Telegram Group Search
گفتگوی مزدک پنجه‌ای با مفتون امینی

نیمای در صحنه| نیمای در تاریخ

یادم نیست این گفتگو را برای کدام روزنامه گرفتم، آیا منتشر شد یا خیر. اما در میان فایل‌های قدیمی این صدا را یافتم. «یدااله مفتون امینی» مرد نازنینی بود، صادق،صاف و صمیمی! از آن دست چهره‌های متینِ ادبی که بدون سر و صدا کار خودش را می‌کرد. هم هنرمند قابلی بود و هم همسر و پدر خوبی برای خانواده. از آن دست هنرمندانی نبود که به خاطر هنر، خانواده را فدا کنند. دانش‌آموخته‌ی حقوق دانشگاه تهران بود و تا اوایل انقلاب به عنوان قاضی دادگستری کار می‌کرد. در واقع دوران اصلی شاعری او بعد از بازنشستگی در ابتدای دهه‌ی شصت آغاز شد. هجده کتاب در حوزه‌ی شعر و چندین مقاله و یادداشت در مطبوعات، از جمله کارنامه‌ی ادبی اوست. او در نود و شش سالگی در گذشت.
شعری از مفتون امینی:
باران
وقتي که از يک چتر آويخته مي‌چکد
باران
وقتي که از يک زنگ به صدا درآمده مي‌چکد
يا از يک قفل بسته
باران
وقتي که از شادي يک دهقان مي‌چکد
يا از شتاب يک مهمان
يا حتي وقتي که از يک علامت تعجب«!»
در هر حال قطراتي از خود را بر کاغذ سپيدي مي‌پراکند
که من روي آن شعري خواهم نوشت
و شگفت آن که اينجا قطره‌ي زودتر افتاده ديرتر مي‌خشکد
و آن که در جايي پايين‌تر از همه چکيده است
زيباتر نقطه‌اي است
براي پايان يک شعر…

#مفتون_امینی #نیما_یوشیج #احمد_شاملو #مزدک_پنجه‌ای

🔻گفتگو را در اینجا بشنوید👇

https://www.instagram.com/reel/C5lzOxwyQ6U/?igsh=enl5bWxodTZtYTY1

@mazdakpanjehee
به هوش مصنوعی چت جی پی تی گفتم
شعری بسراید
او هم چنین سرود.
در آینده مرز بین اصلی و جعلی آنقدر باریک خواهد شد که به سادگی نتوان پی به اصل از بدل برد.
جعل عمیق همین را می‌گوید.
«دیپ فیک»  یا «جعل عمیق» ، ترکیبی از یک تکنیک برای ترکیب تصویر انسان مبتنی بر هوش مصنوعی است. جعل عمیق تصاویر و فیلم‌های موجود را بر روی تصاویر یا فیلم‌های منبع قرار می‌دهد و از یک تکنیک یادگیری ماشین به نام «شبکه‌های زایای دشمن‌گونه» (GAN) استفاده می‌کند. ویدیوی جعلی، ترکیب فیلم‌های موجود و منبع است که فرد یا افرادی را درحال انجام یک کار در موقعیتی نشان می‌دهد که هرگز در واقعیت اتفاق نیفتاده است.
اثر جعل عمیق این است که دیگر مشخص نمی‌شود که محتوا هدفمند است (مانند طنز) یا واقعی است. الکس شامپاندارد، پژوهشگر AI، گفته‌است که همه باید بدانند که امروزه، با چه سرعتی همه چیز با این تکنولوژی خراب می‌شود و اینکه مشکل، فنی نیست بلکه یک مورد است که با اعتماد به اطلاعات و روزنامه‌نگاری حل می‌شود. مشکل اصلی این است که بشریت می‌تواند به دورانی برسد که دیگر نمی‌توان تعیین کرد آیا رسانه‌های تصویری مطابق با حقیقت هستند یا خیر.
@mazdakpanjehee
نگاهی به مجموعه شعر  «جنون دارد این دوچرخه»  اثر ایرج ضیایی

