مادر زندهیاد نیکا شاکرمی، ضمن انتشار تصاویری از کودکی دخترش نوشته است:
«وقتی بچه ها کوچیک بودن همیشه قبل از خواب براشون قصه میخوندم
از روی کتابهای قصه و گاهی هم از قصه هایی که مادربزرگم در دوران کودکی برای خودم گفته بود.
نیکا علاقه خاصی به قصه های مادربزرگم داشت و بارها اصرار میکرد از اون قصه های طولانی براش بگم
تقریبا تا سن سه چهار سالگیش وقتی ازش میخواستم خودش برامون قصه بگه، دقیق و مرتب قصه رو تعریف میکرد. اما بعدها میدیدم نیکا قصه ها رو با هم مخلوط میکنه و مطالبی رو هم خودش به اونها اضافه میکنه
اوایل فکر میکردم شاید چون قصه ها طولانی هستن، فراموش میکنه و سعی میکردم براش یادآوری کنم. ولی وقتی با اصرار نیکا به داستانی که خودش ساخته بود مواجه میشدم، متوجه شدم اون دلش میخاد قصه اینطور باشه.
نیکا نقش شخصیتهای منفعل و یا مظلوم قصه رو تغییر میداد و کارهای بزرگ و قدرتهای خاصی به اونها میداد یا اینکه کارهایی رو که فکر میکرد قهرمان داستان باید انجام میداد یا حرفهایی رو که باید میگفته رو نگفته، اضافه میکرد و برای اینکه بتونه همه چیو خوب جفت و جور کنه انقد قصه رو طولانی میکرد که چندین بار ما رو از خواب بیدار میکرد که بقیشو گوش کنیم
این کار نیکا و البته همه کارها و حرفهای نیکا بینهایت بانمک و دوست داشتنی بودن و برای همین ما همیشه از شدت ذوق و بی اختیار ، با صدای بلند به حرفها و کارهاش میخندیدیم
نیکا هم قصه هاش و هم تمام کارهاش رو خیلی جدی میگرفت و از اینکه بهش میخندیدیم خوشش نمیومد برای همین هم همیشه تذکر میداد که نخندیم و گاهی که خنده ما طولانی میشد سرمون داد میزد و قهر میکرد میرفت تو اتاق یا اینکه از قصه هاش محروممون میکرد.»
#نیکا_شاکرمی
@tavaanatech
«وقتی بچه ها کوچیک بودن همیشه قبل از خواب براشون قصه میخوندم
از روی کتابهای قصه و گاهی هم از قصه هایی که مادربزرگم در دوران کودکی برای خودم گفته بود.
نیکا علاقه خاصی به قصه های مادربزرگم داشت و بارها اصرار میکرد از اون قصه های طولانی براش بگم
تقریبا تا سن سه چهار سالگیش وقتی ازش میخواستم خودش برامون قصه بگه، دقیق و مرتب قصه رو تعریف میکرد. اما بعدها میدیدم نیکا قصه ها رو با هم مخلوط میکنه و مطالبی رو هم خودش به اونها اضافه میکنه
اوایل فکر میکردم شاید چون قصه ها طولانی هستن، فراموش میکنه و سعی میکردم براش یادآوری کنم. ولی وقتی با اصرار نیکا به داستانی که خودش ساخته بود مواجه میشدم، متوجه شدم اون دلش میخاد قصه اینطور باشه.
نیکا نقش شخصیتهای منفعل و یا مظلوم قصه رو تغییر میداد و کارهای بزرگ و قدرتهای خاصی به اونها میداد یا اینکه کارهایی رو که فکر میکرد قهرمان داستان باید انجام میداد یا حرفهایی رو که باید میگفته رو نگفته، اضافه میکرد و برای اینکه بتونه همه چیو خوب جفت و جور کنه انقد قصه رو طولانی میکرد که چندین بار ما رو از خواب بیدار میکرد که بقیشو گوش کنیم
این کار نیکا و البته همه کارها و حرفهای نیکا بینهایت بانمک و دوست داشتنی بودن و برای همین ما همیشه از شدت ذوق و بی اختیار ، با صدای بلند به حرفها و کارهاش میخندیدیم
نیکا هم قصه هاش و هم تمام کارهاش رو خیلی جدی میگرفت و از اینکه بهش میخندیدیم خوشش نمیومد برای همین هم همیشه تذکر میداد که نخندیم و گاهی که خنده ما طولانی میشد سرمون داد میزد و قهر میکرد میرفت تو اتاق یا اینکه از قصه هاش محروممون میکرد.»
