tg-me.com/sokhanantelayi/20082
Last Update:
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده : #ارمیلا_اسیر
قسمت : 15
گفت آوا تو چی کردی ؟
گفتم مگم کور هستی نمیبینی شیشه ره شکستاندم
گفت اشتباه کردی
گفتم خوب کردم
آوا:
ده قصه اش نشودم و مسیر مکتب در پیش گرفتم وقتی داخل مکتب شودم
صدف ده صحن مکتب بود مره دید نزدیکم شود
صدف محکم به آغوش گرفتم شروع کردم به گریه کردن صدف گفت چی شوده آوا مره نترسان
صدف کوشش میکرد که آرامم کنه
که از حال رفتم به زمین افتیدم
صدف چیغ میزد که آوا چشمایت باز کو
چشم هایم همه چیز خیره میدید
توان نداشتم که جواب صدف بتم
و نگاه ام به طرف بابه عثمان مانده بود که با قدم های استوارش به طرف مه میآمد نزدیکم شود گفت آوا دخترم
دگه چیزی حس نکرد و نشنیدم
دو ساعت بعد
آوا:
چشم هایم باز کردم توان نداشتم چشمایم باز نگه دارم پس بسته کردم بوی دوا بود حدس زدم شفاخانه هستم
کسی دست مه فشار داد گفت آوا خوب هستی چشم هایم به مشکل باز کردم
دیدم آرش پهلوی چپرکت ام ایستاده است
پخش کننده رومان در کانال تلگرامی: "پری جو رومان عاشقانه"
گفتم آرش
آرش: جان آرش
+چی شوده
_مه باید از تو بپرسم که چی شوده مدیر مکتب زنگ زد برم گفت خواهرت ضعف کرده به هی دو ساعت که به هوش نامدی میفهمی چی بالایم گذشت...
#رومان ♥️
#شوخ_بی_گناه
نویسنده : #ارمیلا_اسیر
قسمت : 16
آوا:
وقتی آرش گپ میزد چشمایش نمناک شوده بود از صدایش از چهریش معلوم بود چقدر نگار شوده
گفتم وی مه قربان تو شوم بیبین حالی خوب هستم
گفت صبح نان نخوردی همی قسم شودی
به دلم گفتم بخاطر نان نخوردن نیست بخاطر کارای او وحشی ایقسم شودم
اگه به آرش میگفتم که او وحشی مره به هی حالت رسانده خدا میفهمه چی بلای سر او وحشی میاورد
گفتم آرش جان هر چی بود گذشت ده قصه اش نشو بیبین خوب هستم
گفت شکر که خوب هستی و از رویم بوسید
+ آرش
_جان
+پدر مادرم کو
_خبر ندارن از تو مام احوال ندادم جگر خون میشن بیازو مادرم خانه یوسف شأن است چون امروز وقتی مدیر زنگ زد خانه عمیم بودم باز عاجل با یوسف آمدم
_تو امروز پوهنتون نرفتی
+ نی چون مادر مه خانه عمیم بوردم امروز سه پدر کلان یوسف است ختم داشتن مام همونجه رفتم
+ چرا به مه نگفتین
_صبح با عجله برامدی یاد ما رفت که بگویم تصمیم داشتم ده ختم مکتب پشتت بیایم
آوا:
یوسف ده بین گپای آرش آمد گفت اما مدیر به ما زنگ زد گفت بیاین آواشیشک وقتر ببرین از مکتب
یوسف بچه عمیم است زیاد خوده با مه درگیر میکنه
گفتم خا دگه چی گفت؟
یوسف: تو بگو آرش دگه چی گفت
آرش: گفت صبحانه اش خورده بیایه تا ضعف نکنه
آوا: خا گپ کم کنین زیاد گرسنه شودیم یک چیزی بیارین بخورم
آرش: فرمایش بتی یوسف برق واری میاره همتو نیست یوسف
یوسف : ها ده فرق میارم عمر کو شیشک جان
آوا: ده فرق نیار ده پای بیار او هم پیزا
یوسف: چشم
آوا:
یوسف رفت پشت پیزا
و داکتر آمد گفت خوده چقسم حس میکنین
گفتم خوب
گفت خیلی خوب سیروم تان خلاص شود .
مرخص هستین و دوای تان سر وقت بخورین
گفتم درست است تشکر
آرش گفت چیزی قابل تشویش نیست
داکتر گفت نخیر فشارش پاین شوده بود و ضعیف شوده بخاطر ضعیفی زیاد به مشکل به هوش آمد باید متوجه خواراک خود باشه
آرش از داکتر تشکری کرد
و تا یوسف آمد سیروم مام تمام شود
یوسف: مه آمدم
آوا: دیر آمدی اگه پشت کفن روان
میکردیم روز سه مام میگذشت باز میامدی
+توبه دختر ماما جان ای گپا چیست که
میزنی بٌته بد بلا نمیزنه دلت جمع هههه
_هیچ خندیم شأن نامد ده گپ ات
+خا خنده ات چی میکنی بگی بخو
_خانه میخورم اینجه بوی دوا است
+دلت است بوی گلاب باشه
آرش : دعوای شما دو تا خلاصی نداره هله یوسف بگی هی دوا ره.
پیزا ره هم بگی ببر ده موتر مام میایم
آرش: آوا خانه ببرم یا خانه عمیم میری
_مچم بنظر تو کجا بریم؟
+اگه خوده راحت حس میکنی خانه عمیم بریم چون مادر مام همونجه است
_درست است بریم
آوا:
وقتی خانه عمیم رسیدیم یوسف گفت برو منزل دو به اطاق مه استراحت کو چون پاین بیرون بار است ناراحت میشی
سر مه به علامت درست است تکان دادم و بالا رفتم
خانه عمیم سه منزل است
امروز روز سه بود و ختم مردانه هم گرفته بودن بیرو بار زیاد بود
و ده تهکوی زنا بود
مام رفتم منزل دو به اطاق یوسف
نشستم و شروع کردم به خوردن پیزا مه عاشق پیزا هستم مصروف خوردن بودم که آرش ثنا یوسف مادرم داخل اطاق شودن
پیش از این که مادرم گریه کنه یا چیزی بگویه گفتم مادر بخدا خوب هستم هیچ چیز نشوده
گفت چیطو نشوده ده دستت کنول است میگی چیزی نشوده کنول بخاطر سیروم است
مادرم شروع کرد به ناز نوازش کردن مه
گفتم مادر جان اجازه بتین با ثنا احوال پرسی کنم ثنا دختر عمیم است خیلی دختر شیرین است
ثنا : سلام آوا جان خوب هستی
_تشکر قندم تو خوب هستی زندگی سر تان باشه
+دوستا زنده باشه گلم
_ ببخشی به جنازه آمده نتوانستم چون مکتب بودم
+مهم نیست آوا همی که تو خوب باشی همه چیز است
_سلامت مقبولم
BY سخنان طلایی
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/sokhanantelayi/20082