tg-me.com/zaannonne/127717
Last Update:
سلام به دوستان گل و نازنینم اومدم شرح حال زندگی با همسرم تو دوران نامزدی و بعد از عروسی رو براتون بگم☺️😊
تا اینجارو فهمیدین که منو همسری خیلی همدیگرو دوست داشتیم ولی دوتا خانوادها سر یکسری از مسائل بعنوان مثال خرید وسیله هایی که وظیفه پسر بود ولی اونا کم گذاشتن و قول هایی که داده بودن رو عملی نکردن مثلا دانشگاه فرستادن من و ادامه تحصیلم همین کارباعث خشم پدر و مادر من شد و این اولین جرقه بد تو زندگیم بود چون تازه اول بدبختیام بود دوتا خانواده باهم قهر بودن باهم رفتوآمدنمیکردن و من همیشه ازاین موضوع ناراحت بودم 😢😢اخه میدونید چرا؟؟؟؟؟؟؟ خیر سرمون فامیل بودیم منو همسرم پسر عمو دختر عمو هستیم ......
دخترا جالب اینجاس من هیچکدوووووووم از مشکلاتم رو که تو خانواده همسرم داشتم رو با هیچکس مطرح نمیکردم حتی حتی همسرم😊 بارها از خواهرشوهر و مادرشوهرم توهین شنیدم و با لبخند رو لبم از ماجراگذشتم😊 و تو خلوتم تنها با چند قطره اشک خودمو خالی میکردم😔
فکروشوکنید اختلاف بین دو خانواده باشه🤔 منم به این اختلافها دامن میزدم آخرش ختم میشه به طلاق😢 پیش خودم گفتم اشکال نداره همه تو دوران نامزدی همچنین مشکلاتی دارن مهم همسرمه که دوستم داره و من باهاش خوش هستم تنهااااااااااا دلخوشیه روزای سخت و دشوارم همین بود که عشقمو ببینم بغلش کنم ببوسمش و این حرفوحدیثارو تنهابرای چندساعت فراموش کنم😔😔
هیییییییییییییییییی....... بگذریم
گذشت تا عروسیمون. تنها امیدم این بود که همچی ردیف میشه خانوادها تو عروسیم با هم چشم تو چشم میشن و آشتی میکنن و شب عروسیم میشه بهترییییییین شب زندگیم😍😍😍
ولی افسوس خواهرام و مادرم و فکوفامیلام ساعت 9شب اومدن تو مجلس عروسیم و پدرم اصلاااااااا نیومد😢😭 اره نیومد بین شماها کدومتون شرایط دشوار و ناامیدکننده ای مثل بنده رو داشت؟؟؟؟؟😔😔 ولی برای من پیش اومد.....
گفتم اشکال نداره پدرم نبود شاید دلیلی برای خودش داشت هر چند اصلا قانع کننده نیست😞 عروسی تموم شد به درخواست پدرشوهرومادرشوهرم 3ماهه اول زندگمون رو رفتیم خونشون زندگی کردیم و یه اتاق رو جهازمو گذاشتم و یه اتاقم واسه منو همسرم بود بعد 3ماه حامله شدم و تصمیم گرفتم مستقل بشیم با شوهرم مطرح کردم و اونم قبول کرد خونه گرفتیم و وسیلهامو بردم چیدم😍😍😍 گفتم بعد 2سالو2ماه نامزدی و 3ماه زندگی با مادرشوهرم اینا و همه اون سختی هایی که ازاول تا آخر نامزدی داشتم الان با همسرم جدا زندگی میکنم و طعم عشق واقعی رو میچشم😍😍
ولی افسوس دخالت خانوادم و خانواده همسرم شروع شد چوب اینارو منو همسرم میخوردیم ولی باورکنید یک بار حتی یکبارم کسی پای دردودلم ننشست تمام امیدم به خدا بود و میدونستم همچی رو ردیف میکنه اینقدر تحت فشار بودم که بچه تو 3ماهگی سقط شد و من سوختم😞😔😔
3ساااال بعد از مستقل شدنم باز با همه جنگیدم با زندگیم جنگیدم با ادمایی که دخالت میکردن جنگیدم برای آرامشم جنگیدم و تمام امیدم فقط خدایی بود که میدونستم همه رو میبینه و یکروزی جواب صبووووری من رو میده و همینطورم بود از زندگیم 8سال میگذره و من یه دختر6ساله دارم و بکلی تغییر کردم دیگه آون آدم تو سری خور 8سال پیش نیستم دیگه اجازه مداخله به احدی نمیدم تنها هدفم دل همسرم و فرزندمه تلاش میکنم برای اینکه عشق و علاقمون ثانیه به ثانیه هزاربرابر بشه دخترا. هدفتون رو مشخص کنید و براش بجنگید نذارید زندگیتون رو دست دیگران بچرخه یادبگیرید زندگی شما خصوصیه نه عمومی که همه توش مداخله کنن
خداروشکر زندگی خوب و همواری دارم شوهر سالم چشم پاک کاری آینده نگر بشددددت زنوبچه دوست نمیگم بی مشکل هستیم نه ..... مشکلات توهمه زندگیاهست ولی الحمدالله بحران تو زندگیم نیست خداروشکر که امیدم رو از دست ندادم و جنگیدم
1.اجازه مداخله به هیچکس ندید
2.راززندگیتونو برای کسی نگید حتی خانواده خودتون
3.پابه پای شوهرتون برای رشد و پیشرفت بجنگید
4.همیشه از همسرتان تو خلوت و تو جمع تعریف و تمجیدکنید
5.ببوسین و به آغوش بکشین و عشق خودتونو جار بزنید
6.توکلتون رو تو سخترین شرایط زندگی از دست ندید
7.اگر بهتون بد گذشت تو زندگی بدونید که زندگی در جریان و گذشتنه پس میگذره
خیلی دوستتون دارم قربون نگاه پرمهرتون ببخشید طولانی شد
شمال سیتیsh
#درهم_و_زنونه
@zaannonne
https://www.tg-me.com/joinchat-PHfnulz55iKI2N5B
BY درهم و زنونه ( مشاوره)
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 280
Share with your friend now:
tg-me.com/zaannonne/127717