This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرق بین روزهای خوب وبدمیدونی چیه؟
روزهای بد روهمون موقع میفهمی
ولی روزهای خوب رو بعدا میفهمی ...
بچه که بودیم،
آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم،
حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم،
درد دل را به یک ناله می گفتیم،
همه میفهمیدند
بزرگ که شدیم، درد دل را به صد زبان میگوییم و کسی نمیفهمد
بچه که بودیم، دلمان به جوجههای
رنگیمان خوش بود
بزرگ که شدیم، همه دلخوشیهایمان
رنگ باخت
بچه که بودیم، چه دلهای بزرگی داشتیم
حالا که بزرگیم، چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند...
@jomalatenabvziba 🌹🍃
روزهای بد روهمون موقع میفهمی
ولی روزهای خوب رو بعدا میفهمی ...
بچه که بودیم،
آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم،
حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم،
درد دل را به یک ناله می گفتیم،
همه میفهمیدند
بزرگ که شدیم، درد دل را به صد زبان میگوییم و کسی نمیفهمد
بچه که بودیم، دلمان به جوجههای
رنگیمان خوش بود
بزرگ که شدیم، همه دلخوشیهایمان
رنگ باخت
بچه که بودیم، چه دلهای بزرگی داشتیم
حالا که بزرگیم، چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند...
@jomalatenabvziba 🌹🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👌شش درس طلایی از قدیمی ها؛
با آشنا معامله نکن !
چیزی که قطعی نشده رو
به هیچکس نگو !
به آشنا کمک کن اما
آشنا را با خودت همکار نکن !
با همکارت رفیق نشد !
خوشحالی و موفقیت رو جار نزن !
و زود میفهمی آدم یه دونه از
غریبه میخوره ده تا از خودی ...!
@jomalatenabvziba 🌹🍃
با آشنا معامله نکن !
چیزی که قطعی نشده رو
به هیچکس نگو !
به آشنا کمک کن اما
آشنا را با خودت همکار نکن !
با همکارت رفیق نشد !
خوشحالی و موفقیت رو جار نزن !
و زود میفهمی آدم یه دونه از
غریبه میخوره ده تا از خودی ...!
@jomalatenabvziba 🌹🍃
🌹🍃
در ٤٠ سالگی افراد با تحصیلات کم و زیاد مثل همند (حتی افراد با تحصیلات کمتر پول بیشتری در می آوردند.)
در ٥٠ سالگی زشت و زیبا مثل همند ( مهم نیست چقدر زیبا باشین. توی این سن چروک ها و لک هاي تیره رو نمیشه مخفی کرد.)
در ٦٠ سالگی مقام بالا و پایین مثل همند (بعد از بازنشستگی حتی یه پادو هم از نگاه کردن به رییسش اجتناب می کنه.)
در ٧٠سالگی خونه ی بزرگ و کوچک مثل همند (تحلیل مفاصل، سختی حرکت، فقط یه محیط کوچیک برای نشستن لازمه)
در ٨٠ سالگی پول داشتن و نداشتن مثل همند (حتی موقعی که بخواین پول خرج کنین نمی دونین کجا خرجش کنین)
در ٩٠ سالگی خواب و بیداری مثل همند (بعد از بیداری نمیدونين چیکار كنين )
✔️زندگی رو آسون بگیرین. هیچ معمایی نیست که بخواید حلش کنین.
در طولانی مدت همه ی ما مثل همیم.
پس تمام فشارهای زندگی رو ✔️فراموش کن و ازش لذت ببر....!!!!
@jomalatenabvziba 🌹🍃
در ٤٠ سالگی افراد با تحصیلات کم و زیاد مثل همند (حتی افراد با تحصیلات کمتر پول بیشتری در می آوردند.)
در ٥٠ سالگی زشت و زیبا مثل همند ( مهم نیست چقدر زیبا باشین. توی این سن چروک ها و لک هاي تیره رو نمیشه مخفی کرد.)
در ٦٠ سالگی مقام بالا و پایین مثل همند (بعد از بازنشستگی حتی یه پادو هم از نگاه کردن به رییسش اجتناب می کنه.)