#نیکا_شاکرمی
@tavaanatech
tg-me.com/tavaanatech/38253
Create:
Last Update:
Last Update:
مادر زندهیاد نیکا شاکرمی، ضمن انتشار تصاویری از کودکی دخترش نوشته است:
«وقتی بچه ها کوچیک بودن همیشه قبل از خواب براشون قصه میخوندم
از روی کتابهای قصه و گاهی هم از قصه هایی که مادربزرگم در دوران کودکی برای خودم گفته بود.
نیکا علاقه خاصی به قصه های مادربزرگم داشت و بارها اصرار میکرد از اون قصه های طولانی براش بگم
تقریبا تا سن سه چهار سالگیش وقتی ازش میخواستم خودش برامون قصه بگه، دقیق و مرتب قصه رو تعریف میکرد. اما بعدها میدیدم نیکا قصه ها رو با هم مخلوط میکنه و مطالبی رو هم خودش به اونها اضافه میکنه
اوایل فکر میکردم شاید چون قصه ها طولانی هستن، فراموش میکنه و سعی میکردم براش یادآوری کنم. ولی وقتی با اصرار نیکا به داستانی که خودش ساخته بود مواجه میشدم، متوجه شدم اون دلش میخاد قصه اینطور باشه.
نیکا نقش شخصیتهای منفعل و یا مظلوم قصه رو تغییر میداد و کارهای بزرگ و قدرتهای خاصی به اونها میداد یا اینکه کارهایی رو که فکر میکرد قهرمان داستان باید انجام میداد یا حرفهایی رو که باید میگفته رو نگفته، اضافه میکرد و برای اینکه بتونه همه چیو خوب جفت و جور کنه انقد قصه رو طولانی میکرد که چندین بار ما رو از خواب بیدار میکرد که بقیشو گوش کنیم
این کار نیکا و البته همه کارها و حرفهای نیکا بینهایت بانمک و دوست داشتنی بودن و برای همین ما همیشه از شدت ذوق و بی اختیار ، با صدای بلند به حرفها و کارهاش میخندیدیم
نیکا هم قصه هاش و هم تمام کارهاش رو خیلی جدی میگرفت و از اینکه بهش میخندیدیم خوشش نمیومد برای همین هم همیشه تذکر میداد که نخندیم و گاهی که خنده ما طولانی میشد سرمون داد میزد و قهر میکرد میرفت تو اتاق یا اینکه از قصه هاش محروممون میکرد.»
#نیکا_شاکرمی
@tavaanatech
«وقتی بچه ها کوچیک بودن همیشه قبل از خواب براشون قصه میخوندم
از روی کتابهای قصه و گاهی هم از قصه هایی که مادربزرگم در دوران کودکی برای خودم گفته بود.
نیکا علاقه خاصی به قصه های مادربزرگم داشت و بارها اصرار میکرد از اون قصه های طولانی براش بگم
تقریبا تا سن سه چهار سالگیش وقتی ازش میخواستم خودش برامون قصه بگه، دقیق و مرتب قصه رو تعریف میکرد. اما بعدها میدیدم نیکا قصه ها رو با هم مخلوط میکنه و مطالبی رو هم خودش به اونها اضافه میکنه
اوایل فکر میکردم شاید چون قصه ها طولانی هستن، فراموش میکنه و سعی میکردم براش یادآوری کنم. ولی وقتی با اصرار نیکا به داستانی که خودش ساخته بود مواجه میشدم، متوجه شدم اون دلش میخاد قصه اینطور باشه.
نیکا نقش شخصیتهای منفعل و یا مظلوم قصه رو تغییر میداد و کارهای بزرگ و قدرتهای خاصی به اونها میداد یا اینکه کارهایی رو که فکر میکرد قهرمان داستان باید انجام میداد یا حرفهایی رو که باید میگفته رو نگفته، اضافه میکرد و برای اینکه بتونه همه چیو خوب جفت و جور کنه انقد قصه رو طولانی میکرد که چندین بار ما رو از خواب بیدار میکرد که بقیشو گوش کنیم
این کار نیکا و البته همه کارها و حرفهای نیکا بینهایت بانمک و دوست داشتنی بودن و برای همین ما همیشه از شدت ذوق و بی اختیار ، با صدای بلند به حرفها و کارهاش میخندیدیم
نیکا هم قصه هاش و هم تمام کارهاش رو خیلی جدی میگرفت و از اینکه بهش میخندیدیم خوشش نمیومد برای همین هم همیشه تذکر میداد که نخندیم و گاهی که خنده ما طولانی میشد سرمون داد میزد و قهر میکرد میرفت تو اتاق یا اینکه از قصه هاش محروممون میکرد.»
#نیکا_شاکرمی
@tavaanatech
BY تواناتک Tavaanatech
Share with your friend now:
tg-me.com/tavaanatech/38253