tg-me.com/dardvadel/12800
Last Update:
#پارت632
#تپش❤️🔥
پدرام بهم اعتماد کرده بود که گذاشته بود با زنش بیام آبادی نباید
از اعتمادش سو ء استفاده میکردم .
من با ندیدن مژگان میمردم نباید بذارم که مژگانو ازم دور کنه
من به این دیدارهای از دور گاه و بی گاهش نیاز داشتم .
من احمق به این دوری کنار پدرام بودنش هم راضی بودم . هر
حماقتی کردم فقط، فقط برا خوشبختی اون بوده و بس ...
_مژی .مژگان خانوم بیدار شو رسیدیم . سر ورودی آبادی
خونواده ات اومدن برا استقبال بیدار شو خانومی ...
چشمای قشنگ آبیشو باز کرد . و پرسید :رسیدیم ؟
_آره
حالم خیلی گرفته بود . استارت زدم دوباره صدای گوشیم بلند شد
منصور بود گفتم :رسیدیم دارم صدای دهل و ساز رو میشنوم
_پس زود بیایین دیگه ؟
گوشی رو قطع کردم عینک آفتابیمو از رو داشبورد برداشتم به
چشم زدم واقعا صدای دهل میاومد مژگان با لبخند گفت :چه
خوب انگار تو آبادی عروسیه ؟
لبخند تلخی زدم تو دلم گفتم :آره عروسی منو تو .
جلوی ماشین چند تا جوون با دستماالی تزیین پولک دوزی داشتن
کردی میرقصیدن .
❅•| درد و دل |•❅
❤️🔥~ @DarDvaDel ~❤️🔥
BY درد و دل
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/dardvadel/12800