Telegram Group Search
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگه شادمهر و شجریان با هم کار می کردن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باز کردن صفحه عمومی بنام کودکان و انتشار تصاویر روزمره آنها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کار مشترک حکیم عمر خیام و جهانگیر کاشانی😊
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
افعی تهران
احساس مخاطب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
◀️نکته‌ای که باید بهش توجه کرد اینه که بدبینی مساوی بد زندگی کردن نیست. انسان می‌تونه به دنیا و انسان‌ها بدبین باشه ولی خیلی شاد و شنگول باشه، فردی شوخ‌طبع و سرزنده باشه و به خودش و خانواده‌ش و اطرافیانش و زندگی عشق بورزه. 
بدبینی لزوما مساوی غمگینی نیست. هیچ الزام و ضرورت منطقی بین این دو وجود نداره. اتفاقا برعکس کسی که خیلی خوش‌بینی سطحی و چیپی داره و فکر می کنه با لبخند زدن به کائنات، اونم بهش لبخند میزنه و همه‌ی خواسته‌های ناکجا آبادی رو برآورده می کنه و ازش یه سلبریتی میلیاردر قهرمان عام و خاص میسازه، این آدم بیشتر از اون بدبین، دچار افسردگی و آشفتگی‌ و پریشانی و اختلالاتی روحی و روانی میشه.

🧠اسلاوی ژیژک
عاشق اگر می‌شوید،
عاشق رفتار آدم‌ها نشوید.
آدم ها گاهی حالشان خوب است، گاهی بد.
رفتارشان متأثر از حالشان است.
عاشق افکارشان شوید.
افکار حتی در بدترین حال آدم‌ها هم
تغییر نمی‌کند!
من، پیرزنی از شرق دور و پسرک نوجوانی با چهره‌ای مشکی و مغرور، شبیه به سوری‌ها و لبنانی‌ها، با یکدیگر سوار مترو می‌شویم. پیرزن کوتاه و پهن است و یونیفرم خدمه‌ی یک کلاب ورزشی را پوشیده است؛ سفید با نوشته‌هایی به رنگ سبز و علامت نایک روی شانه‌ها.
پسر خط ریش‌های مشکی‌اش را دقیق و مرتب خط انداخته، زنجیر نقره‌ای به دور دست و گردنش بسته است و اخم و جدیتی را دارد که با سن و سالش غریبی میکند.
جای نشستن نیست. پیرزن خودش را به کنار پنجره‌ای می‌کشد و آنجا، رو به خورشیدی که دارد ذره‌ذره فروکش‌ می‌کند، می‌ایستد. دستش را روی شیشه می‌گذارد، پیشانی‌اش را به آن تکیه می‌دهد و زل می‌زند به حرکت ساختمان‌ها زیر نور‌ بی‌رمق عصر.
پسرک پشت سر پیرزن، کمی متمایل به چپش و من پشت سر پیرزن، کمی متمایل به راستش می‌ایستیم؛ مثل سه ضلع مثلث که مرکزش پیرزن است.
قطار، ایستگاه به ایستگاه پر و خالی می‌شود و ما سه نفر برای خودمان گوشه‌ای را اشغال کرده‌ایم. پیرزن پشتش را به کل واگن کرده‌ است و گاهی با نوک ناخنِ دستی که آزاد است روی شیشه دایره‌‌های کوچکی می‌کشد. من و پسرک هم گاهی که حواسمان از خورشید پرت می‌شود نگاهمان به یکدیگر می‌افتد و نگاهمان را از هم می‌دزدیم.
دخترک بور و چشم‌آبی‌ای سوار می‌شود و من نگاهم را چند دقیقه معطوف به او‌ می‌کنم و تا جایی که حس می‌کنم خیط شده است ادامه می‌دهم تا رسالتم را به عنوان یک مرد شرقی هیز انجام داده باشم.
وقتی دوباره جهت نگاهم را به پیرزن شرق دور برمی‌گردانم، توی شیشه‌ای مقابلش انعکاس قطره‌ی اشکی را می‌بینم که آرام و بی‌عجله پایین می‌آید؛ پیرزن پاکش نمی‌کند.
به پسرک نگاه می‌کنم؛ زل زده است به صورت پیرزن که زیر نور آفتاب مقابلش و اشک‌هایی که فرم صورتش را به هم نمی‌ریزند، شبیه قدیسه‌ها به نظر می‌آید؛ قدیسه‌ای از شرق دور؛ شبیه مفهوم مادر در مرکز مثلثی که دو پسرک خاورمیانه‌ای ضلع‌های دیگرش را تشکیل داده‌اند.
قطار به ناگاه و با ضربه‌ای می‌ایستد. درها باز می‌شوند و جمعیت بی‌قرار و عجولی با فشار می‌ریزند توی واگن و
فضای خالی بین مسافر‌ها به بیرون قطار مکیده می‌شود.
جمعیت همدیگر را هل می‌دهند و من بی‌اختیار یک قدم به سمت پیزن برمی‌دارم. پسرک اما یک دستش را با فاصله از پیرزن به پنجره تکیه می‌دهد و با دست دیگرش طوری یک میله را از سقف می‌گیرد که میان پیرزن و جمعیت فاصله‌ای‌ می‌افتد.
ناخودآگاه من هم همینکار را می‌کنم؛ پسرک لبخند می‌زند. من هم.
پیرزن خیره به خورشید، آرام اشک می‌ریزد و به دایره کشیدن روی شیشه ادامه می‌دهد؛ بی‌آنکه بداند یک پسرک سوری یا لبنانی‌ چند سانتیمتر آنطرف‌ترش دارد لشکری را مهار می‌کند تا او بتواند به عبادتش ادامه بدهد.
حالا نور آفتاب روی صورت پیرزن و پسرک شمایل مسیح و مریم را برایم تداعی می‌کند؛ اگر نایک اجازه بدهد!
دو ایستگاه، من و پسرک، طبق یک قرارداد نا‌نوشته سفت خودمان را میان پیرزن و جمعیت نگه می‌داریم و غروب را از گوشه‌ی صورت خیس پیرزن تماشا می‌کنیم.
خورشید آرام آرام به نارنجی می‌زند و قطار ایستگاه به ایستگاه از جمعیت خالی می‌شود.
پسرک دو ایستگاه قبل از من از واگن پیاده می‌شود. پیرزن رو به داخل واگن می‌کند و صندلی خالی‌ای می‌یابد و رویش آرام می‌گیرد.
دخترک چشم آبی به من نگاه می‌کند و وقتی می‌فهمد که خیط شده است نگاهش را می‌دزدد.
جای پسرک مقابلم خالیست، قطار به زیرزمین می‌رود و بیرون واگن را تاریکی می‌پوشاند.
روی تیشرت مرد بور و قوی‌بنیه‌ای‌‌ با خالکوبی‌های رنگی بزرگ، به انگلیسی نوشته است؛ «من عضو همان گنگیم که تو هم هستی و گادفادرش خداست!»

سهیل سرگلزایی
توی رودروایسی هیچ کاری انجام ندید. طرف مقابلتون هر کسی می‌خواد باشه، اصلن مهم نیست. شما مجبور به کمک کردن بهش نیستید. شما مجبور نیستید پای حرفاش بشینید انقدر که حال خودتون بد شه. شما مجبور نیستید آدمایی رو تحمل کنید که حس بد بهتون می‌دن. حتی اگه اون آدما، اعضای خونواده باشن.
در انتخابات ریاست جمهوری به کی رای میدین؟
anonymous poll

رای نمیدم – 257
👍👍👍👍👍👍👍 83%

پزشکیان – 44
👍 14%

جلیلی – 3
▫️ 1%

قالیباف – 3
▫️ 1%

زاکانی – 2
▫️ 1%

پورمحمدی – 1
▫️ 0%

قاضی زاده
▫️ 0%

👥 310 people voted so far.
Gamoonam
Reza Sadeghi
تو چای دوست نداری
دوست داری تو کافه رو به آدما بشینی نه پشت بهشون .
دوست داری پیتزاتو کمی سرد بخوری .
وقتی میخندی دست راستت کمی میلرزه .
تو فکر که میری گوشه ی
راست لبت کمی جمع میشه.
عصبانی که میشی پشت ساق
پاتو بیخودی لمس میکنی .
من همه ی جزییات تو رو به اندازه ی خودت دوست دارم.

🎧@hamkam42
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
همونطور که گرون تر از قبلی بودم ، از نفرِ بعدی ارزون‌ترم.
183 Times
Greg Haines
میخواین ۹ دقیقه به عمرتون اضافه بشه؟

🎧@hamkam42
از تو ممنونم برای اینکه هرگز مرا ندیدی‌.‌ برای همین رشد کردم و بزرگ و بزرگ‌تر شدم تا به چشم بیایم.
از تو ممنونم که از موفقیت‌هایم شاد نشدی.‌ برای همین هر روز موفق‌تر از روز قبل شدم.
از تو ممنونم که هر روز مرا قد‌کوتاه‌تر خواستی‌.‌ برای همین تا توانستم قد کشیدم.
از تو ممنونم که به من اجازه پریدن ندادی. برای همین هر روز از خاکستر خود متولد شدم.
از تو ممنونم که هرگز دستت به نوازش دراز نشد. برای همین به نوازش باد و باران دل‌ خوش کردم.
از تو ممنونم که هیچوقت اسم کوچکم را صدا نزدی. برای همین با همه مردم شهر دوست شدم.
از تو ممنونم که هرگز هیچ رنگ و نقشی را بر من ندیدی. برای همین رنگ‌ها را کنار گذاشتم و به خودم رسیدم.
از تو ممنونم که هرگز از من تعریف نکردی. برای همین هزار هنر اعلی آموختم.
از تو ممنونم که خردم کردی. برای همین یاد گرفتن فولادین و نشکن باشم.
از تو ممنونم که صدایم را نشنیدی. برای همین فریاد زدن را آموختم.
از تو ممنونم که هر روز دورتر شدی، برای همین تندتر دویدم.
از تو ممنونم که نازم را نخریدی. برای همین یاد گرفتم برای نیازم ناز نکنم.
از تو ممنونم که درها را به رویم بستی و من یاد گرفتم با ناخن‌هایم تونل فرار بکنم.
از تو ممنونم که مرا نخواستی. برای همین کاری کردم که برای همه آدم‌های دنیا منهای تو، خواستنی باشم.
از تو ممنونم که مرا دست‌بسته و ناتوان دیدی. برای همین توانا شدم.
از تو ممنونم که آغوشت را دریغ کردی‌. برای همین بغل کردن خودم را بلد شدم.
از تو ممنونم که مرا تسلیم و مغلوب یافتی. برای همین شمشیرزن قهاری شدم.

از تو بابت همه بدی‌هایت، نبودن‌هایت، کم بودن‌هایت ممنونم. تو باعث شدی من نسخه بهتری از خودم باشم. تو کار خودت را کردی.

قرار نیست همه آدم‌ها آن کسی باشند که ما دلمان می‌خواهد. بعضی‌ها با بد بودنشان از ما آدم بهتری می‌سازند. به پایشان نمانید. اما توشه ادامه‌ی راهتان را از همان بدی‌هایش ببندید

الهام فلاح
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینجا یه پولی میدی جعبه بهت میدن میری برای خودت توت فرنگی میکنی😊
هر دختری که معدل الف شده با استاد لاس نزده.
هر دختری که مستقله و خونه و ماشین خودش رو داره پسری رو نتیغیده.
هر دختری که ارتقای شغلی بگیره با مدیرعامل نخوابیده.
هر دختری که تو سن بالا ازدواج کرده قبلش همه جا رو آباد نکرده
هر دختری که خیلی عشق میده آویزون نیست.
هر دختری که با مردی از طبقه بالاتر ازدواج می‌کنه، بهش سرویس ویژه قبل از ازدواج نداده.
هر دختری که زیاد آرایش می‌کنه یا لباس‌های عجیب می‌پوشه، تن‌فروش نیست.
هر دختری که کارتون رو راه‌ میندازه و باهاتون مدارا می‌کنه معنی‌ش این نیست که داره نخ میده.

زنان و دختران امروز ما تلاش می‌کنن. زحمت می‌کشن. جون می‌کنن. خیلی از دختران و زنان این جامعه دستشون روی زانوی خودشونه و به هیچ احدی نیاز ندارن. دست از چرندگویی بردارید. نسل دخترهای دهه شصت برای بستن این دهن‌های یاوه‌گو سوختن. یا مجردن، یا تو ازدواج معیوب دارن تلف می‌شن. عمر یه نسل پرجمعیت رو دروازه دهن آدم‌ها به باد داد.

الهام فلاح
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گوشی رو بچرخونین و لذت ببرین🔄
دلم میخواست در یک شهر ساحلی زندگی میکردم
با کافه قنادی های بسیار.

موهایم کوتاه بود و آبی
و هر سال فقط یک فصل داشت؛ بهار.

هر بعد از ظهر کتابم را می زدم زیر بغلم با پیرهن های گلدار و موهای آبی ام میرفتم کنار دریا نان گاتا و نسکافه کم شیرین می خوردم
و دراز میکشیدم.


موهایم بلند است.
رنگشان مشکی است.
خیلی وقتها زمستان است.
تهران دریا ندارد
و آدم اغلب ایستاده می میرد
براي هر کسی که این روزا براي سلامت روانش داره تقلا میکنه عشق میفرستم.

خيلي بهتون افتخار میکنم که بهتریني که از دستتون بر میاد رو براي خوب بودن حالتون انجام میدید
2024/06/18 09:07:49
Back to Top
HTML Embed Code: