Telegram Group Search
.
بهار آمد عزایش بیشتر شد
دوباره شاخه اش سهم تبر شد

برای منقل و قلیان، چه آسان
بلوط مهربانم شعله ور شد

(بهروز سپیدنامه)
.
.
از اول با نسیمش مبتلا کرد
جهانش را پر از رنگ صدا کرد

بهار از پشت پرچین رد شد اما
قناری را به حال خود رها کرد

(بهروز سپیدنامه)

..
.
بهار آمد، بهار بی قراری
در آنسوی قفس، در دشت جاری

شرر می بارد از آواز بلبل
قفس می ریزد از چشم قناری

(بهروز سپیدنامه)
.
.
پرندگان را دریابیم


قناری زار می زد... زار می زد
خودش را بر در و دیوار می زد

میان چشم های بی قرارش
قفس پردازها را دار می زد

(بهروز سپیدنامه)
.
طبیعت را دریابیم

مبادا سبزه ها پامال گردند
درختان ناخوش و بد حال گردند

تبرها کاش در ایام نوروز
ز عشقی تازه مالامال گردند

(بهروز سپیدنامه)
.
.
درختان در غم غربت اسیرند
گرفتار بلایی ناگزیرند

خدا را کاش از روی مروت
تبرها روزهٔ واجب بگیرند

(بهروز سپیدنامه)
.
تمام دشت سرشار از سکوت است
به روی ساز تار عنکبوت است

کنار چشمه خوابیده است آرام
تبر لبریز از بوی بلوط است

(بهروز سپیدنامه)
.
.
پس از افتادن و غلتان شدن ها
و افتادن به دست تیشه زن ها

به‌جای ساز یا قنداق، گشته
ذغال منقل هیزم شکن ها
.
(بهروز سپیدنامه)
.
.
علی زندی، خواننده‌ی کُرد، در سن 67 سالگی دعوت حق را اجابت کرد. عمده‌ی شهرت او در ایلام شاید بیشتر به‌خاطر اجرای نابی از شعر باوه‌یاڵ غلام‌رضاخان ارکوازی باشد.
خلق این اثر زمانی شکل گرفت که گویا به دعوت یکی از نهادهای فرهنگی برای اجرای برنامە به ایلام دعوت شده بود. در این فرصت احتمالا به پیشنهاد بعضی اهل هنر ایلام از جمله آقای علی ادیب،  زمینه خلق این اثر فراهم شده بود. آقای ادیب به من زنگ زد و خواست گزیده‌ای از شعر باوه‌یال را انتخاب کنم و آن را در قالب فایلی صوتی به ایشان بدهم تا جناب زندی بخواند. خوشبختانه همه این مقدمات باعث شد کلام والای استاد غلا‌رضاخان ارکوازی در نغمه و نوای استاد علی زندی ماندگار گردد.
درگذشت علی زندی را به اهالی هنر تسلیت گفته، یادش را برای همیشه گرامی می‌داریم.
(به نقل از ظاهر سارایی (کانال تلگرامی ده روه چ)👇)
@darwachdariche
Bawa Yall
Ali Zandi
«باوه یال» نام کوهی است در منطقه زادگاه شاعر بزرگ کردی سرای ایلامی، استاد غلامرضا ارکوازی. گویا «احمد خان» فرزند جوان و برومند غلامرضا خان بر فراز کوه باوه یال بر اثر مارگزیدگی از دنیا می رود و شاعر سوگسرودهٔ باوه یال را در عزای از دست دادن فرزند می سراید.
منظومۀ باوه یال یکی از منظومه های سترگ ادبیات کردی است.
🔹وه باوه یال دیم...

1.    ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم
حاواس په ریشان، حالش حال حال دیم
سه رتا پا به رگش، سیا ز خال دیم

2.سه رقوله ی کاوان، وه سیا ته م دیم
دره ختان ژه خم چو چه وگان چه م دیم

3.داران، دره ختان، که لاغی پووش دیم
که پوو که م ده ماخ، بلبل خامووش دیم

4.که پوو وه و شینِ گالِ گه رمه وه
چمان مرده ی داشت وه رو ته رمه وه

5.من و باوه یال عه هدمان که رده ن
من خه م و ئه و ته م خدا تا وه رووژِ مه رده ن

6.    ئه را چو جاران دیارت نییه ن؟
مه ر گل کوو وه بان مه زارت بییه ن؟

7.بی تو چو ماسی ئوفتاده ی خاکم
به ر گم پلاسه ن، جامه چاک چاکم

8.وه باوه یال دیم
ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم

9.    شه و خاوم شه ریک تافِ تیژاوه ن
یا حوباب نه رو گیژه گرداوه ن

10.شه رت بوو بپووشم جامه ی قه ترانی
چو مجنوون بنه م سه ر نه ویرانی

11. شه رت بوو خوراکم وه لخته ی خون که م
وه ناخون سینه م چو بیستون که م

12.شه و تار و رووژ تار، هه ردگ تار وه من
دل چو تافه ی ئاو خدا بی قرار وه من

13.شه رت بوو ئه ندامم پلاس نشان که م
شه و تا سوو ناله ی خدا بایه قوشان که م

وه باوه یال دیم
ئه و روو واوه یلا وه باوه یال دیم
 
🔸ترجمه : 

1.    آن روز در کوه باوه یال فغان و ماتم دیدم. باوه یال را دیدم که هوش و حواسش آشفته بود و پوششی سیاه به رنگ زغال بر تن داشت.

2.    ستیغ کوهساران را تار و از مه و میغ پوشیده دیدم و درختان را از بسیاریِ اندوه چون چوگان خمیده یافتم.

3.     درختان را سیاه پوش، کپو (نوعی جغد کوچک است که در بهار به نغمه سرایی مشغول میشود) را غمگینو بلبل را خاموش دیدم.

4.     کپو با آن شیون و افغان گرم گویی جسد عزیزی در تابوت داشت.

5.     من و باوه یال با هم پیمان بسته ایم که تا گاه مرگ، نصیب من غم و بهره ی او مه و میغ باشد.

6.     چرا دیگر مانند سابق پیدایت نیست مگر خاک بر روی مزارت توده کرده اند؟

7.     بی تو ماهی به خاک افتاده ای را مانم. به نشانه ی سوگواری لباسم پلاسین و پاره پاره است.

8.     آن روز در کوه باوه یال فغان و ماتم دیدم.

9.     شباهنگام خواب ندارم، همانگونه که آبشار خواب و سکون ندارد. خواب من مانند حبابی ناپایدار است که بر سطح گردابی چرخنده تشکیل شود.

10.عهد می بندم که از این پس جامه ی سیاه بپوشم و چون مجنون در ویرانه ها ساکن شوم.

11. عهد می بندم که خوراکم لخته ی خون باشد و سینه ام را با ناخن همانند کوه بیستون بخراشم.

12.شب و روزم بی تو تیره تار است و دلم به سان ریزش آبشارها پریشان و بی قرار است.

13.عهد می بندم که اندام های بدنم را به نشانه ی سوگواری پلاس پوش کنم و چون "بایه قوش" (نوعی جغد) 
تا صبح آوای "قوقو" برآورم.

منبع : وبلاگ آرتِمیس
.
در رقص کشیده عالم پایین را
بر هم زده خواب نرم بلدرچین را

در گوش درخت پیر نجوا کرده
باران بهار راز فروردین را

(بهروز سپیدنامه)
.
.
.
خودکار من از نگاه مست اش، مست است
از لبخندش، که دست بالا دست است

پیچیده صدای گریه ام در باران
در من، دو هزار کوچه ی بن بست است

(بهروز سپیدنامه)
.
.
در کانال دوکسا (رخدادها، تأملات و تقریرات فرهنگی - اجتماعی بهروز سپیدنامه) بخوانید
👇👇👇

https://www.tg-me.com/AllisData
.
.
عشق و داغ و دلتنگی، در رگِ جنون جاری است

درس اول شاعر:
ترک خواب و بیداری است

(بهروز سپیدنامه)
.
.
در میانِ این وادی، بی قرار و حیرانم
مثل واژه در ذهنِ شاعری پریشانم

(بهروز سپیدنامه)
.
خسته می شوم گاهی زین جهانِ تکراری
چون قصیده در دستِ شاعرانِ درباری

(بهروز سپیدنامه)
.
.
زندگی برای من از ترانه لبریز است
مثل لحظه های شعر در هوای پاییز است

(بهروز سپیدنامه)
.
2024/04/26 02:25:02
Back to Top
HTML Embed Code: