tg-me.com/jelsastory300year/17750
Last Update:
#فاصله🥀
پارت 1
جک
از خواب بیدار شدم هنوزم الکسا تو بغلم خواب بود.یه لبخند از روی رضایت زدم و پیشونیش رو بوس کردم .بلند شدم و رفتم دستشویی و یه آبی به صورتم زدم.اوضاع از این بهتر نمیشد یه زندگی عالی با کسی که دوستش دارم چی از این بهتر. رفتم آشپزخونه و میز صبحونه رو چیدم که یکدفعه الکسا اومد و از پشت بغلم کرد.بغلش کردم و لب های قرمز و خوش رنگش رو بوسیدم.با هم نشستیم و صبحونه رو خوردیم که گفت : کی ماموریت میری
جک : هنوز معلوم نیست
الکسا : احساس میکنم من مزاحم کار کردنت میشم ؟
جک : نه اصلا از این فکر ها نکن تا تو هستی همه چی عالیه
الکسا : راست میگی
جک : اره
السا
از خواب بیدار شدم یه نگاه به ساعت کردم که دیدم ساعت ۸ صبح . خوبه به موقع بیدار شدم برای دانشگاه دیرم نمیشه . آنا رو بیدار کردم که با حالت خواب آلود گفت: بزار یکم دیگه بخوابم
السا : نه زیاد خوابیدی برای دانشگاه دیرمون میشه کریستوف منتظره
آنا : حق با توعه
السا معلومه که حق با منه
وقتی آنا بلند شد میز صبحونه رو چیدم و شروع کردیم به صبحونه خوردن که زنگ در خورد.رفتم و درو باز کردم که با هیکاپ رو به رو شدم هیکاپ: سلام دیر که نرسیدم
السا : نه اتفاقا به موقع اومدی
آنا : نخیر خیلی هم دیر اومدی
هیکاپ: بی مزه بلند شید حاضر شید که باید بریم دنبال استرید
حق با هیکاپ بود باید سریع حاضر شیم چون کلی کار داریم .کارای دانشگاه به کنار عروسی هیکاپ و استرید هم نزدیک بود. خیلی براشون خوشحال بودم . وقتی حاضر شدیم یه لحظه یاد نیک افتادم و بغض بدی تو گلوم نشست فکر روزی که منو ول کرد و با جسیکا رفت از فکرم بیرون نمیرفت .یکم که به خودم اومدم هیکاپ رو دیدم که گفت : حالت خوبه بغضم رو خوردم و آروم گفتم : اره خوبم
هیکاپ : بازم فکر نیک اشغال افتادی اون بیشرف که به هیچی بجز خودش اهمیت نمیداد
السا: نه برام اصلا مهم نیست
وقتی این حرف رو زدم یکدفعه ای یه قطره اشک از چشمم بیرون اومد که هیکاپ بغلم کرد و گفت : بهش فکر نکن منو آنا پشتتیم . ناخودآگاه لبخندی گوشه لبم جا خوش کرد.از بغلش بیرون اومدم و گفتم : حق با توعه
هیکاپ : شک نکن حالا با آنا برید تو ماشین تا بیام . باشه ای گفتم و حرکت کردیم.
BY ❄jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ ❄
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/jelsastory300year/17750