tg-me.com/parrchenan/6133
Last Update:
در اسنپ صندلی جلو نشسته بودم و متوقف پست چراغ که کودک کاری از جلو ماشین سمت راننده آمد.
خیابان سراشیبی بود و راننده ترمز دستی را شل کرد تا ماشین آرام سر بخورد به پایین و یکی دومتری حرکت کند و پسرک از او رد شود.
پسرک هفت سال را میزد. داشت با خودش تُف بازی میکرد و به زمین دور برش آب دهان میپاچید. آرام آمد و به ماشین که سمت راننده شیشه اش پایین بود چسبید و فالهایش را که با کش به کف دستش چسبانده بود نشان داد.
تصمیم راننده عوض شد و دنبال پول گشت. پسرک گفت: «اون دَهیَ رو بده دیگه» و راننده یک پنجی پیدا کرد و فال را به پسرک پس داد اما پسرک نگرفت و چراغ سبز شد و حرکت کردیم. دقایقی بعد گفت بگذار بخوانمش.ترافیک بود و گفتم برایت میخوانم.
به بیت سه نرسیده دیدم سر تکان میدهد و گفت این که خود من را میگوید. اشتباهی کرده و از آن نادمم. شاعر از کجا میداند؟ و گفتگو خوبی درگرفت.
در کجای جهان، در کدام جهان اسطوره ای سراغ دارید که این عوامل با هم در یک قاب جمع شود؟ پسرکی کولی، ماشین، شعری از هفتصد سال پیش و گفتگو پیرامون آن.
این اگر جادوگری و راز واری زبان فارسی زیستمند در این فلات نیست پس چیست؟
https://www.tg-me.com/us/پرچنان/com.parrchenan
BY پرچنان
Share with your friend now:
tg-me.com/parrchenan/6133