tg-me.com/dardvadel/12804
Last Update:
#پارت633
#تپش❤️🔥
اونطرفتر پدر مژگان آماده سر بریدن گوسفندی بودن مژگان با
استرس گفت :من میترسم اگه بابا بفهمه داریم دروغ میگیم حتما
منو میکشه ؟
بی اختیار دستشو به دستم گرفتم و گفتم :نترس من کنارمت .
سرشو بلند کرد و به چشمام با بی اعتماد نگاه کرد . میدونستم
سالها هم بگذره دیگه نمیتونم اعتمادشو به دست بیارم .
مهدیس
سه روزی میشه که بهرامو مژگان رفته بودن آبادی مژگان اینا
برا پاگشا ، اونم بعد از عروسیشون .
وقتی فکرشو می کردم که الان باهم تنهان کفری میشدم . از
وقتی مژگان رو بهرام طلاق داده بود بهرامو تموم و کاملا برا
خودم میدونستم . دیوونه وار عاشق بهرام بودم .
به زندگی با بهرام علاقمند و این بچه رو حاصل عشق منو بهرام
بود دوسش داشتم .
هر چند بهرام کمی ازم به خاطر سهل انگاریم برا زود بچه دار
شدنمون ازم دلخور بود .ولی با این وجود به این بچه خیلی تمایل
نشون میداد معلوم بود که خیلی دوسش داره .
هر چند یه بارم ازم میپرسید که به چیزی هوس یا میلی ندارم .
❅•| درد و دل |•❅
❤️🔥~ @DarDvaDel ~❤️🔥
BY درد و دل
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/dardvadel/12804