tg-me.com/amookhtan/22801
Last Update:
#تاريخ_معاصر_ايران (64)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_يکم
#نگاهي_کوتاه_به_عصر_قاجار
جنبش کارگري دوران محمدرضاشاه
الف:ضربات حزب توده بر جنبش مستقل کارگران
يوسف افتخاري از حزب توده ميگويد
اکنون در ادامه اين قسمت، نقل قولهايي مستقيما از خاطرات يوسف افتخاري ميآوريم که ببينيم در مورد رفتار و کردار سران حزب توده چه ميگويد: «در اول ماه مه، يازدهم ارديبهشت 1325، به اعضاء دستور داديم که در اسدآباد شميران تجمع کنند که بعدا" با تظاهرات تا تجريش و از آنجا به منزل برگرديم. دستور هم داده بوديم که هيچ چيزي با خود نياوريد. فقط اگر ميخواهيد يک قاشق بياوريد، حتا چنگال هم نياوريد و چاقو هم در جيبتان نباشد. من پيش رئيس کل شهرباني کشور رفتم و گفتم که ما اول ماه مه در اسدآباد شميران جمع ميشويم. آنجا از صبح تا بعدازظهر هستيم. ناهار هم آنجا ميخوريم و دسته جمعي با تظاهرات تا تجريش خواهيم آمد. رئيس کل شهرباني گفت که من به شما مأمورين انتظامي بدهم. گفتم نه. حتا ما دستور داديم که چنگال هم نياورند.
بنابراين ما با کسي دعوا نداريم که مأمور انتظامي داشته باشيم. خودمان هم مأمورين انتظامي نداريم. رئيس شهرباني به کلانتري تجريش تلفن کرد و گفت افتخاري با سنديکايش در شميران جمع ميشوند و من مطمئنم که حرفش درست است و حتا چاقو هم پهلويشان نيست. بنابراين نگران نباشيد. ما مطمئن رفتيم و از صبح تا سه بعدازظهر بوديم. بعدازظهر هم توي استخر شنا ميکرديم. همهي کارگران با خانوادهشان بودند و خيلي هم خوش گذشت. اولين جشن کارگري آنها بود و برايشان بسيار پسنديده بود. توي استخر بوديم که آمدند و گفتند حزب توده به داخل باغ ريخته است. گفتم حزب توده به ما چه کار دارد؟ زود لباس پوشيدم و آمدم. يک حياط کوچکي بود. گفتند آنجا يک عدهيي جمع شدهاند. رفتم آنجا و ديدم بله تودهييها هستند. رضا روستا، دکتر هشترودي، علي زاده، خليل انقلاب و يک عده از چاقوکشهاي حزب توده که بيشتر از مهاجرين بودند. آنجا جمع شدهاند. از آنها پرسيدم امروز روز جشن است، براي چي آمدهايد؟ گفتند ما آمديم که متحد بشويم.
گفتم خب اتحادکردن و متحدشدن به تشکيل جلسه، مطالب را روي کاغذ آوردن و مطالعه احتیاج دارد. شرايطي دارد. چهطور شما آمدهايد اينجا که ما جشن گرفتيم؟ گفت: نه ما آمدهايم با کارگران جشن بگيريم و متحد بشويم. در اين موقع ديدم پشت سرم يک صدايي آمد و يکي داخل حوض افتاد. برگشتم نگاه کردم، يکي از کارگران سنديکاي ما گفت: آقا ميخواست شما را با چاقو بزند من او را توي حوض انداختم. معلوم شد اينها با يک عده چاقوکش آمدهاند و سوءقصدي هم دارند. ديدم آنها مسلحاند و ما هيچ وسيلهيي نداريم. به کارگراني که در آن قسمت بودند گفتم بياييد برويم. يک عده از کارگران ماندند و با تودهييها جر و بحث ميکردند. ما هم به باغ برگشتيم و زن و بچهها را جدا کرده، به يک طرف فرستاديم. من به کارگران گفتم که چوب بشکنيد و محاصرهشان کنيد. عدهيي از آذربايجانيها با ما بودند، آذربايجانيها در جنگ چوب استادند. اينها شروع به بالا رفتن از درخت کردند و به سرعت چوبها را شکستند و آنها را محاصره کردند. گفتم که کارگرانشان را نزنيد و آزاد بگذاريد. اگر چاقوکش داخلشان هست بزنيد.
به هر کدامشان يک چوب ميزدند، زانويش خم ميشد و چاقويش را ميگرفتند. مقداري چاقو گرفتيم چند نفري هم فرار کردند و از ديوار سعدآباد به آن طرف پريدند. آنها را هم نظاميها گرفتند. (اسدآباد ديوار به ديوار سعدآباد بود.) پس از آنکه چاقوکشهايشان خلع سلاح شدند، شروع به زدن رؤسايشان کرديم. خليل انقلاب شروع به داد کشيدن کرد که اشتباه، اشتباه، ما اشتباه کرديم. گفتم اشتباه هم بکنيد بايد چوب بخوريد. يک يا چند چوب به او زدم بعد علي زاده فرار کرد. سرازيري بود افتاد و بقيه هم يکي يکي از رويش رد ميشدند. مرتب ميگفت که بيچاره شدم. گفتم بيچاره هم شدي بايد چوب بخوري، بيچاره هم نشدي بايد چوب بخوري! بعد رضا روستا را زدند. سرش هم طاس بود و يک چوب که خورد خون آمد. خلاصه تودهييها فرار کردند. ما هم همينطور که دسته جمعي بنا بود بياييم صفهايمان را برقرار کرديم و آمديم. تودهييها به کلانتري تجريش ميروند و شکايت ميکنند. روستا سر خون آلود خود را نشان داده و بقيه هم ميگويند که ما را زدهاند. رئيس کلانتري پرسيده بود که شما براي چه به آنجا رفته بوديد. از آمدن آنها مطلع بوديم. ولي شما براي چه رفتيد؟ گفتند ما رفته بوديم متحد بشويم!👇👇👇
BY آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/amookhtan/22801