tg-me.com/tarikhe_mohammad/547
Last Update:
🔶 تاریخ محمد
🔹 ترجمهی تاریخ ابنهشام
🔸 31ـ درگذشت خديجه
درگذشت خدیجه و ابوطالب هر دو در يك سال و سه سال پيش از كوچ (هجرت) بود. و محمد با آنكه از قریش بيمهري و رنج و آزار ميديد ، خديجه او را همچون وزيري ، پندگو و ياور و مهربان بود و محمد را آرام کردی و نیرو دادی. و هرگاه از بیدینان رنجيدي ، چون بخانه بازرفتي ، خديجه او را دلخوشي دادي و به هزار نوازش و مهرباني گرد دل محمد برآمدي و آن رنج را از دلش برگرفتي و آسودگي دلش در همه سان جستي.
ابوطالب نیز خود محمد را پشت و پناه و ياور بودي و بيدينان از بيمش آزار محمد نمییارَستند و ترسا1 بودند و قریش پيوسته بپاس او خویشتنداری میکردند و از آزار میپرهیزیدند. و با آنكه ايشان به راهها و نيرنگهاي سست محمد را ميرنجانيدند ، ليكن بپاس جایگاه ابوطالب از هزار انديشهي بد كه ايشان را بود ، يكي را نميتوانستند كرد. از اينرو محمد گفت : «تا ابوطالب زنده بود ، هرگز بيدينان قريش ناستودگی (مکروهی) نميتوانستند رسانيد و با من کاری نميتوانستند كرد چنانكه ايشان را ميبايست.»2
پس از درگذشت این دو ، محمد پيوسته آشفته و دلتنگ بودي. و قریش یارایی بیشتر یافتند و آنچه در زمان ابوطالب نمييارَستند ، با او پيش گرفتند و در دشمني محمد آماده و گُزیرا (مصمم) گردیدند و نيرنگهاي بد برانديشيدند و از بهر كشتنش پيمانها بستند.
🔸 32ـ سفر طايف
چون ابوطالب درگذشت ، بيدينان قريش دلير گرديدند و آنچه در زندگياش نمييارَستند ، آن هنگام دست برآوردند و كردند. آن هنگام ، محمد تنها برخاست و آهنگ طايف كرد تا از تيرهي ثَقيف پشتيباني و ياوري تلبد. سران ثَقيف سه برادر بودند : عَبد يالِيل و مسعود و حبيب پسران عمرو ابن عُمَير.
چون به طايف رفت و ايشان را براه راست خواند و پشتيباني دين و خيزش بفرمان اسلام را از ايشان تلبيد ، ايشان دعوت محمد را نپذيرفتند و پاسخهاي هراسانگيز دادند. يكي از آن سه برادران گفت : «خانهي كعبه را من ويران گردانم ، اگر تو برانگیختهی خدايي.» ديگري گفت : «خدا يكي ديگر نميتوانست فرستاد كه او را لشكري بودي ، که تو را تنها فرستاد ، بيیاری و ياوري؟»3 يكي ديگر گفت : «اگر تو برانگیختهی خدايي ، ارج تو از آن بزرگتر باشد كه من با تو سخن گويم. و اگر نه برانگیختهی خدايي ، دروغ ميگويي و با دروغگويان بيارجست سخن گفتن.»
پس محمد از بیم آنکه آن سخنها بگوش قریش رسد و سرزنش کنند ، گفت : «اکنون که دعوت مرا نميپذيريد ، چگونگي را پوشيده بداريد.» و دلتنگ از پيش ايشان برخاست و روي بسوي مكه گزارد.
ایشان بآن بس نکردند و چون محمد پشت كرد ، گروهي از ياوهگويان خاندان و بيشرمان را برانگيختند که در دنبالهي او افتادند و او را دشنام ميدادند و بیشرمی میکردند. محمد از پيش ايشان ميرفت ، تا خود را بديوار باغي افكند و از چشمهاي ايشان پنهان گرديد. پس از دنبالهي او بازگرديدند و محمد رفت و در سايهي درختي نشست.
آن باغ ازآن عُتبه و شَیبه بود که بزرگان مکه بودند. و چون دیدند که تیرهی ثَقیف از اندازه گذشتند ، دلسوزی خویشیشان جنبید ، سینیای پر انگور کردند و بدست بندهی خود پیش او فرستادند.
محمد گفت : «بنام خدا» ، و انگور خورد. بنده گفت : این سخن که تو گفتی ناآشناست و از کسی نشنیدم. محمد گفت : از کجایی و دین تو چیست؟ گفت : من مسیحی و از شهر نینوایم. محمد گفت : پس تو از شهر یونس ابن متّایی كه برانگیختهی خدا بود. گفت : چگونه دانستی؟ گفت : او برادر من و برانگیختهی خدا بود و من نیز برانگیختهام. بنده در پای محمد افتاد و بوسه داد.
عُتَبه و شَیبه نهانی مینگریستند و گفتند : محمد او از راه برد. چون بنده بازگردید چگونگی را بازگفت. گفتند : «مبادا مغرور شوي بسخنش و دين خود را رها نگرداني كه دين تو بهترست از دين او.»
1ـ ترسا = همیشه ترسنده. این را نباید بمعنی مسیحی بکار برد.
2ـ از اینجا پی برید که در بازداری قریش بنیهاشم و بنیمطّلب را ، کسانی نام شعب ابوطالب بر آن گزارده و گزافهها بدینسان بافتهاند که محمد و یارانش از بیم جان بآنجا پناه برده بودند ، همه دروغ است.
3ـ گاهی کسانی ایراد میگیرند که اسلام راه خود را با شمشیر باز کرد نه با دلیل آوردن و نرمخویی و خشنود گردانیدن. یکی از سودهای هر تاریخی روشن گردانیدن رفتار و اندیشههای مردم آن زمانست که ما را از داوریهای ناراست بازمیدارد. اینجا دیده میشود یک برانگیخته که تنها و بییاور بشهری درآمده و سران آن شهر را به دین خدا میخواند ، چشم میداشتند که با لشکری آید و اگر دعوتی هست با شمشیرهای آهیخته از ایشان بخواهد و این را ایرادی در کار خدایی میپنداشتند که برانگیخته سخن از او میراند.
BY تاریخ محمد
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 283
Share with your friend now:
tg-me.com/tarikhe_mohammad/547