پرورش؛ مقدم بر آموزش
بچههای مدرسهای را که میبینم خاطرات کودکیام زنده میشود و بیتردید پررنگترین خاطرات مدرسهام، یادگیریهایی بوده که بیرون از کلاس درس، در اردوها، بازیها، مسابقات، جشنها، نمایشها و کارهای گروهی تجربه کردهام.
مدیران و معلمانی که چنین خاطراتی را برای بچهها میسازند شایسته تقدیرند. انگار ایشان علاوه بر مسئولیتهای رسمی، به وظایفی نانوشته پایبندند تا خاطراتی شیرین را برای بچهها بسازند.
در هفتهای که گذشت برنامهریزی دقیق مدیر دبیرستان پویندگان رسالت، سرکار خانم شایسته عباسیان، به همراه سرکار خانم دکتر رحیمیان و جناب آقای مهندس بیاتی و اعضای انجمن اولیا برای برگزاری اردوی فرهنگی دانشآموزی به قدری منسجم، حسابشده، دوراندیشانه، آموزنده و خاطرهانگیز بود که شرکتکنندگان در این اردو، همگی بر بینقص بودن آن گواه هستند.
به علاوه همراهی کادر اجرایی مدرسه، خانم مختاری، خانم قربانی، خانم کردهکار و خانم ملایی در طول سفر مورد امتنان است.
دخترم دلارام از وقتی به خانه آمده به اندازه چندین سال حرف برای ما داشته و من احساس میکنم این چند روز بیشتر از چند سال کلاس درس برای وی آموزنده بوده است.
بدون شک واژهها برای ابراز تشکر از زحماتی که کادر مدرسه و انجمن اولیا متحمل شدند کافی نیست.
تلاشهای ایشان قبل از برگزاری اردو برای کسب مجوزهای لازم و فراهم آوردن تمهیدات و مقدمات سفر و مسئولیتپذیریشان در طول سفر که مادرانه مراقب بچهها بودند با هیچ واژهای قابل تقدیر نیست.
عمیقاً باور دارم که یادگیریِ راه و رسم زندگی، بسیار مهمتر از چیزهایی است که به عنوان علم در کلاس درس آموزش داده میشود و معتقدم که یاددهیِ درست زیستن، همیشه به وسیله مدیران و معلمانی محقق میشود که پرورش را مقدم بر آموزش میدانند و شاگردان خود را همچون فرزندانشان دوست دارند.
ما همگی وظیفه داریم قدردان محبت مدیران و معلمانی باشیم که در این قحطی انگیزه، امیدبخش آینده فرزندانمان هستند.
با کمال احترام
مجید میرزاوزیری
۱۰ اسفند ۰۲
@mirzavaziribooks
بچههای مدرسهای را که میبینم خاطرات کودکیام زنده میشود و بیتردید پررنگترین خاطرات مدرسهام، یادگیریهایی بوده که بیرون از کلاس درس، در اردوها، بازیها، مسابقات، جشنها، نمایشها و کارهای گروهی تجربه کردهام.
مدیران و معلمانی که چنین خاطراتی را برای بچهها میسازند شایسته تقدیرند. انگار ایشان علاوه بر مسئولیتهای رسمی، به وظایفی نانوشته پایبندند تا خاطراتی شیرین را برای بچهها بسازند.
در هفتهای که گذشت برنامهریزی دقیق مدیر دبیرستان پویندگان رسالت، سرکار خانم شایسته عباسیان، به همراه سرکار خانم دکتر رحیمیان و جناب آقای مهندس بیاتی و اعضای انجمن اولیا برای برگزاری اردوی فرهنگی دانشآموزی به قدری منسجم، حسابشده، دوراندیشانه، آموزنده و خاطرهانگیز بود که شرکتکنندگان در این اردو، همگی بر بینقص بودن آن گواه هستند.
به علاوه همراهی کادر اجرایی مدرسه، خانم مختاری، خانم قربانی، خانم کردهکار و خانم ملایی در طول سفر مورد امتنان است.
دخترم دلارام از وقتی به خانه آمده به اندازه چندین سال حرف برای ما داشته و من احساس میکنم این چند روز بیشتر از چند سال کلاس درس برای وی آموزنده بوده است.
بدون شک واژهها برای ابراز تشکر از زحماتی که کادر مدرسه و انجمن اولیا متحمل شدند کافی نیست.
تلاشهای ایشان قبل از برگزاری اردو برای کسب مجوزهای لازم و فراهم آوردن تمهیدات و مقدمات سفر و مسئولیتپذیریشان در طول سفر که مادرانه مراقب بچهها بودند با هیچ واژهای قابل تقدیر نیست.
عمیقاً باور دارم که یادگیریِ راه و رسم زندگی، بسیار مهمتر از چیزهایی است که به عنوان علم در کلاس درس آموزش داده میشود و معتقدم که یاددهیِ درست زیستن، همیشه به وسیله مدیران و معلمانی محقق میشود که پرورش را مقدم بر آموزش میدانند و شاگردان خود را همچون فرزندانشان دوست دارند.
ما همگی وظیفه داریم قدردان محبت مدیران و معلمانی باشیم که در این قحطی انگیزه، امیدبخش آینده فرزندانمان هستند.
با کمال احترام
مجید میرزاوزیری
۱۰ اسفند ۰۲
@mirzavaziribooks
Forwarded from Part Research Institute
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پنل " بررسی چالش آموزش عالی و صنعت؛ دو خط موازی" همزمان با دومین کنفرانس ملی فنآوریهای پیشرفته دانشبنیان در مهندسی با همت موسسه آموزش عالی خراسان و با همکاری مرکز مطالعات پارت
مشهد مقدس، هتل نوینپلاس
۱۴ اسفندماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۰
📌ثبتنام جهت حضور در پنل
___
📙 مرکز مطالعات پارت در فضای دیجیتال:
وبسایت
___
🌐 گروه نرمافزاری پارت در فضای دیجیتال:
وبسایت | اینستاگرام | لینکدین | تلگرام
___
مشهد مقدس، هتل نوینپلاس
۱۴ اسفندماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۰
📌ثبتنام جهت حضور در پنل
___
📙 مرکز مطالعات پارت در فضای دیجیتال:
وبسایت
___
🌐 گروه نرمافزاری پارت در فضای دیجیتال:
وبسایت | اینستاگرام | لینکدین | تلگرام
___
Forwarded from مرکز نوآوری شتاب
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
| شهر ریاضی؛ رویکردی نو برای حلِ مشکلی قدیمی |
⚜️ معرفی مسابقه شهر ریاضی توسط پروفسور مجید میرزاوزیری
این مسابقه ویژه دانشآموزان دختر و پسر به همت مرکز نوآوریهای آموزشی شتاب 18 اسفندماه در مدارس بعثت برگزار خواهد شد.
💻برای مشاهده این ویدئو در آپارات به این لینک مراجعه کنید
🧮 ثبتنام در این مسابقه از طریق این درگاه
🌐 ارتباط با ما:
📱 سایت - ایتا - تلگرام - اینستاگرام
☎️ 05138666600
⚜️ معرفی مسابقه شهر ریاضی توسط پروفسور مجید میرزاوزیری
این مسابقه ویژه دانشآموزان دختر و پسر به همت مرکز نوآوریهای آموزشی شتاب 18 اسفندماه در مدارس بعثت برگزار خواهد شد.
💻برای مشاهده این ویدئو در آپارات به این لینک مراجعه کنید
🧮 ثبتنام در این مسابقه از طریق این درگاه
🌐 ارتباط با ما:
📱 سایت - ایتا - تلگرام - اینستاگرام
☎️ 05138666600
معلم نگاه من
ماجرای دخترک عجیب بود. او در جزیره زندگی میکرد و برای ۸۵ ساعت به خشکی تبعید شده بود. این تبعید دقیقاً از ساعت ۱۱:۱۲:۱۳ شروع میشد. اما عجیب بودن ماجرای او به این نبود.
در حقیقت او باید با چشمهای بسته جزیره را ترک میکرد. ظاهراً تقدیر بر این بود. یک بخش دیگر ماجرا این بود که مقدر شده بود درست بعد از ۷۲ ساعت چشمهایش را به او پس بدهند. این تقدیر در مراسمی به ظاهر اتفاقی رخ میداد.
اما هیچ کدام از اینها عجیب نبود. چیزی که ماجرا را عجیب میکرد این بود که دخترک، بی آن که ببیند، دیگران را دیدن آموخته بود. فانوس دریایی چشمهایش معلم زبردست من در امر آموختن نگاه بود.
زندگی در خاک تا همین حد میتواند عجیب باشد. مثلاً ما فکر میکنیم یک سال بیشتر عمر کردهایم در صورتی که درست در همین حال، یک سال از عمرمان کم شده است و ما برای بازگشت فرصت چندانی نداریم.
دخترک خیلی زود پیر شد. آن قدر پیر که مجبور شدند او را در پارچهای سپید بپیچند و برای بازگشت به جزیره زیر خاک پنهانش کنند.
در این بین حکایت پیرمرد هم شنیدنی بود. او نقاش بود. نه از آن آدمهایی که پرندهای را در قفس نقاشی میکنند یا ماهی قرمز کوچکی را در تنگ. او از آن نقاشهایی بود که بر آسمان رنگ عشق میپاشید. مثلاً فکر کنید جوانی خوش قامت، دخترکی را ببیند که چشم ندارد و عاشقش شود. همه اینها با قانون جزیره سازگار است ولی در مقوله خاک نمیگنجد.
ماجرای دخترک عجیب بود. او توانسته بود با چشمهای بسته، دیدن بیاموزد. با مقیاس زمانی جزیره، من ۴۶ ساعت تمام در کلاس درسش حاضر بودم.
مجید میرزاوزیری
۱۳ اسفند ۰۲
@mirzavaziribooks
ماجرای دخترک عجیب بود. او در جزیره زندگی میکرد و برای ۸۵ ساعت به خشکی تبعید شده بود. این تبعید دقیقاً از ساعت ۱۱:۱۲:۱۳ شروع میشد. اما عجیب بودن ماجرای او به این نبود.
در حقیقت او باید با چشمهای بسته جزیره را ترک میکرد. ظاهراً تقدیر بر این بود. یک بخش دیگر ماجرا این بود که مقدر شده بود درست بعد از ۷۲ ساعت چشمهایش را به او پس بدهند. این تقدیر در مراسمی به ظاهر اتفاقی رخ میداد.
اما هیچ کدام از اینها عجیب نبود. چیزی که ماجرا را عجیب میکرد این بود که دخترک، بی آن که ببیند، دیگران را دیدن آموخته بود. فانوس دریایی چشمهایش معلم زبردست من در امر آموختن نگاه بود.
زندگی در خاک تا همین حد میتواند عجیب باشد. مثلاً ما فکر میکنیم یک سال بیشتر عمر کردهایم در صورتی که درست در همین حال، یک سال از عمرمان کم شده است و ما برای بازگشت فرصت چندانی نداریم.
دخترک خیلی زود پیر شد. آن قدر پیر که مجبور شدند او را در پارچهای سپید بپیچند و برای بازگشت به جزیره زیر خاک پنهانش کنند.
در این بین حکایت پیرمرد هم شنیدنی بود. او نقاش بود. نه از آن آدمهایی که پرندهای را در قفس نقاشی میکنند یا ماهی قرمز کوچکی را در تنگ. او از آن نقاشهایی بود که بر آسمان رنگ عشق میپاشید. مثلاً فکر کنید جوانی خوش قامت، دخترکی را ببیند که چشم ندارد و عاشقش شود. همه اینها با قانون جزیره سازگار است ولی در مقوله خاک نمیگنجد.
ماجرای دخترک عجیب بود. او توانسته بود با چشمهای بسته، دیدن بیاموزد. با مقیاس زمانی جزیره، من ۴۶ ساعت تمام در کلاس درسش حاضر بودم.
مجید میرزاوزیری
۱۳ اسفند ۰۲
@mirzavaziribooks
Forwarded from مرکز نوآوری شتاب
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
| اهمیت مهارتهای نرم و بازیوارسازی در آموزش |
⚜️ معرفی مسابقه شهر ریاضی توسط
دکتر امیرحسین عبداللهزاده، مدیرعامل شهر ریاضی
این مسابقه به همت مرکز نوآوریهای آموزشی شتاب، ویژه دانشآموزان دختر و پسر ، 18 اسفندماه در مدارس بعثت برگزار خواهد شد.
💻برای مشاهده این ویدئو در آپارات به این لینک مراجعه کنید
🧮 ثبتنام در این مسابقه از طریق این درگاه
🌐 ارتباط با ما:
📱 سایت - ایتا - تلگرام - اینستاگرام
☎️ 05138666600
⚜️ معرفی مسابقه شهر ریاضی توسط
دکتر امیرحسین عبداللهزاده، مدیرعامل شهر ریاضی
این مسابقه به همت مرکز نوآوریهای آموزشی شتاب، ویژه دانشآموزان دختر و پسر ، 18 اسفندماه در مدارس بعثت برگزار خواهد شد.
💻برای مشاهده این ویدئو در آپارات به این لینک مراجعه کنید
🧮 ثبتنام در این مسابقه از طریق این درگاه
🌐 ارتباط با ما:
📱 سایت - ایتا - تلگرام - اینستاگرام
☎️ 05138666600
پیش از تو
من
مثل یک حوض بی ماهی بودم؛
مثل لانهای بی کبوتر،
درختی بی بر،
دایرهای بی محیط،
کتابی بی واژه،
مجموعهای بی عضو
و ذهنی بی اندیشه.
پیش از تو
ماجرای من
حکایت کودکی بود که انگار
مشقهایش
-پیش از نوشته شدن-
خط خورده باشد.
من معتقدم
که میتوان چندین کبوتر را
در لانه یکتای دل
جای داد.
مثلا من
کام، یارم شده
در دلِ آرامی که بر شاخههای نور ساختهام.
و کیمیای عشق را
گوشه دلم جا دادهام.
یا مثلاً این که
چند سالی است
که ماه
مهمان لانه دلم شده.
باید یادم باشد
کتابی بنویسم و در آن
از حکایت ملاقاتم با علیاحضرت ملکه
پرده بردارم.
و یادم باشد که در حاشیهاش
هر از گاهی
از عشق بگویم.
کسی چه میداند.
شاید من
پیش از تو
ماهی قرمزی بودم بی حوض،
کبوتری بودم بی لانه،
و واژههایی شتابزده
در دفتر مشق کودکی
که هنوز نوشته نشده بود.
مجید میرزاوزیری
۱۷ اسفند ۰۲
پینوشت: تولدت مبارک کامیار
@mirzavaziribooks
من
مثل یک حوض بی ماهی بودم؛
مثل لانهای بی کبوتر،
درختی بی بر،
دایرهای بی محیط،
کتابی بی واژه،
مجموعهای بی عضو
و ذهنی بی اندیشه.
پیش از تو
ماجرای من
حکایت کودکی بود که انگار
مشقهایش
-پیش از نوشته شدن-
خط خورده باشد.
من معتقدم
که میتوان چندین کبوتر را
در لانه یکتای دل
جای داد.
مثلا من
کام، یارم شده
در دلِ آرامی که بر شاخههای نور ساختهام.
و کیمیای عشق را
گوشه دلم جا دادهام.
یا مثلاً این که
چند سالی است
که ماه
مهمان لانه دلم شده.
باید یادم باشد
کتابی بنویسم و در آن
از حکایت ملاقاتم با علیاحضرت ملکه
پرده بردارم.
و یادم باشد که در حاشیهاش
هر از گاهی
از عشق بگویم.
کسی چه میداند.
شاید من
پیش از تو
ماهی قرمزی بودم بی حوض،
کبوتری بودم بی لانه،
و واژههایی شتابزده
در دفتر مشق کودکی
که هنوز نوشته نشده بود.
مجید میرزاوزیری
۱۷ اسفند ۰۲
پینوشت: تولدت مبارک کامیار
@mirzavaziribooks
من
سابق بر این
چیزهایی
در مورد
«مراسم احضار اجسام»
نوشته بودم؛
و عقربهای که
-نوزده بار تمام-
به راستی چرخیده بود.
انگار تو
راز دل مرا خوانده بودی
و از حکایت غم پنهان من
آگاه شده بودی.
و انگار تو
نیک میدانستی که من
چیزی را در آن «مراسم»
از دست داده بودم.
من
قرنها بود
که به دنبال تکیهگاهی بودم؛
کوهی، آفتابی، چیزی
که استظهار دلم باشد.
شاید امروز
کمتر کسی بفهمد که من
به پشتوانه تو
بذر آفتاب میکارم
و گندم موفقیت درو میکنم.
من
-سابق بر این-
سر رفتن داشتم
و عزم توقف.
این بار اما
مستظهر به تو
شوق پرواز دارم.
مجید میرزاوزیری
۱۸ اسفند ۰۲
پینوشت. استظهار؛ [اِ تِ] (ع مص) یاری خواستن. یاری خواستن از کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یار گرفتن. || قوی پشت شدن به کسی یا امری. پشت گرمی. تکیه کردن بیاری کسی. پشت قوی کردن: و این بنده را بدان قوت دل و استظهار... حاصل آمد. (کلیله و دمنه).
https://www.tg-me.com/آثار مجید میرزاوزیری/com.mirzavaziribooks/1486
سابق بر این
چیزهایی
در مورد
«مراسم احضار اجسام»
نوشته بودم؛
و عقربهای که
-نوزده بار تمام-
به راستی چرخیده بود.
انگار تو
راز دل مرا خوانده بودی
و از حکایت غم پنهان من
آگاه شده بودی.
و انگار تو
نیک میدانستی که من
چیزی را در آن «مراسم»
از دست داده بودم.
من
قرنها بود
که به دنبال تکیهگاهی بودم؛
کوهی، آفتابی، چیزی
که استظهار دلم باشد.
شاید امروز
کمتر کسی بفهمد که من
به پشتوانه تو
بذر آفتاب میکارم
و گندم موفقیت درو میکنم.
من
-سابق بر این-
سر رفتن داشتم
و عزم توقف.
این بار اما
مستظهر به تو
شوق پرواز دارم.
مجید میرزاوزیری
۱۸ اسفند ۰۲
پینوشت. استظهار؛ [اِ تِ] (ع مص) یاری خواستن. یاری خواستن از کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یار گرفتن. || قوی پشت شدن به کسی یا امری. پشت گرمی. تکیه کردن بیاری کسی. پشت قوی کردن: و این بنده را بدان قوت دل و استظهار... حاصل آمد. (کلیله و دمنه).
https://www.tg-me.com/آثار مجید میرزاوزیری/com.mirzavaziribooks/1486
علیاحضرت ملکه
مجید میرزاوزیری
انتشارات اندیشه مولانا
این کتاب پس از نوروز ۰۳ منتشر خواهد شد.
@mirzavaziribooks
مجید میرزاوزیری
انتشارات اندیشه مولانا
این کتاب پس از نوروز ۰۳ منتشر خواهد شد.
@mirzavaziribooks
گُنگِ خوابدیده
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
دانشگاه فردوسی مشهد
سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۰۰ تا ۱۴:۰۰
سالن استاد بزرگنیا، دانشکده علوم ریاضی، دانشگاه فردوسی مشهد
به دعوت
انجمن علمی علوم کامپیوتر و کانون فیلم و عکس دانشگاه فردوسی مشهد
@mirzavaziribooks
مجید میرزاوزیری
استاد گروه ریاضی محض
دانشگاه فردوسی مشهد
سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۰۰ تا ۱۴:۰۰
سالن استاد بزرگنیا، دانشکده علوم ریاضی، دانشگاه فردوسی مشهد
به دعوت
انجمن علمی علوم کامپیوتر و کانون فیلم و عکس دانشگاه فردوسی مشهد
@mirzavaziribooks
ششمین روز بهار
پیرمرد لبخندی زد، فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: تازه از راه رسیدهای؟
پسر که سالها لبخندش را در آینه تمرین کرده بود تا شباهت بیشتری به پدر داشته باشد، لبخندی زد و گفت: نه، من لختی زودتر از خود رسیدهام. پرواز من تأخیر داشت. در حقیقت قرار است خودم بعداً برسم ولی اکنون خودم آمدهام تا برای این تأخیر چند ساله عذرخواهی کنم.
پیرمرد که از ماجرای خاک پس از سفرش بیاطلاع بود پرسید: و پس از من چه کردی؟
پسر آهی کشید و گفت: ناله. مگر میشد کاری هم کرد؟ ما آن روز، درست در ششمین روز بهار، در خاک ماندیم و پرواز تو -ناباورانه- زودتر از آنچه گمانش را داشتیم انجام شد. من خیلی سعی کردم مانع از رفتن تو -بیمن- شوم. درست در آخرین لحظات به پارچهای سپید چنگ زدم تا تو را برای خود نگه دارم -در آغوشم- ولی ناکام ماندم. و حالا سالهاست که چشم به راه پروازم. سفری که هر سال به تأخیر میافتد و من -شرمسارانه- هر سال، درست در همین روز و همین لحظات، یاد تو میکنم. بیسبب نیست که خودم پیشتر از خود به ملاقاتت آمدهام.
پیرمرد سر پسر را بر سینهاش گذاشت، او را نوازش کرد و زیر لب گفت: میبینیم هم را. شاید دیر اما قطعاً رخ خواهد داد. تردید نکن.
پسر با خود اندیشید: همه چیز به تعبیر ما بستگی دارد. کسی چه میداند. شاید ما مردهایم و او به زندگان پیوسته است.
مجید میرزاوزیری
۶ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
پیرمرد لبخندی زد، فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: تازه از راه رسیدهای؟
پسر که سالها لبخندش را در آینه تمرین کرده بود تا شباهت بیشتری به پدر داشته باشد، لبخندی زد و گفت: نه، من لختی زودتر از خود رسیدهام. پرواز من تأخیر داشت. در حقیقت قرار است خودم بعداً برسم ولی اکنون خودم آمدهام تا برای این تأخیر چند ساله عذرخواهی کنم.
پیرمرد که از ماجرای خاک پس از سفرش بیاطلاع بود پرسید: و پس از من چه کردی؟
پسر آهی کشید و گفت: ناله. مگر میشد کاری هم کرد؟ ما آن روز، درست در ششمین روز بهار، در خاک ماندیم و پرواز تو -ناباورانه- زودتر از آنچه گمانش را داشتیم انجام شد. من خیلی سعی کردم مانع از رفتن تو -بیمن- شوم. درست در آخرین لحظات به پارچهای سپید چنگ زدم تا تو را برای خود نگه دارم -در آغوشم- ولی ناکام ماندم. و حالا سالهاست که چشم به راه پروازم. سفری که هر سال به تأخیر میافتد و من -شرمسارانه- هر سال، درست در همین روز و همین لحظات، یاد تو میکنم. بیسبب نیست که خودم پیشتر از خود به ملاقاتت آمدهام.
پیرمرد سر پسر را بر سینهاش گذاشت، او را نوازش کرد و زیر لب گفت: میبینیم هم را. شاید دیر اما قطعاً رخ خواهد داد. تردید نکن.
پسر با خود اندیشید: همه چیز به تعبیر ما بستگی دارد. کسی چه میداند. شاید ما مردهایم و او به زندگان پیوسته است.
مجید میرزاوزیری
۶ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
چون مرغ شود پَری به بامم بزنی؟
یا جرعهای از لبت به جامم بزنی؟
یا این که تو، امضای مرا جعل کنی
وانگه سند دلت به نامم بزنی؟
مجید میرزاوزیری
۶ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
یا جرعهای از لبت به جامم بزنی؟
یا این که تو، امضای مرا جعل کنی
وانگه سند دلت به نامم بزنی؟
مجید میرزاوزیری
۶ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
اندر دل من «جا شدهای»؛ بس قندی
چون «از سر فرصت» به جهان میخندی
من مفتخرم به این که امسال بهار
مهمان حریم «ماه» بودم چندی
مجید میرزاوزیری
۸ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks
چون «از سر فرصت» به جهان میخندی
من مفتخرم به این که امسال بهار
مهمان حریم «ماه» بودم چندی
مجید میرزاوزیری
۸ فروردین ۰۳
@mirzavaziribooks