معرفی کتاب:
همه چیز از اون روزی شروع شد که تصمیم گرفتم به مرکز خرید برم که با یه تاکسی تصادف کردم!🚕
وقتی چشمامو باز کردم
خودمو روی یه تخت و اتاق کوچیک دیدم ...
با برخورد سرم به تخت بالا و صدای اعتراض یه دختر فهمیدم که تنها نیستم🛏
ازش معذرت خواهی کردم و پرسیدم
اینجا کجاست؟ که گفت ما توی یه کشتی هستیم🚢⚓️
از پنجره بیرون نگاه کردم ،سعی کردم شرایط رو درک کنم اما هیچ چیز منطقی نبود....
چطور از اینجا سردراوردم؟⁉️
با خودم گفتم این یه خوابه ،چون من که اینجا نبودم پس باید ادامه اش بدم تا ببینیم چ اتفاقی می افته...
از اتاق بیرون رفتم تا بیشتر با محیط اطراف آشنا بشم هم اتاقیم هم دنبالم اومد👭🏃🏻♀
تا این که به ی سالن غذاخوری رسیدیم ...
همه افرادی که اونجا بودن پیر و سالخورده بودن ! یکی از اون ها بهم نزدیک شد و گفت وای چقدر شما جوونید!👵🏻🫀
@Baran_book |📕🔗
همه چیز از اون روزی شروع شد که تصمیم گرفتم به مرکز خرید برم که با یه تاکسی تصادف کردم!🚕
وقتی چشمامو باز کردم
خودمو روی یه تخت و اتاق کوچیک دیدم ...
با برخورد سرم به تخت بالا و صدای اعتراض یه دختر فهمیدم که تنها نیستم🛏
ازش معذرت خواهی کردم و پرسیدم
اینجا کجاست؟ که گفت ما توی یه کشتی هستیم🚢⚓️
از پنجره بیرون نگاه کردم ،سعی کردم شرایط رو درک کنم اما هیچ چیز منطقی نبود....
چطور از اینجا سردراوردم؟⁉️
با خودم گفتم این یه خوابه ،چون من که اینجا نبودم پس باید ادامه اش بدم تا ببینیم چ اتفاقی می افته...
از اتاق بیرون رفتم تا بیشتر با محیط اطراف آشنا بشم هم اتاقیم هم دنبالم اومد👭🏃🏻♀
تا این که به ی سالن غذاخوری رسیدیم ...
همه افرادی که اونجا بودن پیر و سالخورده بودن ! یکی از اون ها بهم نزدیک شد و گفت وای چقدر شما جوونید!👵🏻🫀
@Baran_book |📕🔗
tg-me.com/Baran_book/17054
Create:
Last Update:
Last Update:
معرفی کتاب:
همه چیز از اون روزی شروع شد که تصمیم گرفتم به مرکز خرید برم که با یه تاکسی تصادف کردم!🚕
وقتی چشمامو باز کردم
خودمو روی یه تخت و اتاق کوچیک دیدم ...
با برخورد سرم به تخت بالا و صدای اعتراض یه دختر فهمیدم که تنها نیستم🛏
ازش معذرت خواهی کردم و پرسیدم
اینجا کجاست؟ که گفت ما توی یه کشتی هستیم🚢⚓️
از پنجره بیرون نگاه کردم ،سعی کردم شرایط رو درک کنم اما هیچ چیز منطقی نبود....
چطور از اینجا سردراوردم؟⁉️
با خودم گفتم این یه خوابه ،چون من که اینجا نبودم پس باید ادامه اش بدم تا ببینیم چ اتفاقی می افته...
از اتاق بیرون رفتم تا بیشتر با محیط اطراف آشنا بشم هم اتاقیم هم دنبالم اومد👭🏃🏻♀
تا این که به ی سالن غذاخوری رسیدیم ...
همه افرادی که اونجا بودن پیر و سالخورده بودن ! یکی از اون ها بهم نزدیک شد و گفت وای چقدر شما جوونید!👵🏻🫀
@Baran_book |📕🔗
همه چیز از اون روزی شروع شد که تصمیم گرفتم به مرکز خرید برم که با یه تاکسی تصادف کردم!🚕
وقتی چشمامو باز کردم
خودمو روی یه تخت و اتاق کوچیک دیدم ...
با برخورد سرم به تخت بالا و صدای اعتراض یه دختر فهمیدم که تنها نیستم🛏
ازش معذرت خواهی کردم و پرسیدم
اینجا کجاست؟ که گفت ما توی یه کشتی هستیم🚢⚓️
از پنجره بیرون نگاه کردم ،سعی کردم شرایط رو درک کنم اما هیچ چیز منطقی نبود....
چطور از اینجا سردراوردم؟⁉️
با خودم گفتم این یه خوابه ،چون من که اینجا نبودم پس باید ادامه اش بدم تا ببینیم چ اتفاقی می افته...
از اتاق بیرون رفتم تا بیشتر با محیط اطراف آشنا بشم هم اتاقیم هم دنبالم اومد👭🏃🏻♀
تا این که به ی سالن غذاخوری رسیدیم ...
همه افرادی که اونجا بودن پیر و سالخورده بودن ! یکی از اون ها بهم نزدیک شد و گفت وای چقدر شما جوونید!👵🏻🫀
@Baran_book |📕🔗
BY "Baran Book📚"
Share with your friend now:
tg-me.com/Baran_book/17054