در ٧٠سالگی خونه ی بزرگ و کوچک مثل همند (تحلیل مفاصل، سختی حرکت، فقط یه محیط کوچیک برای نشستن لازمه)
در ٨٠ سالگی پول داشتن و نداشتن مثل همند (حتی موقعی که بخواین پول خرج کنین نمی دونین کجا خرجش کنین)
در ٩٠ سالگی خواب و بیداری مثل همند (بعد از بیداری نمیدونين چیکار كنين )
✔️زندگی رو آسون بگیرین. هیچ معمایی نیست که بخواید حلش کنین.
در طولانی مدت همه ی ما مثل همیم.
پس تمام فشارهای زندگی رو ✔️فراموش کن و ازش لذت ببر....!!!!
@jomalatenabvziba 🌹🍃
@jomalatenabvziba
جملاتی که با طلا بایدنوشت
امیر شاملو *_* دختر زیبا
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_367
با هر دو دستم فضای اتاق را نشان میدهم و بیشتر صدا بالا میبرم:
- اینجا شرکته، نه کابارهخونه!
به عادت از تمام وقتهایی که جواب دندان شکنی پیدا نمیکند، لبخند مضحکی به لب میکشد و خودش را به کوچهی علیچپ میزند:
- سخت نگیر یارو. اینروزا کارم تو شرکت زیاده و وقتِ خونه رفتن ندارم، همینه که...
میان کلاماش میپرم و سرش عربده میکشم:
- بس کن تورج! داری با این زیادهرویهات گند میزنی به تکتک برنامههامون!
یکی از صندلیها را برایم عقب میکشد و دستش را به علامت تسلیم مقابلم نگه میدارد:
- خیله خب! بیا بشین ببینم چی باعث شده اِنقدر توپت پر باشه!
عصبی و خسته روی صندلی دیگری مینشینم و به او میتوپم:
- سرت گرمِ این دختر خیابونیاست که ویزای من رو تمدید نکردی؟!
با آوردن اسم ویزا به طور واضحی جا میخورد و رنگ عوض میکند.
روی همان صندلیای که برای من عقب کشیده بود مینشیند و لبهای متحیرش را به حرف میجنباند:
- ویزا؟ تمدید کردم که!
با دروغ آشکاری که میگوید و سعی میکند به وسیلهاش از زیر بار مؤاخذه شدن در برود، بیشتر عصبیام میکند و به یکباره سرش داد میکشم:
- چرند نگو! ویزای من هنوز باطله لعنتی!
انگشتهای دست راستم را جمع میکنم و آن را کف دست دیگرم میکوبم:
- مگه نگفتی همهی کارا رو کردی؟ پس این ویزای کوفتیِ باطلشده چی میگه؟!
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_367
با هر دو دستم فضای اتاق را نشان میدهم و بیشتر صدا بالا میبرم:
- اینجا شرکته، نه کابارهخونه!
به عادت از تمام وقتهایی که جواب دندان شکنی پیدا نمیکند، لبخند مضحکی به لب میکشد و خودش را به کوچهی علیچپ میزند:
- سخت نگیر یارو. اینروزا کارم تو شرکت زیاده و وقتِ خونه رفتن ندارم، همینه که...
میان کلاماش میپرم و سرش عربده میکشم:
- بس کن تورج! داری با این زیادهرویهات گند میزنی به تکتک برنامههامون!
یکی از صندلیها را برایم عقب میکشد و دستش را به علامت تسلیم مقابلم نگه میدارد:
- خیله خب! بیا بشین ببینم چی باعث شده اِنقدر توپت پر باشه!
عصبی و خسته روی صندلی دیگری مینشینم و به او میتوپم:
- سرت گرمِ این دختر خیابونیاست که ویزای من رو تمدید نکردی؟!
با آوردن اسم ویزا به طور واضحی جا میخورد و رنگ عوض میکند.
روی همان صندلیای که برای من عقب کشیده بود مینشیند و لبهای متحیرش را به حرف میجنباند:
- ویزا؟ تمدید کردم که!
با دروغ آشکاری که میگوید و سعی میکند به وسیلهاش از زیر بار مؤاخذه شدن در برود، بیشتر عصبیام میکند و به یکباره سرش داد میکشم:
- چرند نگو! ویزای من هنوز باطله لعنتی!
انگشتهای دست راستم را جمع میکنم و آن را کف دست دیگرم میکوبم:
- مگه نگفتی همهی کارا رو کردی؟ پس این ویزای کوفتیِ باطلشده چی میگه؟!
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_368
نگاهاش مضطرب میشود و نگران. تکیهاش را از صندلی میگیرد و در حالی که آرنج دستهایش را به ران پایش تکیه میزند، روی زانو خم میشود و شمرده-شمرده میگوید:
- تا قبل از اوکی کردنِ پروازمون حلش میکنم. نگران نباش!
با دیدن خونسردیاش آمپر میچسبانم و شاید دلتنگی است که اینچنین آشفتهام کرده:
- شِر نگو! من تا آخر همین هفته اون ویزای کوفتی رو لازم دارم. تا آخر همین هفته... فهمیدی؟!
ابرو بالا میپراند و گویا شک برش داشته است نسبت به من. دوباره تکیهاش را به صندلی میدهد و با لحنی که نشان میدهد به من مشکوک شده است میپرسد:
- میخوای چیکار؟!
ماندهام بگویم یا نه...
ماندهام به این رفیق که رفاقت سی و چند ساله میانمان است از پیدا شدنِ آبان بگویم یا نه؟!
مضطرب پوست لبم را زیر دندان میفرستم و مردد میشوم به حرف زدن. تورج تعللم را که میبیند بیشتر شک برش میدارد و با ابروهای در هم رفته میگوید:
- میگم ویزا میخوای چیکار هوتن؟!
نگاهِ کلافه و مشوشم را بالا میکشم و به او میدهماش.
باید بگویم... نگویم گمان بد برش میدارد و خدشه میاُفتد به این رفاقت چندین و چند ساله!
- آبان... باید برم دنبالش!
با آوردن اسم آبان، مردمک چشمهایش خشک میمانند و به یکباره در جایش خیز بر میدارد. با حالی به هم ریخته به صورتش دست میکشد و لب میگزد. بعد هم نگاهاش که رنگ باخته است را به من میدهد و مردد لب میزند:
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_368
نگاهاش مضطرب میشود و نگران. تکیهاش را از صندلی میگیرد و در حالی که آرنج دستهایش را به ران پایش تکیه میزند، روی زانو خم میشود و شمرده-شمرده میگوید:
- تا قبل از اوکی کردنِ پروازمون حلش میکنم. نگران نباش!
با دیدن خونسردیاش آمپر میچسبانم و شاید دلتنگی است که اینچنین آشفتهام کرده:
- شِر نگو! من تا آخر همین هفته اون ویزای کوفتی رو لازم دارم. تا آخر همین هفته... فهمیدی؟!
ابرو بالا میپراند و گویا شک برش داشته است نسبت به من. دوباره تکیهاش را به صندلی میدهد و با لحنی که نشان میدهد به من مشکوک شده است میپرسد:
- میخوای چیکار؟!
ماندهام بگویم یا نه...
ماندهام به این رفیق که رفاقت سی و چند ساله میانمان است از پیدا شدنِ آبان بگویم یا نه؟!
مضطرب پوست لبم را زیر دندان میفرستم و مردد میشوم به حرف زدن. تورج تعللم را که میبیند بیشتر شک برش میدارد و با ابروهای در هم رفته میگوید:
- میگم ویزا میخوای چیکار هوتن؟!
نگاهِ کلافه و مشوشم را بالا میکشم و به او میدهماش.
باید بگویم... نگویم گمان بد برش میدارد و خدشه میاُفتد به این رفاقت چندین و چند ساله!
- آبان... باید برم دنبالش!
با آوردن اسم آبان، مردمک چشمهایش خشک میمانند و به یکباره در جایش خیز بر میدارد. با حالی به هم ریخته به صورتش دست میکشد و لب میگزد. بعد هم نگاهاش که رنگ باخته است را به من میدهد و مردد لب میزند:
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به پنجشنبه 17 خردادماه خوشآمدید
روزتون پُر از سلامتی
دور و برتون پر از
عشق و محبت و دلخوشی
لحظه هاتون غرق زیبایی
وآرامش سهم دلهای مهربونتون
آخر هفته تون عالی در کنار عزیزانتون
@jomalatenabvziba 🌹🍃
روزتون پُر از سلامتی
دور و برتون پر از
عشق و محبت و دلخوشی
لحظه هاتون غرق زیبایی
وآرامش سهم دلهای مهربونتون
آخر هفته تون عالی در کنار عزیزانتون
@jomalatenabvziba 🌹🍃
Forwarded from تبلیغات جملات
اگه با چشمهای خودم نمیدیدم باور نمیکردم 🤯
که یه کِرِم بتونه اینجوری لک هارو به طور کامل از بین ببره😳
با یک دوره مصرف کرمهای دستساز "دکتر رضا اسدی" از شر لک مک راحت میشی👌
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADz-3pT2vddnn3Jp4A
☝☝
دوران ماست مالی کردن ایرادای پوستی تموم شده، بیا اساسی پوستتو صفا بده🤩
که یه کِرِم بتونه اینجوری لک هارو به طور کامل از بین ببره😳
با یک دوره مصرف کرمهای دستساز "دکتر رضا اسدی" از شر لک مک راحت میشی👌
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADz-3pT2vddnn3Jp4A
☝☝
دوران ماست مالی کردن ایرادای پوستی تموم شده، بیا اساسی پوستتو صفا بده🤩
همین امروز...
تصمیم می گیرم که خودم را ...
تغییر دهم ومیدانم که خداوند هر لحظه
مرا یاری میکند
ترس از تغییر...
ترس از تصمیم های جدید را رها می کنم
وقدم در راه تازه ای می گذارم..
@jomalatenabvziba 🌹🍃
تصمیم می گیرم که خودم را ...
تغییر دهم ومیدانم که خداوند هر لحظه
مرا یاری میکند
ترس از تغییر...
ترس از تصمیم های جدید را رها می کنم
وقدم در راه تازه ای می گذارم..
@jomalatenabvziba 🌹🍃
Forwarded from تبلیغات جملات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معدن مانتو ❤️🔥❤️🔥
بیش از ۳۰۰مدل #کت و #مانتو بهاره و تابستانه رسیده 🥳👇
ارسال سریع تا درب منزل و به صورت رایگان👌😍
https://www.tg-me.com/+RvE7DNVVlLRkY2M0
https://www.tg-me.com/+RvE7DNVVlLRkY2M0
💯 #پیشنهاد_ویژه_ادمین💯
بیش از ۳۰۰مدل #کت و #مانتو بهاره و تابستانه رسیده 🥳👇
ارسال سریع تا درب منزل و به صورت رایگان👌😍
https://www.tg-me.com/+RvE7DNVVlLRkY2M0
https://www.tg-me.com/+RvE7DNVVlLRkY2M0
💯 #پیشنهاد_ویژه_ادمین💯
🌹🍃
داستان: نوشته های نامرئی
اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد.
داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"
مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تاخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.
ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من باز هم صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم؟!
اگر مردم نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟
نوشتههایی همچون:
- کارم را از دست دادهام
- درحال مبارزه با سرطان هستم
- در مراحل طلاق، گیر افتادهام
- عزیزی را از دست دادهام
- احساس بیارزشی و حقارت میکنم
- در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم
- بعداز سالها درس خواندن، هنوز بیکارم
- مریضی در خانه دارم
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها...
همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم.
بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد...
@jomalatenabvziba 🌹🍃
داستان: نوشته های نامرئی
اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد.
داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"
مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تاخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.
ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من باز هم صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم؟!
اگر مردم نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟
نوشتههایی همچون:
- کارم را از دست دادهام
- درحال مبارزه با سرطان هستم
- در مراحل طلاق، گیر افتادهام
- عزیزی را از دست دادهام
- احساس بیارزشی و حقارت میکنم
- در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم
- بعداز سالها درس خواندن، هنوز بیکارم
- مریضی در خانه دارم
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها...
همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم.
بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد...
@jomalatenabvziba 🌹🍃
بزن رو جوجه ها تا از خنده تخم بزاری 😂😂👇👇
🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣
🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣
https://www.tg-me.com/+mHwgIhL1hQMxYjk0
🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣
🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣
https://www.tg-me.com/+mHwgIhL1hQMxYjk0
هیچ جایِ دنیا ، خانه ی پدریِ آدم نمی شود !
خانه ای که در نهایتِ سادگی و سنتی بودنش ، شادترین نقطه ی جهان است ...
با پنجره هایِ قدیمی و فرسوده ای که هنوز هم به سویِ بی خیالیِ محض ، گشوده می شوند ،
دیوارهایِ آجریِ کهنه ای که هر آجرش ، صفحه ایست از خاطراتِ سالهایِ دور ،
و حیاطی که هر گوشه اش ، سکانسی از کودکی ات را تداعی می کند ...
جایی که حتی آسمانش هم با آسمان هایِ دیگر ، فرق دارد ،،،
و زمینش ، همیشه سبز و شاعرانه است ...
آدم ها نیاز دارند ، وقتی دلشان گرفت ، سری به خاطراتِ کودکیشان بزنند و با سادگی و اصالتِ دیرینه شان آشتی کنند ،
آدم ها نیاز دارند در هر سنی که باشند ، آخرهفته و تعطیلات را ، به خانه ی پدری شان بروند و میانِ آغوشِ پر مهرِ مادر ، از تمامِ غم ها فارغ شوند و با خیالِ راحت ، کودکی کنند ...
کاش پدرها و مادرها همیشه باشند ،
و کاش خانه های پدری ، در این هیاهوی زمانه ، به دستانِ بی رحمِ فراموشی سپرده نشوند ... !
نرگس صرافیان طوفان
@jomalatenabvziba 🌹🍃
خانه ای که در نهایتِ سادگی و سنتی بودنش ، شادترین نقطه ی جهان است ...
با پنجره هایِ قدیمی و فرسوده ای که هنوز هم به سویِ بی خیالیِ محض ، گشوده می شوند ،
دیوارهایِ آجریِ کهنه ای که هر آجرش ، صفحه ایست از خاطراتِ سالهایِ دور ،
و حیاطی که هر گوشه اش ، سکانسی از کودکی ات را تداعی می کند ...
جایی که حتی آسمانش هم با آسمان هایِ دیگر ، فرق دارد ،،،
و زمینش ، همیشه سبز و شاعرانه است ...
آدم ها نیاز دارند ، وقتی دلشان گرفت ، سری به خاطراتِ کودکیشان بزنند و با سادگی و اصالتِ دیرینه شان آشتی کنند ،
آدم ها نیاز دارند در هر سنی که باشند ، آخرهفته و تعطیلات را ، به خانه ی پدری شان بروند و میانِ آغوشِ پر مهرِ مادر ، از تمامِ غم ها فارغ شوند و با خیالِ راحت ، کودکی کنند ...
کاش پدرها و مادرها همیشه باشند ،
و کاش خانه های پدری ، در این هیاهوی زمانه ، به دستانِ بی رحمِ فراموشی سپرده نشوند ... !
نرگس صرافیان طوفان
@jomalatenabvziba 🌹🍃
🌹🍃
یادت باشه تو یه رابطه نباید برای به دست آوردن حداقل ها که تعهده، محبت کلامیه، شفافیت و در دسترس بودن و وقت گذاشتنه تلاش کنی.
@jomalatenabvziba 🌹🍃
یادت باشه تو یه رابطه نباید برای به دست آوردن حداقل ها که تعهده، محبت کلامیه، شفافیت و در دسترس بودن و وقت گذاشتنه تلاش کنی.
@jomalatenabvziba 🌹🍃
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_369
- پیداش... کردی؟!
لبهایم را به داخل میکشم و بیصدا برایش سر تکان میدهم. و گویا که تأیید من حالش را دگرگونتر میکند.
به سمتم یورش میآورد و مقابل پایم دو زانو مینشیند.
زانوهایم را به چنگ میکشد و با حالِ عجیبی میگوید:
- مطمئنی خودشه؟ اصلاً از کجا؟ چهطوری؟!
نگاهم را به او و حرکاتش میدهم و به گمانم میآید دارد زیادهروی میکند درمورد این گمشدهی عزیز!
پسش میزنم و اخم در هم میکشم:
- بهم زنگ زد. آلمانه، باید برم پیشش. منتظرمه!
ساکت و صامت خیرهام میماند و من عصبی زیرلبی میغرم:
- تا آخر هفته میتونی ویزا رو تمدید کنی واسهم؟ هرچه زودتر بهتر، نمیخوام ظرفیت پرواز پر شه و از دستش بدم!
گویا که تازه به خودش آمده باشد، از روی زمین بلند میشود و روی پا میایستد. یک بشاش بودن خاصی به نگاهاش مینشیند و تند و تند لب میزند:
- آره، آره میگم صالحی اوکی کنه تا آخر هفته آلمان باشیم!
از شنیدن گفتهاش، صورتم در هم میرود و چین به صورتم میاُفتد. یک تای ابرویم خودبهخود بالا میپرد و حرفش را تکرار میکنم:
- آلمان باشیم؟!
سر میجنباند و ذوقزده لب میجنباند:
- آره. نمیخوای تنها بری که؟!
لب انحنا میدهم و به گمانم میآید این یک سفر را باید تنها بروم.
- همسفر نیاز ندارم. لطفاً هرچه سریعتر مشکل ویزا رو حل کن.
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_369
- پیداش... کردی؟!
لبهایم را به داخل میکشم و بیصدا برایش سر تکان میدهم. و گویا که تأیید من حالش را دگرگونتر میکند.
به سمتم یورش میآورد و مقابل پایم دو زانو مینشیند.
زانوهایم را به چنگ میکشد و با حالِ عجیبی میگوید:
- مطمئنی خودشه؟ اصلاً از کجا؟ چهطوری؟!
نگاهم را به او و حرکاتش میدهم و به گمانم میآید دارد زیادهروی میکند درمورد این گمشدهی عزیز!
پسش میزنم و اخم در هم میکشم:
- بهم زنگ زد. آلمانه، باید برم پیشش. منتظرمه!
ساکت و صامت خیرهام میماند و من عصبی زیرلبی میغرم:
- تا آخر هفته میتونی ویزا رو تمدید کنی واسهم؟ هرچه زودتر بهتر، نمیخوام ظرفیت پرواز پر شه و از دستش بدم!
گویا که تازه به خودش آمده باشد، از روی زمین بلند میشود و روی پا میایستد. یک بشاش بودن خاصی به نگاهاش مینشیند و تند و تند لب میزند:
- آره، آره میگم صالحی اوکی کنه تا آخر هفته آلمان باشیم!
از شنیدن گفتهاش، صورتم در هم میرود و چین به صورتم میاُفتد. یک تای ابرویم خودبهخود بالا میپرد و حرفش را تکرار میکنم:
- آلمان باشیم؟!
سر میجنباند و ذوقزده لب میجنباند:
- آره. نمیخوای تنها بری که؟!
لب انحنا میدهم و به گمانم میآید این یک سفر را باید تنها بروم.
- همسفر نیاز ندارم. لطفاً هرچه سریعتر مشکل ویزا رو حل کن.
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_370
دستم را روی شانهاش میکوبم و لب میجنبانم:
- ممنونم ازت.
پشت میکنم و میخواهم بروم که کتفم را میچسبد و سینهبهسینهام میایستد. سینهاش خس و خس صدا میدهد و زمزمه میکند:
- نگرانتم هوتن. میترسم بری بلا دستت بدن!
بیهوا این رفیق عزیزتر از جانم را به آغوش میکشم و در حالی که با کف دست روی پشتش میکوبم، زیر گوشش پچ میزنم:
- نگران نباش رِفیق. مُرد دیگه اون هوتنِ پخمه.
خودم را از او جدا و اتاق را ترک میکنم. پلهها را یکییکی پایین میروم و سیگاری از پاکتِ داخل جیبم در میآورم. گوشهی لبم میگذارماش و میخواهم به آتشش بکشم که یکی به من تنه میزند و فندکم روی زمین میاُفتد.
خودش خم میشود و آن را برایم بر میدارد. کمر راست میکند و فندکم را مقابل نگاهم تکان-تکان میدهد:
- دم و دستگاهِ دهنپرکنی بههم زدی هوتن!
فندک را از دستش چنگ میزنم و دیگر از دیدناش حس خوبی ندارم.
- نمیخوای باور کنم اتفاقی سروکلهت اینجا پیدا شده که؟!
با کف دست چند باری روی بازویم میکوبد و لب میجنباند:
- نه، کار داشتم باهات.
سیگار را به آتش میکشم و فندک را داخل جیبم بر میگردانم. آن را لابهلای انگشتهایم میگیرم و پلهها را پایین میروم:
- کار... !
پشت سرم میآید و داخل لابیِ ساختمان که میرسیم، روی یکی از مبلهایی که برای مهمان تدارک دیدهاند مینشینم.
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_370
دستم را روی شانهاش میکوبم و لب میجنبانم:
- ممنونم ازت.
پشت میکنم و میخواهم بروم که کتفم را میچسبد و سینهبهسینهام میایستد. سینهاش خس و خس صدا میدهد و زمزمه میکند:
- نگرانتم هوتن. میترسم بری بلا دستت بدن!
بیهوا این رفیق عزیزتر از جانم را به آغوش میکشم و در حالی که با کف دست روی پشتش میکوبم، زیر گوشش پچ میزنم:
- نگران نباش رِفیق. مُرد دیگه اون هوتنِ پخمه.
خودم را از او جدا و اتاق را ترک میکنم. پلهها را یکییکی پایین میروم و سیگاری از پاکتِ داخل جیبم در میآورم. گوشهی لبم میگذارماش و میخواهم به آتشش بکشم که یکی به من تنه میزند و فندکم روی زمین میاُفتد.
خودش خم میشود و آن را برایم بر میدارد. کمر راست میکند و فندکم را مقابل نگاهم تکان-تکان میدهد:
- دم و دستگاهِ دهنپرکنی بههم زدی هوتن!
فندک را از دستش چنگ میزنم و دیگر از دیدناش حس خوبی ندارم.
- نمیخوای باور کنم اتفاقی سروکلهت اینجا پیدا شده که؟!
با کف دست چند باری روی بازویم میکوبد و لب میجنباند:
- نه، کار داشتم باهات.
سیگار را به آتش میکشم و فندک را داخل جیبم بر میگردانم. آن را لابهلای انگشتهایم میگیرم و پلهها را پایین میروم:
- کار... !
پشت سرم میآید و داخل لابیِ ساختمان که میرسیم، روی یکی از مبلهایی که برای مهمان تدارک دیدهاند مینشینم.
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینقدر کلیپاش قشنگه ادم دلش میخاد همه رو استوری کنه🙂
کانالی زیبا
پراز پستای قشنگ وعالی
وحس قشنگ.
گاهی شادوگاهی غمگین...⚘
https://www.tg-me.com/+v_yAmgyVrY0wN2Y8
https://www.tg-me.com/+v_yAmgyVrY0wN2Y8
💠🔸💠
کانالی زیبا
پراز پستای قشنگ وعالی
وحس قشنگ.
گاهی شادوگاهی غمگین...⚘
https://www.tg-me.com/+v_yAmgyVrY0wN2Y8
https://www.tg-me.com/+v_yAmgyVrY0wN2Y8
💠🔸💠
پستهای جدید صبحبخیر و شببخیر
🎂 تبریک تولد و پستهای متنوع دیگر
https://www.tg-me.com/+v_yAmgyVrY0wN2Y8
🎂 تبریک تولد و پستهای متنوع دیگر
https://www.tg-me.com/+v_yAmgyVrY0wN2Y8