سکونت در زبان

مزدک پنجه‌ای
 
روزنامه‌ی شرق‌:7 دی 99: «جنون دارد این دوچرخه» مجموعه‌شعر تازه‌ای از ایرج ضیایی است که از سوی انتشارات «سیب سرخ» در سال 1398 به قیمت 22 هزار تومان منتشر شده است. «ژان بودریار» معتقد است: «اشیا هر‌یک در حکم نشانه‌اند». او بر این باور است که «آنها معنای خود را از نظام منسجم نشانه‌ها کسب می‌کنند». با تکیه بر این اظهارنظر به پیشواز این مجموعه می‌روم؛ چرا‌که معتقدم اشیا ذات شعرهای ضیایی هستند. او به اشیا در شعرهایش جان دوباره‌‌ای می‌دهد و هویت جدیدی می‌بخشد؛ به‌گونه‌ای‌که وقتی در فرم روایی او نقش می‌پذیرند، مخاطب را با رویکردی متفاوت مواجه می‌‌کنند. او در کتاب‌های اخیرش تنها شاعر اشیا نیست، بلکه سیاحی است که قصد بازآفرینی و نشانه‌مندسازی و تشخص‌بخشی به اشیا در موقعیت‌های مکانی و زمانی را دارد. اشیای مدنظر ضیایی، کارکردی سنتی و نوستالژیک دارند. او برای هویتمند‌کردن اشیا، گاه به دل تاریخ می‌زند و راوی سرنوشت آنها در ادوار مختلف می‌شود، گاه آرزوها و دغدغه‌های خود را از زبان آنان روایت می‌کند. او اشیای تاریخی را به دنیای مدرن می‌کشاند. رفت‌وآمد شاعر به گذشته و حال مسیری است که مدام با ارجاعات بیرون‌‌متنی همراه است. شعرش پاورقی ندارد، شاید از این نظر در چشم برخی یک آسیب شمرده شود، اما اگر مخاطب اطلاعی از ارجاعات بیرون‌متنی نداشته باشد، نمی‌تواند از اثر لذت ببرد؟ من به‌عنوان یک مخاطب می‌گویم احتمالا می‌تواند و دلایلم از این قبیل است: ضیایی روایتی داستانی و دایره‌وار دارد؛ روایتی که از موسیقی درونی نیز بهره می‌برد. زبانی هنجارمند که حتی اگر مخاطب، دانشی درباره ارجاعات بیرون‌متنی هم نداشته باشد از تخیل جذاب، موقعیت‌های تصویری متعدد، فرم بیرونی و درونی ساختارمند شعرها لذت خواهد برد. ارجاعات بیرون‌متنی او در حد اسامی مشهور است. به‌عنوان نمونه «چه کنم با این دوچرخه/ ببین چه‌جوری دنبال شعر محمدعلی افراشته می‌دود/ کابین به کابین/ رختکن گرمابه‌ی الماس را بهم می‌ریزد/ محله‌ی ساغری‌سازان را دور می‌زند/ سال سیاهکل را دیده است/ با مصدق از میرزا و مشروطه می‌گوید/ به فومن که می‌رسد/ پایش سست می‌‌شود/ نطق آتشین افراشته و مصدق که هیچ/ شعار داس و چکش و تیشه/ افراشته وکیل نمی‌‌شه/ در بوی کلوچه گم می‌شود» (ص 12-13). به همین قسمت از شعر نگاه کنید: افراشته پدر شعر گیلکی است، حمام الماس در ساغری‌سازان محله‌ای قدیمی رشت وجود داشت، فومن، کلوچه، واقعه سیاهکل! آیا اگر مخاطب اطلاعی از قیام سیاهکل نداشته باشد یا نداند که فومن شهرِ کلوچه است، نمی‌تواند بدون این اطلاعات از شعر لذت ببرد؟ این پرسشی است که باید از دو منظر مورد بررسی قرار گیرد. شاید من به‌عنوان یک گیلانی به‌ واسطه‌ شناختم از نشانه‌های ارائه‌شده بیشتر لذت ببرم، اما وقتی این کتاب مورد تقدیر داوران غیرگیلانی جایزه‌ شعر شاملو در بخش «مدایح بی‌صله» قرار می‌گیرد، می‌تواند تأکیدی بر صحت این ادعا باشد که شعر ضیایی بدون پانوشت هم تأثیرگذار است. ضیایی مدام از یک موقعیت مخاطب را وارد موقعیت دیگر می‌کند؛ مدام در طول تاریخ با اشاره به وقایع تجربه‌کرده، مخاطب را همراه خود می‌‌کند. او با دوچرخه پدر، وارد شهر تالش می‌شود؛ توصیف شهر از نگاه شاعر در متن اتفاق می‌افتد، بعد اشاره‌ای می‌کند به اینکه تالش «شهری بدون شاهنامه» است. چند سطر بعد، از کلمه شاهنامه به‌عنوان یک نشانه استفاده می‌کند و مخاطب را به درون شاهنامه می‌کشاند. در ‌واقع شخصیت‌های اصلی این روایت بلند، «دوچرخه» و «پدر» شاعر هستند که مدام از زبان دانای کل، ترجیع‌بند شعر می‌شوند. مجموعه‌ مذکور به نوعی اتوبیوگرافی شاعر نیز به‌شمار می‌رود. شعر از دوران نوجوانی شاعر آغاز می‌شود و تا دهه‌70 پیش می‌رود. «کاتب می‌نویسد/ تاسیان سال یک‌هزار‌و‌سیصد‌و‌چهل‌و‌چهار شنبه/ شاعری جوان همراه خانواده به اصفهان رسید/ آفتاب و نصف‌جهان از برج کبوترخانه مرداویج رصد می‌شد/ دوچرخه‌رانان مارنان/ هنوز از کارخانه به خانه می‌رفتند/ محله شیرسنگی بود و بازار ماست‌بندان/ و سال‌ها بعد/ من پدر بودم و/ پدر نبود» (ص 21).
شعر بلند «جنون دارد این دوچرخه» که مهم‌ترین شعر این مجموعه است، به‌نوعی تمام این کتاب را تحت‌الشعاع خود قرار داده، اما در این مجموعه شعرهایی دیگر نیز وجود دارد که مربوط به سال‌های1340 به بعد است؛ به‌گونه‌ای‌که مشخص است با ویرایش سعی شده فرم و ساختار کارها متناسب با تجربه زبانی، لحنی و اندیشه‌گانی شاعر با شعرهای امروزش باشد. شعر دوم این مجموعه «باید از دنیا پیاده شوم»، شعری است که ظاهرا نطفه آن در سال 1353 بسته شده، اما نوع روایت شبیه به شعر «جنون دارد این دوچرخه» است. ضیایی در شعر «صدای مردگان در گلوی گلاب‌پاش» این‌بار سراغ گلاب‌پاش قدیمی و سنت‌های معطوف به آن رفته است.
او در این شعر نیز تصویر و توصیف را با یگدیگر همراه کرده است. او در پشت‌ جلد کتابش نوشته است: «شعر بازپس‌گیری آن چیزی است که در اشیاء و امور پنهان شده، برملا‌کردن این مستوری‌ها به کمک روایت به‌ویژه در شعرهای بلند این امکان را به وجود می‌آورد که تو به ناگزیر از تونل زیست‌بوم و تاریخیت عبور کنی، چون اشیاء و انسان‌ها نیازمند مکان‌اند. این مکان‌مندی نیازمند «سکونت در زبان» است و این سکونت به تو و شعر هویت می‌بخشد». در ‌واقع اگر این بخش از گفته شاعر را ملاک نظر قرار دهیم، می‌بینیم شاعر به‌خوبی توانسته آن بخش از مکان‌مندی و تاریخیت اشیا را که برآمده از سکوت اشیا و آن مکان‌‌ها در دل تاریخ است، بازنمایی کند. به تعبیری او روایتگر بخشی از هویت، تاریخ و فرهنگ سرزمینی است که در پستوها جا مانده است. در‌ واقع کار ضیایی آشکارسازی و به‌نمایش‌گذاشتن هویت فراموش‌شده است. آن بخش از تمدن، تاریخ و قدمت اشیا که تنها می‌‌توانست از منظر شاعرانه دیده شود. او به این تاریکی‌ها نور تابانده تا بر ظرفیت‌های دیده‌نشده و مغفول‌مانده اشاره کند. کار او شبیه باستان‌شناسی است که عتیقه را از دل تمدن و خاک بیرون می‌کشد تا مخاطب را با حقیقتی مدفون مواجه کند. نکته مهم و پایانی اینکه شعرهای ضیایی پیشنهادی جدی برای دوره‌ای از شعر است که دچار رکود و تکرار شده است؛ شعری که وام‌دار هیچ جریانی جز خودش نیست. 
1. «نظام اشیا»، ژان بودریار، ترجمه پیروز ایزدی، انتشارات ثالث، چاپ دوم 

