tg-me.com/paroom/9
Last Update:
محو نقاشی روبهروش شده بود.
متوجه نگاه من نمیشد.
یه لبخند کوچیک و جمع و جور روی لبش بود.
از اون لبخندا که هر وقت دلش برای چیزی غنج میرفت، میزد.
از اون لبخندا که میخواست ذوق درون شو نشون نده اما نمی تونست.
بالاخره متوجه سنگینی نگاه من شد.
نتونست و لبخند بزرگی رو لبش جا خوش کرد.
سرشو بالا آورد و نگاهم کرد.
تو چشماش ستاره بود.
چشمای شیشه ایش شبیه یه آسمون پر ستاره بود.
هر وقت خوشحال میشد ستاره هاش بیشتر نور میپاشیدن به آسمون شب چشماش.
سعی کرد ذوق تو صداشو پنهان کنه.
بازم نتونست.
صداش جیغ جیغو شد : اینجوری نگام نکن
تو بغلم کشیدمش.
دوست داشتم این حسی که دارم رو تا ابد نگه دارم.
بوی عطر خنکش توی بینیم پیچید.
سرمو بیشتر بردم لای موهاش.
با خجالت دستاشو دورم حلقه کرد.
سرشو روی شونه ام گذاشت.
زمزمه اش محو بود : ممنونم
نمیدونستم برای چی داره تشکر میکنه.
اما مهم بود مگه؟
مهم این بود که من هرکاری میکردم تا بتونم اون لبخند درخشان و اون حس خوب و تو چشماش ببینم.
نمی دونستم اسم این حس چیه؟
دوست داشتن؟
عشق؟
اما هرچیزی که بود، قشنگترین حس دنیا بود.
BY یادداشت
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/paroom/9