پوو وه و شینِ گالِ گه رمه وه
چمان مرده ی داشت وه رو ته رمه وه
5.من و باوه یال عه هدمان که رده ن
من خه م و ئه و ته م خدا تا وه رووژِ مه رده ن
6. ئه را چو جاران دیارت نییه ن؟
مه ر گل کوو وه بان مه زارت بییه ن؟
7.بی تو چو ماسی ئوفتاده ی خاکم
به ر گم پلاسه ن، جامه چاک چاکم
8.وه باوه یال دیم
ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم
9. شه و خاوم شه ریک تافِ تیژاوه ن
یا حوباب نه رو گیژه گرداوه ن
10.شه رت بوو بپووشم جامه ی قه ترانی
چو مجنوون بنه م سه ر نه ویرانی
11. شه رت بوو خوراکم وه لخته ی خون که م
وه ناخون سینه م چو بیستون که م
12.شه و تار و رووژ تار، هه ردگ تار وه من
دل چو تافه ی ئاو خدا بی قرار وه من
13.شه رت بوو ئه ندامم پلاس نشان که م
شه و تا سوو ناله ی خدا بایه قوشان که م
وه باوه یال دیم
ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم
🔸ترجمه :
1. آن روز در کوه باوه یال فغان و ماتم دیدم. باوه یال را دیدم که هوش و حواسش آشفته بود و پوششی سیاه به رنگ زغال بر تن داشت.
2. ستیغ کوهساران را تار و از مه و میغ پوشیده دیدم و درختان را از بسیاریِ اندوه چون چوگان خمیده یافتم.
3. درختان را سیاه پوش، کپو (نوعی جغد کوچک است که در بهار به نغمه سرایی مشغول میشود) را غمگینو بلبل را خاموش دیدم.
4. کپو با آن شیون و افغان گرم گویی جسد عزیزی در تابوت داشت.
5. من و باوه یال با هم پیمان بسته ایم که تا گاه مرگ، نصیب من غم و بهره ی او مه و میغ باشد.
6. چرا دیگر مانند سابق پیدایت نیست مگر خاک بر روی مزارت توده کرده اند؟
7. بی تو ماهی به خاک افتاده ای را مانم. به نشانه ی سوگواری لباسم پلاسین و پاره پاره است.
8. آن روز در کوه باوه یال فغان و ماتم دیدم.
9. شباهنگام خواب ندارم، همانگونه که آبشار خواب و سکون ندارد. خواب من مانند حبابی ناپایدار است که بر سطح گردابی چرخنده تشکیل شود.
10.عهد می بندم که از این پس جامه ی سیاه بپوشم و چون مجنون در ویرانه ها ساکن شوم.
11. عهد می بندم که خوراکم لخته ی خون باشد و سینه ام را با ناخن همانند کوه بیستون بخراشم.
12.شب و روزم بی تو تیره تار است و دلم به سان ریزش آبشارها پریشان و بی قرار است.
13.عهد می بندم که اندام های بدنم را به نشانه ی سوگواری پلاس پوش کنم و چون "بایه قوش" (نوعی جغد)
تا صبح آوای "قوقو" برآورم.
منبع : وبلاگ آرتِمیس
در کانال دوکسا (رخدادها، تأملات و تقریرات فرهنگی - اجتماعی بهروز سپیدنامه) بخوانید
👇👇👇
https://www.tg-me.com/AllisData
.
👇👇👇
https://www.tg-me.com/AllisData
.
یک نفر با اشتیاق از دور می خواند مرا
تا میان شعله ی انگور می خواند مرا
گیسوان آشفته ای سرگشته در هو هوی باد
می نویسد دف ولی تنبور می خواند مرا
از میان کوچه باغ خاطرات گمشده
مستی آن نغمه ی مشهور می خواند مرا
دور از چشمان بیدار قراول های ایل
گرمی آن نرگس مخمور می خواند مرا
تا لب جامی که حافظ وصف آن را گفته است
با امید غفلت مامور می خواند مرا
ای هیاهوی قدیمی شحنه دارد بی امان
تا سکوت میله ها ناجور می خواند مرا
آن که خود تاریکی محض است مانند ریا
در شگفتم تا دیار نور می خواند مرا
من به دوزخ راضی ام اما فقیه تند خو
تا بهشت کوچکش با زور می خواند مرا
زندگی را دوست دارم لیک مرگ اندیش شهر
دم به دم تا سدر و تا کافور می خواند مرا
جان فدای کافری گردم که بی رنگ و ریا
تا خدا بی حکم و بی دستور می خواند مرا
آن که دور از مسجد و دیر و کنشت و خانقاه
بی حساب و خالی از منظور می خواند مرا
با تمام کیش ها بیگانه ام، بیگانه، چون
تا خودم، آن آشنای دور می خواند مرا
(بهروز سپیدنامه)
.
🔹پ ن:
👈پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیده است بو
از مستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند (حافظ)
.
👈فقد مزَّقت هذي المذاهب شملنا.
وقد حطمتنا بين نابٍ ومنسمِ
سلامٌ على كفرٍ يوحِّد بيننا
وأهلاً وسهلاً بعده بجهنَّم (رشید سلیم الخوری)
.
.........................................................................................................................................................
.
تا میان شعله ی انگور می خواند مرا
گیسوان آشفته ای سرگشته در هو هوی باد
می نویسد دف ولی تنبور می خواند مرا
از میان کوچه باغ خاطرات گمشده
مستی آن نغمه ی مشهور می خواند مرا
دور از چشمان بیدار قراول های ایل
گرمی آن نرگس مخمور می خواند مرا
تا لب جامی که حافظ وصف آن را گفته است
با امید غفلت مامور می خواند مرا
ای هیاهوی قدیمی شحنه دارد بی امان
تا سکوت میله ها ناجور می خواند مرا
آن که خود تاریکی محض است مانند ریا
در شگفتم تا دیار نور می خواند مرا
من به دوزخ راضی ام اما فقیه تند خو
تا بهشت کوچکش با زور می خواند مرا
زندگی را دوست دارم لیک مرگ اندیش شهر
دم به دم تا سدر و تا کافور می خواند مرا
جان فدای کافری گردم که بی رنگ و ریا
تا خدا بی حکم و بی دستور می خواند مرا
آن که دور از مسجد و دیر و کنشت و خانقاه
بی حساب و خالی از منظور می خواند مرا
با تمام کیش ها بیگانه ام، بیگانه، چون
تا خودم، آن آشنای دور می خواند مرا
(بهروز سپیدنامه)
.
🔹پ ن:
👈پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیده است بو
از مستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند (حافظ)
.
👈فقد مزَّقت هذي المذاهب شملنا.
وقد حطمتنا بين نابٍ ومنسمِ
سلامٌ على كفرٍ يوحِّد بيننا
وأهلاً وسهلاً بعده بجهنَّم (رشید سلیم الخوری)
.
.........................................................................................................................................................
.