@mazdakpanjehee
لینک خرید کتاب از نمایشگاه کتاب مجازی تهران
https://www.tg-me.com/davatmoaser/2559
با خبر شدم سرکار خانم نیلوفر امرایی مترجم ادبیات کودک، دختر جناب اسدالله امرایی مترجم فرهیخته بر اثر بیماری، صبح امروز پنج خرداد 1403، دار فانی را وداع گفته‌اند. تسلیت به آقای امرایی عزیز و خانواده محترم ایشان.

@mazdakpanjehee
آینده‌ی‌ عجیب‌ و غریب‌ جهان‌ به همین زودی، در همین نزدیکی

🔻 غلام‌حسین غفاری

در هفته گذشته در جهان، خبری به‌گوش جهانیان رسید که *شرکت ایلان‌ماسک آمریکایی* مجوز جاسازی تراشه‌ای به اندازه کم‌تر از یک میلی‌متر در مغز انسان گرفته است._

🔹️این تراشه‌ هوش‌مصنوعی است که بر چند حیوان از جمله میمون و خرس آزمایش شده است که میمون توانسته است به‌زبان انگلیسی ده‌ها؛ بلکه صدها صفحه تایپ کند و در نوشته‌هایی‌ که تایپ کرده است. اطلاعات موجود در این تراشه بازیابی‌وتحلیل کرده و در طی آن از احساسات خود  جملاتی همانند این‌که " گرسنه هستم" و "به آب و غذا نیاز دارم" یا موارد مشابه آن به‌مخاطبین خود ابراز نموده است یا خرس بدون این‌که قبلاً در ورزش تنیس تحت مراقبت یک انسان آموزش دیده‌باشد توانسته است این بازی را به‌نحو احسن انجام دهد.

🔹️این تراشه را در مغز یک معلول نخاعی جاسازی کردند که به‌ وسیله ایجاد پل‌ارتباطی بین اعصاب نخاع توانست سلامتی خود را باز یابد و از رخت‌خواب بلندشود و راه برود!

🔹️یا با کمک جاسازی این تراشه یک نابینای مادر‌زاد توانسته است که بینایی خود را بازیابد و با چشمان خود اطرافش را ببیند.

🔹️به احتمال زیاد در مدت بسیار کم که شاید از شش‌ماه تا یک‌سال طول نکشد این تراشه بدست تمام انسان‌ها با قیمت مناسب که از گوشی‌موبایل کم‌تر باشد قرار بگیرد. که در تمام زندگی انسان‌ها وارد می‌شود و انسان‌هادر زندگی شاهد یک تحول و فرگشت شگرف و بسیار مهم خواهند شد.

🔹️تحولی‌که آن‌ها را از انسان‌های ماقبل از ظهور این پدیده میلیون‌ها بلکه میلیاردها سال درحد بی‌نهایت به‌جلو می‌برد دراثر این پدیده محیرالعقول در آینده بسیار نزدیک نسل‌گوشی‌ موبایل و کامپیوتر از بین می‌رود و پزشکی در بیش‌تر رشته‌های خود طوری به‌جلو خواهد رفت که برای انسان امروزی قابل تصور نیست.

🔹️مدارس و دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی بی‌معنی می‌شوند و اگر به‌طور کلی برچیده نشوند خیلی کوچک و محدود خواهند شد؛ زیرا با جاسازی یک تراشه در مغز یک انسان در عرض چند صدم‌ثانیه می‌تواند با هر زبانی‌که دلش بخواهد صحبت‌کند.

🔹️یا در عرض مدت‌زمان کم‌تر از یک‌ثانیه  معادله‌های پیچیده ریاضی و مسائل علمی که نیاز به ماه‌ها و سال‌ها فکرکردن دارند حل‌کند.

🔹️چنین انسانی نیاز به‌مراجعه به پزشک یا وکیل و غیره ندارد و در هر علمی‌که بخواهد می‌‌تواند نظر بدهد و تحلیل‌های بسیار دقیق و مصؤن از خطا از یافته‌های علمی می‌دهد.

🔹️در چنین اوضاعی انسان‌ها دیگر نیاز به صحبت‌کردن یا نوشتن یا خواندن برای تبادل اطلاعات نخواهند داشت و به‌وسیله هوش‌مصنوعی در هرکجای دنیا که هستند تبادل اطلاعات می‌کنند.

🔹️در آینده نزدیک خیلی از کارهایی که در حال‌حاضر رواج‌دارند از بین خواهند رفت و در نوع انسان یک فراگشت ایجاد خواهد شد نه از نوع ژنتیکی آن؛ بل‌که به‌مراتب فراتر خواهد بود که انسان حاضر به یک انسان دیگر تبدیل خواهد شد.

🔹️در اثر این تحول عظیم انسان‌های نسل‌آینده به‌نسل ما همانند انسان‌های نخستین که میلیون‌ها سال با علم و زندگی فاصله دارند نگاه می‌کنند.

🔹️انسان‌ها در حال واردشدن به‌یک تمدن جدید و بزرگ و وسیع هستند که در این تمدن زیادِ از چیزهایی‌که ما در حال‌حاضر داریم ازبین خواهند رفت.

🔹️در آینده نزدیک چیزی به‌نام زبان یا خط دیده نمی‌شود و شیوه تبادل‌ اطلاعات میان انسان‌ها تغییر می‌کند. دین و مذهب معنی و مفهومی برای انسان‌ها در تمدن آینده ندارند، و ... روابط عاطفی و احساسات و معاشرت‌های بین افراد دچار تحول‌عظیم خواهندشد و شیوه زاد و ولد کردن انسان‌ها تغییر خواهد کرد.

🔹️شاید با این تحول شگرف انسان خیلی سریع از کره زمین به کرات دیگر که خیلی وسیع و پرنعمت هستند مهاجرت می کند که زمین در آینده نه چندان دور به یک مخروبه غیر قابل سکونت تبدیل خواهد شد.


@kavosh_garan
Benshin Tamashayat Konam
Arman Garshasbi
_Arman Garshasbi - Benshin Tamashayat Konam - 320.mp3
فاصله

فاصله‌ای هستم
 میان دو کلمه
نفسی به هق‌هق افتاده
رنجی کشیده تا پای دیوار
شاخه‌هایی رها در آسمان
قامتِ خورشیدی رنجور
که هر چه دست دراز می‌کند 
برابرش آسمانِ آبی است

نوشته بود: فاصله‌ها چگونه برچیده می‌شوند
وقتی برابرش دیوار است 
نگاهی از هیجان

می‌دانستم!
هر گام که پا می‌گیرد در سنگ
هر نفس که باز می‌گردد به قلب
هر تپش که عاشقانه می‌نشیند بر لب
کم می‌شوند  فاصله‌ها
بیشتر می‌شود انتظار این دیدار
این رنجِ ناپایانِ آدمی که غم پایانش نیست
قصه‌های بی‌شمار که از نبودن نوشته شد بر بیستون
بر دشت‌های خون
جنگل‌های هیرکانی که قرار بود
عاشق را گم کند در خود
غاری که شبیه چاه بود
 صدا در آن می‌رفت اما نمی‌آمد
آمدنش را به فراموشی سپرده بودم  
من که روزها می‌نوشتم از دلهره‌ی قطره‌ای بازیگوش  
لابه‌لای شاخه‌های جوان
من که همه ترس بودم از فراق
من که می‌خواستم برسانم تو را به شب 
و آرزوی ماه که حسرت هماغوشی داشت
 
حالا گوشی زمزمه‌گَرَم
عشقی با لبخندهای بلند
آغازی از سر اجبار 
که گاه به شکلِ هجرانی 
به شکلِ زخمی به پهنای فاصله‌ها 
از سطری به صفحه‌ای غلت می‌خورد
میان نقطه‌ها 
ویرگول‌ها 
پرتاب می‌شوم به یک پایانِ باز 

دورم می‌شوی
دور
دورتر از قله‌ای که ایستاده‌اش منم! 
بر دنیایی که درنگ بود 
جهانی پر از رازهای کشف نشده 
حقیقت‌های گمنامی که در انتظار کاوشِ تو نشسته‌‌اند
دقایقی که هیچ‌کس نامی برایشان نداشت
تنها 
رنجور
از صبحی هراسناک بر می‌گردم به اولِ تو
جایی میان دو کلمه 
میان واقعیت ِ متن
جایی که لبخند آغاز جدایی است
و هر نگاه 
هر بوسه...

