tg-me.com/parwazekhyal/3371
Last Update:
تکهی داستانی📖
وقتِ بیدار شدم؛ فقط فهمیدم که چشمانم باز شد ولی نه نوری بود و نه چیزی میشد دید، فقط تاریکی بود و تاریکی. دهنم طعمِ گس و شورمزهی داشت و گلویم هم به شدت میسوخت و خیلی تشنهام بود.
دستم را جلوی چشمانم گرفتم، اما چیزی ندیدم. فقط داشتم حس میکردم که دستم در هوا معلق میچرخد. دلم تنگ شد. لرزهی به تنم افتاد و کمکم داشتم میترسیدم و یادم آمد که من؛ من اینجا نبودم که... پس چیخبره؟! اینجا کجاست و...؟! با تتهپته بلند صدا زدم:
- الوووو! کسی هست، نیست؟! من، من کجام؟!
آرام و قراری نداشتم. تا خواستم دوباره صدا بزنم که صدای پا در گوشم پیچید و همینکه خواستم بیشتر دقت کنم، ضربهی محکمی پهلویم را کرخت کرد و بیرمق لال شدم. از شدتِ درد شدید چشمم تار شد و شاید لختی از هوش رفته بودم که با روشن شدنِ لامپِ اتاق و صدای های هویی آدمهای اطرافم بیدار شدم، چند نفر با صورتِ نقاب کشیده؛ دورم میچرخیدن و هو هو فریاد میزدن و برای خودشان رقص میکردن و... ولی انگار مرا نمیشنیدن.
ترسم بیشتر شد نه جرأت حرف زدن را داشتم و نه هم میشد که ساکت بود، گریهام گرفته بود و با بغض گفتم:
- شم... شماها کیهستن؟! چرا مرا اینجا بندی کردن؟!
- ما؟! ما، ما هستیم... هههه
خندههای شیطانی شان داشت گوشم را کرّ میکرد. یکی شان نزدیکم آمد و سرش نزدیک گوشم خمکرد و آهسته طوری که انگار نمیخواست بقیه متوجه شود، گفت:
- دخترجان! میخواهی فرار کنی؟! بله باید فرار کنی، اینها، یعنی ما قاچاقچیان مواد... هستیم و فقط بدان که اینها نیت شان خیر نیست...
- میگی اینها؟! مگر تو از همی کثافات نیستی؟! و با سرم حرکتی رفتم که از خود دورش کنم. دور شد اما زود دوباره خم شد و گفت:
- دلت سرم باور میکنی دلت نه. اما باید بروی ورنه کارت ... هرچه بیشتر اینجا باشی خودت ضرر میبینی.
- از کجا؟! از کجا باید برون شوم! راه، راه برون رفت هست؟!
- هست، خودم رهنمایت میکنم. فقط بگذار...
تا خواست آدمهی حرفش را بزند، یکی از همان هم دستانش با چماقی ضربهی در پشتِ سرش وارد کرد و مردِ نقاب پوش زمین افتاد.
#نسرین_جوادی
@parwazekhyal🦋
BY پروازِ خیال🦋|Nasrin Jawadi
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/parwazekhyal/3371