tg-me.com/jelsastory300year/17754
Last Update:
#باهم
پارت 10
السا
صبح با سردرد و سرگیجه عجیبی چشمامو آروم باز کردم و چندین بار پلک زدم تا دیدم بهتر بشه . با دیدن فضای اطرافم فهمیدم خونه خودم نیستم . ِروم تو جام نشستم . رو مبل یه پذیرایی نسبتا بزرگ بودم . نگاهمو چرخوندم که توی آشپزخونه یه مرد بود با بالا تنه برهنه . آروم بلندشدم و سمت آشپزخونه رفتم . با سرگیجه ای که داشتم با زحمت زیادی خودمو به آشپزخونه رسوندم که به محض رسیدنم برگشت و با من رو به رو شد:خوب خوابیدی ؟ تازه فهمیدم جکه ...گیج بودم هنوز انگار متوجه حالم شد که سمتم اومد دستشو سمتم دراز کرد که فوری دستشو پس زدم و گفتم:من اینجا چیکار میکنم؟جک:آروم باش دیشب بهت گفتم جای تو بودم نوشیدنیو نمیخوردم به حرفم گوش نکردی و خوردی حالت بد شد در واقع بیهوش شدی و منم آوردمت اینجا . احساس ضعف میکردم که انگار متوجه حال بدم شد و نزدیک اومد بذار کمکت کنم . با بی حالی خودمو عقب کشیدم که جدی شد:هیچ اتفاق مزخرفی قرار نیست بین من و تو رخ بده فقط میخوام کمکت کنم . آروم منو سمت صندلی هدایت کرد و نشستم که ظرف غذا گذاشت روی میز و مقابلم نشست ...من:سرم گیج میره . جک:بخاطر نوشیدنیه صبر کن . بلند شد و سمت یخچال رفت و یه لیوان از آب میوه پر کرد و روی میز گذاشت:بخور حالت بهتر بشه . با تردید دستمو سمت لیوان بردم که گفت:اونی که نباید میخوردیو خوردی حالا به این مشکوک میشی . یکم خوردم .. نگاهم بهش خیره بود که داشت غذا میخورد تازه متوجه تتو هاش شدم . آروم لب زدم:نمیدونستم تتو داری . همونطور که سرش پایین بود و مشغول خوردن بود به کارش ادامه داد و جوابی نداد که گفتم:واسه همین دستکش میپوشی؟ کلافه نگاهی بهم کرد:خیلی ذهنتو مشغول کرده؟ فقط بهش خیره بودم که خیلی جدی تر از همیشه گفت:ایرزومی، اینا ایرزومیه میدونی چیه؟ سری به نشونه نه تکون دادم که ادامه داد:درباره یاکوزا ها چیزی میدونی؟درباره رسم تتو ایرزومی؟ اینا نشونه ی شهامت و قدرت و مردونگیه مردیه که این تتو ها رو تحمل میکنه . با تعجب لب زدم:یاکوزا؟!فکر میکردم فقط عضو مافیای...حرفمو قطع کرد:نه تحت تعلیم یاکوزا ها بودم حالام تمومش کن کارای مهم تری داریم . چیزی نگفتم که بعداز غذاش بلند شد و رفت . هنوز تو آشپزخونه بودم و داشتم آبمیوه رو میخوردم که بعداز چند دقیقه اومد سمتم و لباساشو پوشیده بود:باید بریم . میبرمت خونت تا شب که بریم جای دیگه . من:باشه . بلند شدم و همقدم باهاش رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و راه افتاد... یکم نه گ شت سوالمو پرسیدم:اون نوشیدنی ...درباره اون بگو....همونطور که رانندگی میکرد:یادته تو پروندم چندتا مورد ازدخترایی بود که.....خودم بین حرفش اومد:آره کاملا . جک:مربوط به همین نوشیدنیه فقط قضیه تج*اوز نیست بعداز بیهوشی طولانی مدت اونا رو قاچاق میکردن . متعجب بهش خیره شدم:به کجا؟برایدچی؟جک:نمیدونم . من فقط تا همین حد میدونم چون کارای جزیی نمیکنم . سری تکون دادم :باید بیشتر دربارش بفهمم . جک:کمکت میکنم تا جایی که یادمه برای کشورای عربی ارسال میشدن و یه همچین چیزایی بود اما گفتم که خیلی پیگیرشون نبودم . چیزی نگفتم و توجهم به دستاش جلب شد که دیگه دستکش نپوشیده بود . بعداز رسوندن من خداحافظی کردیم و رفت و تاکید کرد که اگه حالم بدتر شد بهش زنگ بزنم . برگشتم سمت خونه و داخل رفتم از یخچال غذای دیشبمو درآوردم و گرم کردم . بعداز خوردن غذا یه دوش گرفتم و استراحت کردم .
جک
از اینکه گاف دادم و از گذشتم سر درآورد پشیمون بودم . با زنگ گوشیم ترمز کردم و جواب دادم:بله رئیس . جان:جک بهت تبریک میگم مثل همیشه مایه افتخارمی کنم. ببینم ترتیبشو دادی؟من:بله رئیس دقیقا همونطور که میخواستین ارتباطم باهاش داره نزدیک تر میشه . رئیس خیلی خوبه برای جلب اعتمادش نیاز نیست بیای شرکت یا توی برج بیای همین که تلفنی گزارش بدی کافیه . من:بله رئیس . تماسو قطع کرد که من فوری زنگ زدم به هیکاپ و با هاش قرار کاری گذاشتم . این یه کد بود
BY ❄jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ ❄
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/jelsastory300year/17754