فاصله‌ای غمگینم 
میان دو کلمه...
 

 مزدک پنجه‌­ای

https://www.tg-me.com/sedaelirav
زندگی
به ارس که زندگی است

هیچ شبی را در خاطر ندارم
بی‌تو
بی‌بوی ِتو
بی‌باور ِتو
چشم گرفته باشم
رویایم را تو بافتی
آن را هر صبح می‌پوشم و از پله‌های رنج بالا می‌روم
شاید روزی به تو بگویم
تمام زندگی‌ام پیکار بود
گاه یک تکه از خنده‌های تو می‌شد ایستگاهم
بعد دوباره باید نفس می‌گرفتم

باید وقت کنم و بنویسم
چایی دو نفره بریزم
تو نگاه قشنگت را به من بدهی
من به دهان کوچکت لب بدوزم

چگونه بگویم که بپذیری
وقتِ دوستت دارم را از ما گرفته‌اند!
وقتِ با تو بودن!
دنیای من همین لحظه است که می‌خوانی!
نشستن و گفتن!
باید تند تند حرف بزنم
ممکن است کسی تماس بگیرد
سوال رایگانی داشته باشد
یا که عمر این موسیقی دلربا تمام شود
و من پرت شوم به جهانی که جنگ است و مرافعه
زیستنش رنج است و خون!

سال‌ها بعد
تو شاعری یا که انگشتانت بر شاسی‌های سیاه و سفید پیانو می‌لغزد؟
اما یقین دارم
دنیای مرا درک خواهی کرد
اندوهِ ننشستن‌های من!
فرصت‌های تباه شده‌ی نوشتن!
چه شعرها که فدای زندگی شد
چه ایده‌ها که برای داشتن
یک خانه‌ی معمولی
یک ماشین معمولی
یک سفر خوب تا همین کشور دوست و برادر
تباه شد
هرچه بگویم بی‌فایده است
هر چه بنویسم ناتمام!
ما دردِ مشترکیم!
سرزمینِ خون
پدرانِ نسلی که خاطرات‌شان هیچ رنگی ندارد
ما سال‌های رنجیم و تباهی
حنجره‌ای سوخته
پرنده‌ای تیر خورده اما امیدوار!
ما اسب‌های نجیبِ نفس بریده‌ایم
در دشتِ تازیانه
و آن کس که مُهر بر شناسنامه می‌زند
دلیل واقعی مرگ را نخواهد نوشت.

#مزدک_پنجه‌ای
#وزن_دنیا
@panjeheemazdak
دیروز آخرین نشست هیات مدیره خانه‌ی فرهنگ برگزار شد. ما فقط همین چند نفر نیستیم که در تصویر می‌بینید. برخی از ما رنج‌هایشان را زمین گذاشتند و رفتند، اما از آنها صداقت، دوست‌داشتن و ایستادگی آموختیم. خانه‌ی فرهنگ، متعلق به همه‌ی هنرمندان و فرهنگ‌دوستان است. خانه‌ی همه‌ی ما است. برای اینکه این خانه، خانه‌ی وفاق و همدلی باشد، خانه‌ی آنهایی باشد که مستقل هستند، از بدو تاسیس تاکنون شاهد همراهی و تلاش خیلی‌‌‌ها بوده است. خیلی از ما که به دیار باقی شتافتند، خیلی‌ها که به‌خاطر مسایل و مشکلات شخصی از میانه‌ی راه جدا شدند، خیلی‌های دیگر که اگر چه امروز کمتر حضور دارند اما نمی‌توان منکر کوشش‌شان بود. اختلاف و تفاوت سلیقه همیشه بوده و هست، برای آن چاره‌ای نیست اما از پیشکسوتان عرصه‌ی فرهنگ و هنر یاد گرفتیم که به تفکر و نهاد آرمانی تشکیل این خانه که بر پایه‌ی دموکراسی است، احترام بگذاریم. به شخصه در تمام شش سالی که در هیات مدیره حضور داشتم، برای تحقق این اصل انسانی تلاش کردم. در پایان از همه‌ی مخاطبان، اعضای محترم، هنرمندان و هنردوستان به خاطر نقایصی که در مدیریت و اجرای برخی برنامه‌ها بود، به سهم خود پوزش می‌طلبم.
خانه‌ی خاطرات

چند شب پیش مهمان آقا مجید دانش‌ آراسته و شهین خانم باباعلیان بودیم، ارس بدون اجازه درِ  یکی از اتاق‌ها را گشود و رفت پشت میز آقای نویسنده نشست. تا بفهمیم کجاست دیدم نشسته و مشغول کنجکاوی است، خودکار و قلم و همه‌ی لوازم آقا مجید برایش جذاب بود.
روز بعد که مجددا اقا مجید و شهین خانم را دیدم، صحبت کار حرفه‌ای هنرمند شد. اقا مجید گفت در این مدت چیزی حدود 30 داستان نوشته است. خیلی خوشحال شدم. چون پیشتر از اقا مجید خوانده بودم که خود را در نویسندگی بازنشسته کرده است. خاصه این روزها که مشکل دید هم پیدا کرده و خواندن و نوشتنش سخت شده است. او مصداق بارز سخن نیماست. آنکه می‌دارد تیمار مرا کار من است.
دیشب موقع خواب، ارس بهم گفت:بابا برام از اون چراغ‌ها می‌خری. گفتم کدام چراغ، گفت از اون چراغ که خونه‌ی اونها بود. من خیلی دوستش داشتم. گفتم چراغ مطالعه‌ی آقای نویسنده، بابا!
گفت: اره.
صبح توی ماشین گفت بابا از اون مدادها روی میزش هم قشنگ بود. گفتم اونم چشم.
پیاده که شد و رفت مهد کودک، پیش خودم گفتم، این فقط ارس نیست که از آن خانه خاطره دارد!

@mazdakpanjehee
هجده فروردین هزار و چهارصد و سه کتاب شعر نود صفحه‌ای را برای اخذ مجوز از طریق سامانه به وزارتخانه فرهنگ و ارشاد و معاونت مربوطه ارسال کرده‌ایم، از آن تاریخ تا کنون در سامانه فقط سی درصد پیشرفت داشته است. این در حالی است که پیش از رییس جمهور قبلی، همه مجوزهای‌ صدور کتاب، استانی شده بود و این فرآیند نهایتا یک ماه طول می‌کشید، با ممیزی کمتر و سرعت بیشتر!
در مناظره‌های فرهنگی هیچکس نگفت که شعار تمرکززدایی کشک بوده و تسهیل صدور مجوزها هم بدجور موجب انسداد بازار شده است. ممیزی‌های عجیب و غریب در تهران، نیت‌خوانی آقایان کارشناس و تأخیر در صدور مجوز کتاب‌ها و صفحات روی جلد، رمقی برای اهالی نشر نگذاشته است. گرانی کاغذ و افزایش قیمت چاپ و صحافی را بر این صعوبت بیفزایید!
می‌گوید برایم فرق نمی‌کند چه کسی، رییس باشد. اما وقتی به پیکر فرهنگ نگاه می‌کنم می‌بینم ظاهراً فرق می‌کند یک استاد دانشگاه مدیر کل اداره‌ی فرهنگ و ارشاد باشد یا یک مفسد اخلاقی.
تفاوت در نگاه است که آینده را می‌سازد.
عمرمان تباه شد آقایان! اگر شعارها و دعوایتان تمام شد.
لطفاً به داد مردم برسید.

#مزدک_پنجه‌ای
@mazdakpanjehee
زبان استیکرها گاهی جالب و خنده‌دار است، در مطلب بالا یکی شکل موز فرستاده، که نشانه‌اش برایم غیرمفهوم است.
در ضمن، من درد و دل کردم، هر برداشتی بیش از آن درد و دل غلط است.
نکته‌ی آخر اینکه، چند بار با تهران تماس گرفتم، خلاصه یک خانم محترمی گوشی را برداشت و گفت، کتاب مورد نظر دیروز بررسی‌‌ شده و به دست‌شان رسیده اما نیاز به بررسی سرگروه هم هست. اعتراض کردم گفتند، این طور تشخیص داده شده است.
واقعیت تلخ این است: یک کتاب 90 صفحه‌ای با تیراژ 200 نسخه از یک معلم شاعر، نیاز به این مقدار بررسی دارد! شاید پایه‌های فرهنگ و تمدن با 200 نسخه بلرزد!

@mazdakpanjehee
2024/06/24 14:29:08
Back to Top
HTML Embed Code: