Telegram Group Search
۱

شب ها
از آسمان این شهر
چتر های سفید می بارد
کودکان این حوالی
جای رؤیا ، جسد می بینند
اینجا
بی پدر و مادر فحش نیست  !!


۲

بازمانده ی آخرین وجدان بخواب رفته ی غاریم
پای رفتن مان که لنگ می شود ،
آبستن شعار های زنده باد و مرده باد زندگی ست
وگرنه ما قوی ترین مردمان این روزگاریم
تو مرد باش ، با همان تعریف کلاسیک
موسیقی نمی خواهد ، در این داستان تو مرد باش
با وجدانی که دهن کجی میکند
ما در غار فراموشی بخواب می زنیم خود را
و تو آرام طلوع خواهی کرد

  شیرین جلالی
چه کسی حوصله ام را خط زد

@taranom_ordibehesht
شادم که تو شعله می کشی درشادی
در حس تو موج می زند آزادی 
هر لحظه به لبخندتو چشمم افتاد
یک فوج پرنده از دلم پردادی

رحمان کاظمی

@taranom_ordibehesht
دفترِ مرا
دستِ درد می‌زند ورق
شعرِ تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نامِ دیگرِ من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

   قیصر امین‌پور

@taranom_ordibehesht
بگذریم

مفهومِ عاشقانه نمانده است، بگذریم
خون در رگِ جوانه نمانده است، بگذریم

یک حرفِ راست از دهنِ بیدها به آب
در پیچِ رودخانه نمانده است، بگذریم

از کوچه باغ خوانیِ مستانِ نیمه شب
جُز پچ پچِ شبانه نمانده است، بگذریم

دیگر برایِ گریه‌ی من، ـ از ملالِ دهر ـ
یک تکیه‌گاه ـ شانه ـ نمانده است، بگذریم

در انتشارِ برف، ورق می‌خورد فصول
پیکِ پرستوانه نمانده است، بگذریم

تصویرهایِ بکر به تکرار می‌رسند
شاعر! ترا ترانه نمانده است، بگذریم

دنیا و هر چه هست در آن، وا نهادنی‌ست
لُطفی درین زمانه نمانده است، بگذریم

یادش به خیر، بازیِ ایام «گرگ، گرگ»
و آن برّه ـ کودکانه ـ نمانده است، بگذریم      

جعفر درویشیان«غروب»

@taranom_ordibehesht
پیراهنت دور است از تو
دور است حتی پوستت از تو
من باید از پیراهنت نزدیک تر باشم به تو
نزدیک تر از پوستت حتی
من‌باید از تو به خودت نزدیک تر باشم
باید خودت باشم...

حمیدرضا شکارسری

@taranom_ordibehesht
کشف قفس

چرا مردم قفس را آفریدند؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پروازها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟

پس از کشف قفس، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سردرگم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد

چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید؟

چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط خطی شد؟
صدای صاف آواز قناری؟

چرا لای کتابی، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را؟

خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمان ها
به روی ما همیشه باز باشد

خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند

  قیصر امین‌پور

@taranom_ordibehesht
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بی‌دینی

ادب و شرم تو را خسرو مه‌رویان کرد
آفرین بر تو که شایسته صد چندینی

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار
ظاهرا مصلحت وقت در آن می‌بینی

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان را نبود چاره به جز مسکینی

باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست
که تو خوشتر ز گل و تازه‌تر از نسرینی

شیشه‌بازی سرشکم نگری از چپ و راست
گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی

سخنی بی‌غرض از بنده مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی

نازنینی چو تو پاکیزه‌دل و پاک‌نهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی

سیل این اشک روان صبر و دل حافظ برد
بلغ الطاقه یا مقله عینی بینی

تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال‌الدینی

    حافظ

درود
صبح آغازین روز هفته تون بخیر و شادی
طلوع مهر بر شما فرخنده و خجسته باد
آمید امروز  آنگونه بر شما بگذرد،  که در انتهای شب شرمنده ،  و نادم از گذر عمر گران خود نباشند
روز خوش و ایام بکام

@taranom_ordibehesht
۱

می خواهم ببوسمت
اگر این شعر های شعله ورم دهانی بگذارند

می خواهم دستت را بگیرم
اگر که دست دهد این دست این قلم
دستی بگذارند
اینان به نوشتن از تو چنان معتادند
که مجسمه ها به سنگ
و سربازان
به خیالات پیروزی

  ۲

می خواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرون در ، تو منتظرم بوده باشی
و بی آن‌که کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآوریم

چه بود بیداری
که زندگیش نام کرده بودند

محمد شمس لنگرودی
گزینه اشعار

@taranom_ordibehesht
غائله

این غائله جنگ تن به تن می خواهد
زاغ   بدوی   زیپ  دهن  می خواهد
با  این  همه ویروس که صحرا دارد
یک   ضد  عفونی  خفن  می خواهد

پرویز انبارکی

@taranom_ordibehesht
من برای گریستن
به دست های تو
من برای نوشتن
به لب های تو
من برای فراموش کردن
به نام تو
          محتاجم
این شعر را به تو تقدیم می کنم
تا هنگام گریستن
دست هایم را
هنگام نوشتن
لب هایم را
و آنگاه که فراموش ام می کنی
نام ام را
       به یاد بیاوری
                
حسین رسول زاده

@taranom_ordibehesht
‏تهران شکوفه‌ باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دل‌ات امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغامِ ارتباطِ میانِ دو شهر
پیغامِ شادباشِ تو با عشقِ دوردست

  محمدعلی سپانلو

@taranom_ordibehesht
حرف را باید زد !
درد را باید گفت !
سخن از مهر من و جور تو نیست .
سخن از
متلاشی شدن دوستی است ،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر

   حمید مصدق

@taranom_ordibehesht
خجسته فال...

ای رخ جان‌فزای تو گشته خجسته فال من!
باز نمای رخ که شد بی تو تباه حال من

ناز مکن که می‌کند جان من آرزوی تو
عشوه مده که می‌دهد هجر تو گوشمال من

رفت دل و نمی‌رود آرزوی تو از دلم
عمر شد و نمی‌شود نقش تو از خیال من

باز نگر که می‌کُشد بی تو مرا فراق تو
چارهٔ من بکن مجو بی‌سببی زوال من

ز آرزوی جمال تو، نیست مرا ز خود خبر
طعنه مزن که: «نیستی شیفتهٔ جمال من»

بر سر کوی وصل تو مرغ‌صفت پریدمی
آه اگر نسوختی آتشِ هجر، بال من

آمدمی به درگهت هر نفسی هزار بار
گر نه عراقی آمدی سدّ ره وصال من


فخر‌الدین عراقی

@taranom_ordibehesht
جوهرِ آبی

در خانه
خیره به دیوار خیال می‌کنم
مَردم... خودم هستم،
رئیس جمهور خودم،
و خسته از شمارش دردها نیز خودم...
سرتاسرِ زمین
سرزمینِ من است.

من
رئیسِ رویاهایِ راه‌بَلَدِ خویشم،
و جمهورِ هزار و یکی ترانه
برای تنهاییِ آدمی...!

سرتاسرِ زمین
سرزمینِ من است.

چه تاریک،
چه روشن،
در حصارِ ملموسِ کلمات
از هرچه صندوق وُ
از هرچه آراء آدمی خسته‌ام،
من فقط در مراوده با مردم
ماه را به یاد می‌آورم.
ماهِ کامل
اثرِ عاشقانه سرانگشتِ من است.

من به یادِ دوره دبستان
پیاپی... سه بار می‌نویسم:
سرتاسرِ زمین
سرزمینِ من است.
من رئیس جمهورِ برگزیده کلماتم
که تنها با سرانگشتِ جوهرِ زندگی
نامِ مبارکِ تو را
بر آسمان می‌نویسم سه بار؛
ای آزادی!

سید علی صالحی

@taranom_ordibehesht
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری

ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری

ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفرکرده پیامی داری

خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری

بوی جان از لب خندان قدح می‌شنوم
بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری

چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
می‌کنم شکر که بر جور دوامی داری

نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز در این شهر که نامی داری

بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری

   حافظ

درودی همراه با مهر دل پیشکش شما دریادلان نیکو منش
صبح عشق و زندگی بر شما زیبا اندیشان فرخنده و خجسته باد
از سیاهی و ظلمت دلگیر مشو ، در انتهای شب طلوعی پر مهر دیگری در پیش خواهیم داشت
گوش به زنگ باش خبری در راه است
خبر از مهر و وفا ، صلح و صفا
هر چند بهار به انتهای خود رسیده ،  دل قوی دار که بهاران سر سبز فراوانی در پیش  است
تن تان روئین و آفتاب نگاه تان همواره تابنده باد

@taranom_ordibehesht
همین که می خواهم
صدا به صدا نرسد
بی صداییِ عمیق ترین صداها
در من
ریشه می دواند
_بی صدا
مجاب می شوم
دریغ این حضور را

خانه هم
تنها می شود
خانه
از آدمی زاد تنهاتر می ماند
خانه
بی صدا تر دلش می گیرد
بی صداتر نگاه می کند
بی صداتر می میرد

جعفر محمدی واجارگاهی

@taranom_ordibehesht
و خدا حافظی اش
آن چنان چلچله سان است که
من می خواهم
دائما باز بگوید  که : خدا حافظ ،
آما نرود

  رضا براهنی

@taranom_ordibehesht
انگار پس ابر سیاهی گم شد
اما نه همیشه گاه گاهی گم شد
من در عجبم با همه دانایی
خضر دل من ز سر به راهی گم شد

اعظم دهقانی

@taranom_ordibehesht
خدا  كند انگورها برسند

جهان مست شود 

تلوتلو بخورند خيابان‌ها

به شانه‌ي هم بزنند

                   رئيس‌جمهورها و گداها

مرزها مست شوند 

و محمّد علي بعد از 17 سال مادرش را ببيند

و آمنه بعد از 17 سال، چين‌هاي كودكش را لمس كند. 

خدا كند انگورها برسند

آمو دریا زيباترين پسرانش را بالا بياورد

هندوكش دخترانش را آزاد كند.

براي لحظه‌اي

تفنگ‌ها يادشان برود دريدن را

كاردها يادشان برود

                       بريدن را

قلم‌ها آتش را

آتش‌بس بنويسند. 

خدا كند كوهها به هم برسند

دريا چنگ بزند به آسمان

ماهش را بدزدد

به ميخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها. 

خدا كند مستي به اشياء سرايت كند

پنجره‌‌ها

ديوارها  را بشكنند

و

تو

همچنانكه يارت را تنگ مي‌بوسي

مرا نيز به ياد بياوري. 

محبوب من

محبوب دور افتاده‌ي من

با من بزن پياله‌اي ديگر

به سلامتي باغ‌هاي معلق انگور

الیاس علوی

@taranom_ordibehesht
زنی چراغ به دست،
ازسپیده‌دم آمد...
زنی که موی بلندش در آستان طلوع
غبار روشنی سرخ شامگاهان داشت،
بر آستانه نشست
ز پشت مردمکش
آفتاب را دیدم که از درخت فراتر رفت
به روی گونهٔ گلرنگ صبح پنجه کشید...

نگاه روشن زن
خراش پنجهٔ خورشید را نشانم داد.
عبور عقربه ای
ساعت طلایی را
در آسمان به دو فسمت کرد
زن از مدار زراندود نیم‌روز گذشت
به شامگاه رسید
ز پشت مردمکش آفتاب را دیدم
که از درخت فرود آمد
به روی گونهٔ بی‌رنگ خاک پنجه کشید
نگاه خیرهٔ زن
خراش پنجهٔ خورشید را نشانم داد

زمان،
زمانِ عزیمت بود
زنی چراغ به دست از حصار شب می‌رفت
مرا،
اشاره کنان،
از قفای خود می‌برد
زنی که موی بلندش در آستان غروب
شکوه روشنی سرخ صبحگاهان داشت
زنی که آینه‌ای در نگاه،
پنهان داشت....

  نادر نادرپور

@taranom_ordibehesht
2024/06/17 02:09:15
Back to Top
HTML Embed Code: