tg-me.com/profile_tx/2255
Last Update:
سودای جدایی بر سرم زد ...
او رفت بدون چمدان؛ با کوله ای کوچک.
و بعد از رفتنش به جای آسمان بغض کردم به جای ابر گریه کردم و همپایی باد بی تابی کردم و همچو گلی تنها میان کویر کز کردم بعد رفتنش تمام دنیا روی از من برگرداندن و نه آسمان همان آسمان شد و نه زمین همان زمین و نه شب همان شب و نه من همان من گذشته انگار پاره پاره این تن را از دست داده بودم و انگار قلبم را به یادگار داده بودم که با خود ببرد قلبم را احساس نمیکردم
چه بی تعارف رفت ....
چه بی رحم اجازه دادم که برود...
چه سنگدلانه از آغوشش گذاشتم ...
و چه خودخواهانه نگذاشتم از خود دفاع کند ...
و چه احمقانه که نگذاشتم باری دیگر با صدای بمش بگوید دوستت دارم...
در مرام ما جای نداشت پس چرا نتوانستم ببخشم و بگذرم از گناهش ای کاش خدا بودم و میتونستم ببخشمش. مگر اصلا گناهش چه بود؟!
پس اینک مینویسم از پشیمانی ها، مینویسم از بدرقه بدون خداحافظی، همان بدرقه ای که از دور فقط دیدم به ارامی میرود و هی باز میگردد و پشت سر را مظلومانه مینگرد ،و مینویسم ازاشک هایم که بدرقه راه مسافرم شد.
شعر می سرایم از آخرین آغوش که گشوده نشد اری چون من نخواستم ،شعر می سرایم از بوسه های که در خیال ماند ،قصه ها میبافم از محبت ها و عشق های که در صندوقچه دل به یادگار ماند ،شعر میگویم از آخرین نگاه پر التماسش...
وچقدر بعد از رفتنت خود را سرزنش کردم که میتونستم از پشت به آغوش بکشمت و سر بر شانه های استوارت بگذارم و دستان مردانه ات را در دست سخت بگیرم و نگذارم که بروی یا خداحافظی شیرین تری با تو مهمان سرنوشتم داشته باشم ای کاش با بوسه ای بدرقه ات میکردم وای بر مرام نامردانه من...
یا رب نگاه کس ،به کسی اشنا نکن
گر میکنی کرم کن و جدا مکن ...
BY ⊰❥「 𝐃𝐞𝐚𝐫_𝐋𝐢𝐟𝐞 ..↻
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/profile_tx/2255