پیشنهادِ جایگزینی برای واژههای «شهید» و «شهادت»
واژه شهید در فرهنگها و متون قدیم عمدتاً به معنای «گواه» و «شاهد» آمده که بعدها مفهومِ «کشته شده» و همچنین «کشته شده در راه الله» بدان دادهاند.
دربارهٔ این واژه تاکنون هیچ پژوهشی به معنای دقیق صورت نگرفته است. گذشته از مطالبِ پراکندهای که عمدتاً با نگاهی مذهبی و ایدئولوژیک نوشته شده، یک مقاله با عنوانِ «حافظِ شهید» نیز توسط محمدرضا خالصی (استاد دانشگاه شیراز) به رشتهٔ تحریر درآمده که فارغ از استشهاداتِ تاریخی که شاید برای علاقهمندانِ عام جالب باشد، هیچگونه ارزش تحقیقی و تحلیلی ندارد، زیرا نویسنده نه اصول پژوهش را میدانسته و نه ذهنِ ایدئولوژیک و کاملاً گرفتار در مذهب و عرفاناش به او اجازهٔ تحلیل درست را میداده است.
در اینجا هدف و مجالِ بررسی این واژه نیست و تنها به این اشاره بسنده میکنم که احتمالاً این مفهومِ اخیر، برگرفته از واژهٔ لاتین martir (انگلیسی martyr) است که در الهیات مسیحی، سرگذشتی مشابهِ واژه «شهید» دارد. ورود این مفهوم ایدئولوژیک بنا بر شواهد، به دوران صفویه بازمیگردد که البته نفوذِ جامعترِ آن در ادبیاتِ معاصر اسلامی، مربوط به اندیشههای اخوانالمسلمین است. martyr، ریاضت یا مرگی با تحمل عذاب در راه خدا و باورِ دینی است. مفهوم شهید و martyr، به معنای دقیق، «جانباختن» است. جانی را برای چیزی از دست دادن، که صرفاً برداشت اعتقادی بود، و هیچ ربطی به انسان و وطن ندارد.
علاوه بر اینکه شهید به معنای «کشته شده در راه الله»، هیچ مناسبتی با مفاهیم ملّی ندارد، از شورش ۵۷ به بعد نیز به گونهای مرزی میانِ جانباختگانِ حکومتی بود و مردمی. جعلی بود برای مصادرهٔ مدافعانِ خاک و پردهای بر افکارِ غیرمذهبی. عنوانی جهتِ سؤاستفاده و مُهری بر پیشانیِ بازماندگانی که باید به راه حکومت میرفتند.
این مفهوم توسط حکومتهای دینی بخصوص رژیم آخوندی چنان به ابتذال کشیده شد، که استفاده و بیانش توسط مردم و گروههای مخالفِ حکومت با اکراه همراه شده است.
امّا در زبان فارسی یک واژهٔ کهن و زیبا وجود دارد که تا کنون هیچ استفاده مذهبی و ایدئولوژیکی از آن نشده است و با توجه به معنا و مفهومِ آن، میتوان بار ملّی و میهنی بدان داد.
ترکیباتِ «جانفشان» و «جانفشانی» که همواره بار معناییِ مثبت داشتهاند، میتوانند جایگزین مناسبی برای شهید و شهادت باشند. چون اینجا مجال بسطِ بحث نیست، به چند اشاره بسنده میکنم. امیر معزّی در قصیدهای میگوید:
روز بخشش نیکخواهان پیش جاهت جانفشان
روزکوشش بدسگالان پیش تیغت جانسپار
و سنایی میفرماید:
چنان شادم ز عشق او که جان را میبرافشانم
چه باشد آنکه از عشق و خرد می جانفشان دارد
شهید کسی است که شاهدِ مرگ خود میشود. به پیشواز مرگ میرود و اساساً میآید تا بمیرد. امّا جانفشان، با جانِ خود که والاترین داشتهٔ انسان است، میآید تا دفاع کند، پر و بال دهد و از آنچه میتواند خیر و نیکو باشد پاسداری کند. جانفشانی، ویژگیِ والاترینِ انسانها است. کسانی که همزمان به جانِ خود احترام میگذارند و نمیخواهند شاهدِ باختنش باشند و از آن مایه میگذارند تا جهان و مردم را نجات دهند و بپرورانند. خاقانی این ویژگی را در شعری مشهور، به مادر نسبت میدهد و میگوید:
با این همه هم نگاه میدار
حق دل جانفشان مادر
مفهوم شهادت -بنابر اساسِ اسلام- بر جهلِ مؤمن تکیه دارد ولی مفهوم جانفشانی با عشق و مهر. شهید عذاب میکشد تا در راه رسیدن به الله گامی بردارد، امّا جانفشان در راه آزادی و آسایش مردم عشق میورزد. شهید میرود تا جانش را ببازد، امّا جانفشان با مقدّس خواندنِ جان، میرود تا از جانها پاسداری کند.
🔸🔸🔸
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
واژه شهید در فرهنگها و متون قدیم عمدتاً به معنای «گواه» و «شاهد» آمده که بعدها مفهومِ «کشته شده» و همچنین «کشته شده در راه الله» بدان دادهاند.
دربارهٔ این واژه تاکنون هیچ پژوهشی به معنای دقیق صورت نگرفته است. گذشته از مطالبِ پراکندهای که عمدتاً با نگاهی مذهبی و ایدئولوژیک نوشته شده، یک مقاله با عنوانِ «حافظِ شهید» نیز توسط محمدرضا خالصی (استاد دانشگاه شیراز) به رشتهٔ تحریر درآمده که فارغ از استشهاداتِ تاریخی که شاید برای علاقهمندانِ عام جالب باشد، هیچگونه ارزش تحقیقی و تحلیلی ندارد، زیرا نویسنده نه اصول پژوهش را میدانسته و نه ذهنِ ایدئولوژیک و کاملاً گرفتار در مذهب و عرفاناش به او اجازهٔ تحلیل درست را میداده است.
در اینجا هدف و مجالِ بررسی این واژه نیست و تنها به این اشاره بسنده میکنم که احتمالاً این مفهومِ اخیر، برگرفته از واژهٔ لاتین martir (انگلیسی martyr) است که در الهیات مسیحی، سرگذشتی مشابهِ واژه «شهید» دارد. ورود این مفهوم ایدئولوژیک بنا بر شواهد، به دوران صفویه بازمیگردد که البته نفوذِ جامعترِ آن در ادبیاتِ معاصر اسلامی، مربوط به اندیشههای اخوانالمسلمین است. martyr، ریاضت یا مرگی با تحمل عذاب در راه خدا و باورِ دینی است. مفهوم شهید و martyr، به معنای دقیق، «جانباختن» است. جانی را برای چیزی از دست دادن، که صرفاً برداشت اعتقادی بود، و هیچ ربطی به انسان و وطن ندارد.
علاوه بر اینکه شهید به معنای «کشته شده در راه الله»، هیچ مناسبتی با مفاهیم ملّی ندارد، از شورش ۵۷ به بعد نیز به گونهای مرزی میانِ جانباختگانِ حکومتی بود و مردمی. جعلی بود برای مصادرهٔ مدافعانِ خاک و پردهای بر افکارِ غیرمذهبی. عنوانی جهتِ سؤاستفاده و مُهری بر پیشانیِ بازماندگانی که باید به راه حکومت میرفتند.
این مفهوم توسط حکومتهای دینی بخصوص رژیم آخوندی چنان به ابتذال کشیده شد، که استفاده و بیانش توسط مردم و گروههای مخالفِ حکومت با اکراه همراه شده است.
امّا در زبان فارسی یک واژهٔ کهن و زیبا وجود دارد که تا کنون هیچ استفاده مذهبی و ایدئولوژیکی از آن نشده است و با توجه به معنا و مفهومِ آن، میتوان بار ملّی و میهنی بدان داد.
ترکیباتِ «جانفشان» و «جانفشانی» که همواره بار معناییِ مثبت داشتهاند، میتوانند جایگزین مناسبی برای شهید و شهادت باشند. چون اینجا مجال بسطِ بحث نیست، به چند اشاره بسنده میکنم. امیر معزّی در قصیدهای میگوید:
روز بخشش نیکخواهان پیش جاهت جانفشان
روزکوشش بدسگالان پیش تیغت جانسپار
و سنایی میفرماید:
چنان شادم ز عشق او که جان را میبرافشانم
چه باشد آنکه از عشق و خرد می جانفشان دارد
شهید کسی است که شاهدِ مرگ خود میشود. به پیشواز مرگ میرود و اساساً میآید تا بمیرد. امّا جانفشان، با جانِ خود که والاترین داشتهٔ انسان است، میآید تا دفاع کند، پر و بال دهد و از آنچه میتواند خیر و نیکو باشد پاسداری کند. جانفشانی، ویژگیِ والاترینِ انسانها است. کسانی که همزمان به جانِ خود احترام میگذارند و نمیخواهند شاهدِ باختنش باشند و از آن مایه میگذارند تا جهان و مردم را نجات دهند و بپرورانند. خاقانی این ویژگی را در شعری مشهور، به مادر نسبت میدهد و میگوید:
با این همه هم نگاه میدار
حق دل جانفشان مادر
مفهوم شهادت -بنابر اساسِ اسلام- بر جهلِ مؤمن تکیه دارد ولی مفهوم جانفشانی با عشق و مهر. شهید عذاب میکشد تا در راه رسیدن به الله گامی بردارد، امّا جانفشان در راه آزادی و آسایش مردم عشق میورزد. شهید میرود تا جانش را ببازد، امّا جانفشان با مقدّس خواندنِ جان، میرود تا از جانها پاسداری کند.
🔸🔸🔸
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
Telegram
جهانِ ایرانشناسی
یادداشتهای پراکنده مجید دهقانی
ارتباط:
@iranshahr63
ارتباط:
@iranshahr63
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این سخنان، احتمالاً از آخرین گفتگوهای دکتر طباطبایی است که گویا در دانشگاه پونسدام آلمان ضبط شده است. اهمیّتِ آن به دلیل نگاهِ طباطبایی به مقولهٔ «سُنّت» به عنوان مشکل ایران است که با سخنان گذشتهاش تفاوتهای محسوس دارد که صراحت کلاماش بدون ترس از سانسور و خفقانِ داخلی، مباحث و پرسشهای مطرح شده را روشنتر کرده است. او در اینجا صراحتاً مسیر اسلام برای احیای سُنت و ساخت حکومت قانون را بینتیجه میخواند و در ادامه با نقلی از هانس بلومنبرگ، گذرِ کوتاه امّا بسیار مهمّی نیز به اندیشه در استعارهها به جای اندیشه در مفاهیم عقلی میکند . در جایی نیز اشارهای به متون باستانی و شاهنامه دارد که شاید بتوان از درون آنها به سُنت ایرانی دست یافت و آن را احیا کرد.
تاریخ دقیق این گفتگو مشخص نشد و همانگونه که در کانال بنیاد همایون قرار داشت آوردهام. تاریخ بارگزاری این فایل در آن کانال، یک روز پس از فوت دکتر طباطبایی است.
به دلیل اهمیّت، تمام مصاحبه را اینجا قرار میدهم.
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
T.m/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
تاریخ دقیق این گفتگو مشخص نشد و همانگونه که در کانال بنیاد همایون قرار داشت آوردهام. تاریخ بارگزاری این فایل در آن کانال، یک روز پس از فوت دکتر طباطبایی است.
به دلیل اهمیّت، تمام مصاحبه را اینجا قرار میدهم.
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
T.m/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
یادی از مهدی بهار
«و ذکری در خصوص اطلاعِ مردم از محتویات کتابهای خمینی پیش از شورش ۵۷»
او پزشک متخصّص اطفال بود، زادهٔ ۱۲۹۹ش در مشهد. بر اساس شواهد تا اواخر دههٔ چهل سمپات یا عضو حزب توده بود که گویا بعد از آن تاریخ جدا میشود. کتاب مشهوری به نام «میراثخوار استعمار» دارد که تا چاپ هجدهمش را هم دیدهام. در سال ۱۳۵۵ نامه سرگشادهای به هویدا نوشت تا در قامت یک دغدغهمندِ وطندوست، مشکلات کشور را از دید خودش به دولت و مسئولین گوشزد کند. روزنامه کیهان با حذف و دستبردهای فراوان آن را چاپ کرد که موجب رنجش نویسنده و درگیری دو طرف شد. در سال ۵۷ که به دستور عاملی تهرانی روزنامههای توقیف شده آزاد شدند و فضای بازی در نشریات ایجاد شد (که همین آزادی تبدیل به بیبند و باری شد و آفت حکومت)، بهار نیز متن کامل مقالهٔ خود را در مجله فردوسی منتشر کرد.
اهمیّت بهار امّا نه به خاطر آن مقاله، بلکه به دلیل مطلب دیگری است که تاکنون ذکری از آن نشده است. درست ده روز پیش از ورود خمینی به ایران که صغیر و کبیر در مدحش قلم میزدند، او مقالهای در شماره ۱۲ مجله فردوسی منتشر کرد و با اشاره به سخنان خمینی، به همگان هشدار داد که او فرد خطرناکی است و اسقرار حکومت اسلامی نیز میتواند چه عواقبی داشته باشد.
اینکه بسیاری میگویند کسی از اندیشههای خمینی اطلاع نداشت، باید رجوع کنند به مقالهٔ بهار که اُمهات سخنانِ او را به نقل از کتاب «نامهای از امام موسوی کاشف الغطاء» آورده و انقلابِ اسلامی را نیز شورش میخواند.
همان زمان مقالهٔ او خوانده شد و از سوی برخی مورد حمله قرار گرفت، زیرا کسی حاضر نبود سخنی خلافِ آنچه میبیند بشنود.
پس از پیروزیِ شورشیان، بهار به جرگهٔ کودتائیانِ نوژه پیوست. مدّتی در منزل مجید رهنما مخفی بود امّا بعد از آن نتوانستم اثری از او بیابم. به قولی اعدام شد و به قولی از کشور گریخت.
در میانِ تمام اهل قلمی که در شورش ۵۷ حیات داشتند، فقط دو تن را میشناسم که تمام قد مخالف حکومت اسلامی بودند؛ مهشید امیرشاهی، مهدی بهار.
افرادی چون حسین مهری، داریوش همایون و دیگران، اگر مخالف بودند که حتماً هم بودند، ولی شجاعت ابراز نظر نداشتند.
پ.ن: تا جایی که اطلاع یافتهام، دکتر مهدی بهار توانست از کشور خارج شود و به آمریکا رود که گویا همانجا فوت کرد.
«این مطلب پیوست تصاویر و اسناد دارد»
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
«و ذکری در خصوص اطلاعِ مردم از محتویات کتابهای خمینی پیش از شورش ۵۷»
او پزشک متخصّص اطفال بود، زادهٔ ۱۲۹۹ش در مشهد. بر اساس شواهد تا اواخر دههٔ چهل سمپات یا عضو حزب توده بود که گویا بعد از آن تاریخ جدا میشود. کتاب مشهوری به نام «میراثخوار استعمار» دارد که تا چاپ هجدهمش را هم دیدهام. در سال ۱۳۵۵ نامه سرگشادهای به هویدا نوشت تا در قامت یک دغدغهمندِ وطندوست، مشکلات کشور را از دید خودش به دولت و مسئولین گوشزد کند. روزنامه کیهان با حذف و دستبردهای فراوان آن را چاپ کرد که موجب رنجش نویسنده و درگیری دو طرف شد. در سال ۵۷ که به دستور عاملی تهرانی روزنامههای توقیف شده آزاد شدند و فضای بازی در نشریات ایجاد شد (که همین آزادی تبدیل به بیبند و باری شد و آفت حکومت)، بهار نیز متن کامل مقالهٔ خود را در مجله فردوسی منتشر کرد.
اهمیّت بهار امّا نه به خاطر آن مقاله، بلکه به دلیل مطلب دیگری است که تاکنون ذکری از آن نشده است. درست ده روز پیش از ورود خمینی به ایران که صغیر و کبیر در مدحش قلم میزدند، او مقالهای در شماره ۱۲ مجله فردوسی منتشر کرد و با اشاره به سخنان خمینی، به همگان هشدار داد که او فرد خطرناکی است و اسقرار حکومت اسلامی نیز میتواند چه عواقبی داشته باشد.
اینکه بسیاری میگویند کسی از اندیشههای خمینی اطلاع نداشت، باید رجوع کنند به مقالهٔ بهار که اُمهات سخنانِ او را به نقل از کتاب «نامهای از امام موسوی کاشف الغطاء» آورده و انقلابِ اسلامی را نیز شورش میخواند.
همان زمان مقالهٔ او خوانده شد و از سوی برخی مورد حمله قرار گرفت، زیرا کسی حاضر نبود سخنی خلافِ آنچه میبیند بشنود.
پس از پیروزیِ شورشیان، بهار به جرگهٔ کودتائیانِ نوژه پیوست. مدّتی در منزل مجید رهنما مخفی بود امّا بعد از آن نتوانستم اثری از او بیابم. به قولی اعدام شد و به قولی از کشور گریخت.
در میانِ تمام اهل قلمی که در شورش ۵۷ حیات داشتند، فقط دو تن را میشناسم که تمام قد مخالف حکومت اسلامی بودند؛ مهشید امیرشاهی، مهدی بهار.
افرادی چون حسین مهری، داریوش همایون و دیگران، اگر مخالف بودند که حتماً هم بودند، ولی شجاعت ابراز نظر نداشتند.
پ.ن: تا جایی که اطلاع یافتهام، دکتر مهدی بهار توانست از کشور خارج شود و به آمریکا رود که گویا همانجا فوت کرد.
«این مطلب پیوست تصاویر و اسناد دارد»
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
Forwarded from عیار (Ashkan(behrooz) Hoseini)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفت وگو با دکتر عباس جوادی:
پیرامون غائله فرقه دموکرات و بازپسگیری آذربایجان.
دکترجوادی دراین گفت وگو با تکیه بر اسناد حزب کمونیست شوروی که نخستین بار ایشان زحمت ترجمهشان را برعهده گرفتند بر افسانه مستقل بودن پیشهوری و فرقه خط بطلان کشیدند و وابستگی تام وتمام آنها به استالین و شوروی را نشان دادند.
#عباس_جوادی
@ayarenaghd
پیرامون غائله فرقه دموکرات و بازپسگیری آذربایجان.
دکترجوادی دراین گفت وگو با تکیه بر اسناد حزب کمونیست شوروی که نخستین بار ایشان زحمت ترجمهشان را برعهده گرفتند بر افسانه مستقل بودن پیشهوری و فرقه خط بطلان کشیدند و وابستگی تام وتمام آنها به استالین و شوروی را نشان دادند.
#عباس_جوادی
@ayarenaghd
🔹پژوهشگرِ تاریخ
چندی است تاریخِ معاصر دستمالِ چرکینی شده در دست هر مجازینَوردِ نوپایی. هر کس دو جلد کتاب میخواند و چهار خط از مجازی، خود را دانای معاصر میبیند و دست به نوشتن میبرد. مشخصاً عمده مطالب این گروه نتیجهٔ شنیدههایی است که در عدمِ اشراف و ارجاعاتشان به منابع معلوم میشود. بر اساس تجربه، این جماعت فقط دانشمندِ فضای مجازی هستند. یعنی جایی که فرصت کپیبرداری و گوگل کردن وجود دارد. در دنیای واقعی و گفتگوهای حضوری، بعضاً نام شاهان قاجار را هم به زحمت میدانند، چه رسد به جزئیات.
با اینکه مدّتها تخصّص و شغلم بوده، امّا زین پس این عنوان را از خود دور میکنم و در یک نظرِ صرفاً شخصی عرض میکنم که هر کسی از عنوان «پژوهشگر تاریخ معاصر» برای خود استفاده کرد، اگر شارلاتان نباشد، حداقل دروغگویی است که چیزی جز ادّعای پوچ عرضه نمیکند. عنوانِ پژوهشگر، بار معنایی و علمیِ کاملاً مشخصی دارد که حتّی در خصوص بسیاری بزرگان چون ایرج افشار هم نباید استفاده کرد. چون نام ایشان را آوردم، اشارهای کوتاه میکنم شاید درک این موضوع راحتتر شود. مرحوم افشار، مرد پرتلاشِ دانشمندی بود که در چند زمینه از ایرانشناسی فعالیّت شبانهروزی داشت. تألیفاتِ پرشماری نیز عرضه کرد که جزئیات آنها را میدانید. امّا صرفاً کوشندهای در حوزهٔ تاریخ و ایرانشناسی بود. به گونهای مؤلف، و گردآورندهای که ابزارِ کارِ پژوهشگران را فراهم میکرد.
پژوهشگر کسی است (صرفاً دربارهٔ تاریخ معاصر) که فارغ از گرایشات سیاسی و عقیدتی، موضوعی کلّی را انتخاب میکند و با بررسی دقیقِ تمامِ منابعِ دسته اول و دوم چون اسناد، روزنامهها، مجلات، سالشمارها، اعلانها، کُتبِ خطی و سنگی و رسالاتِ منتشر شده و منتشرنشده و منابعِ جدید، به دنبال زوایای موضوع میرود. حین بررسی، فرضیاتش را میچیند و تا پایان، با تحلیل و تطبیق و استشهاد، یکی را برمیگزیند که گاهی امکان دارد تمام فرضیات هم غلط از آب درآیند و کار از نو آغاز شود. پژوهشگر باید چیزی نامعلوم را کشف کند، نه با شواهدِ بیشتر، بودهها را تکرار کند. دهها و صدها مقاله و مطلب دربارهٔ تاریخ مشروطه، رجالِ آن عصر، رضا شاه، مصدق و غیره نوشته شده است، امّا چند درصد از آنها را میتوان پژوهش دانست؟
روزانه هزاران مطلب در پلتفرمهایی چون توئیتر، اینستاگرام، فیسبوک و غیره منتشر میشود و هزاران خواننده را مشغول میکنند. امّا حقیقتاً ارزش همگیِ آنها به اندازه یک مقالهٔ پژوهشی از یک پژوهشگرِ واقعیِ گمنام نیست.
روشنگری در حوزهٔ تاریخ و سیاست، اهمّ امور فعلی است و واجبِ همیشگی. امّا این کار پژوهش محسوب نمیشود و کسی که آنها را روایت میکند نیز پژوهشگر نیست. شاید مخاطبِ عام تفاوتِ اینها را نداند، ولی نویسنده بهتر از هر کسی میداند که پژوهشگر است یا روشنگر.
ذکر عنوان «پژوهشگر تاریخ معاصر» در مورد کسی که واجد شرایط نیست، تنها نشاندهندهٔ خودشیفتگی، عوامفریبی و نادانی است.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
چندی است تاریخِ معاصر دستمالِ چرکینی شده در دست هر مجازینَوردِ نوپایی. هر کس دو جلد کتاب میخواند و چهار خط از مجازی، خود را دانای معاصر میبیند و دست به نوشتن میبرد. مشخصاً عمده مطالب این گروه نتیجهٔ شنیدههایی است که در عدمِ اشراف و ارجاعاتشان به منابع معلوم میشود. بر اساس تجربه، این جماعت فقط دانشمندِ فضای مجازی هستند. یعنی جایی که فرصت کپیبرداری و گوگل کردن وجود دارد. در دنیای واقعی و گفتگوهای حضوری، بعضاً نام شاهان قاجار را هم به زحمت میدانند، چه رسد به جزئیات.
با اینکه مدّتها تخصّص و شغلم بوده، امّا زین پس این عنوان را از خود دور میکنم و در یک نظرِ صرفاً شخصی عرض میکنم که هر کسی از عنوان «پژوهشگر تاریخ معاصر» برای خود استفاده کرد، اگر شارلاتان نباشد، حداقل دروغگویی است که چیزی جز ادّعای پوچ عرضه نمیکند. عنوانِ پژوهشگر، بار معنایی و علمیِ کاملاً مشخصی دارد که حتّی در خصوص بسیاری بزرگان چون ایرج افشار هم نباید استفاده کرد. چون نام ایشان را آوردم، اشارهای کوتاه میکنم شاید درک این موضوع راحتتر شود. مرحوم افشار، مرد پرتلاشِ دانشمندی بود که در چند زمینه از ایرانشناسی فعالیّت شبانهروزی داشت. تألیفاتِ پرشماری نیز عرضه کرد که جزئیات آنها را میدانید. امّا صرفاً کوشندهای در حوزهٔ تاریخ و ایرانشناسی بود. به گونهای مؤلف، و گردآورندهای که ابزارِ کارِ پژوهشگران را فراهم میکرد.
پژوهشگر کسی است (صرفاً دربارهٔ تاریخ معاصر) که فارغ از گرایشات سیاسی و عقیدتی، موضوعی کلّی را انتخاب میکند و با بررسی دقیقِ تمامِ منابعِ دسته اول و دوم چون اسناد، روزنامهها، مجلات، سالشمارها، اعلانها، کُتبِ خطی و سنگی و رسالاتِ منتشر شده و منتشرنشده و منابعِ جدید، به دنبال زوایای موضوع میرود. حین بررسی، فرضیاتش را میچیند و تا پایان، با تحلیل و تطبیق و استشهاد، یکی را برمیگزیند که گاهی امکان دارد تمام فرضیات هم غلط از آب درآیند و کار از نو آغاز شود. پژوهشگر باید چیزی نامعلوم را کشف کند، نه با شواهدِ بیشتر، بودهها را تکرار کند. دهها و صدها مقاله و مطلب دربارهٔ تاریخ مشروطه، رجالِ آن عصر، رضا شاه، مصدق و غیره نوشته شده است، امّا چند درصد از آنها را میتوان پژوهش دانست؟
روزانه هزاران مطلب در پلتفرمهایی چون توئیتر، اینستاگرام، فیسبوک و غیره منتشر میشود و هزاران خواننده را مشغول میکنند. امّا حقیقتاً ارزش همگیِ آنها به اندازه یک مقالهٔ پژوهشی از یک پژوهشگرِ واقعیِ گمنام نیست.
روشنگری در حوزهٔ تاریخ و سیاست، اهمّ امور فعلی است و واجبِ همیشگی. امّا این کار پژوهش محسوب نمیشود و کسی که آنها را روایت میکند نیز پژوهشگر نیست. شاید مخاطبِ عام تفاوتِ اینها را نداند، ولی نویسنده بهتر از هر کسی میداند که پژوهشگر است یا روشنگر.
ذکر عنوان «پژوهشگر تاریخ معاصر» در مورد کسی که واجد شرایط نیست، تنها نشاندهندهٔ خودشیفتگی، عوامفریبی و نادانی است.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
Forwarded from عکس نگار
🔹تُرکان و فرهنگِ ایران
دیوان اشعار شوکت قبلاً توسط دکتر سیروس شمیسا تصحیح و منتشر شده بود. مقدمهٔ کتاب به سبکِ اُدبا، ادیبانه است و بیش از آن هم انتظاری از ادیب نیست. در حوزهٔ فکری و کاری خود نسبتاً خوب نوشته و چراغِ خوانندگانِ ادبدوست است.
از ایراداتِ آن مقدمه، ذکر افکار و عقایدِ شوکت است که بسیار ناقص بیان شده، به گونهای که اساساً نمیفهمید که عقاید شاعر چه بوده. این موضوع گواهِ آن است که دکتر شمیسا صرفاً مشغول وجوهِ ادبی کتاب بود و شاید خودش هم نفهمیده شاعر چگونه میاندیشیده است. در صورتی که کتاب پر است از اشارات عمدتاً صریحی که نشانگرِ علائق و عقاید شوکت است.
امّا ایراد یا نکتهٔ مهم این نیست. مصححِ محترم از چند نسخه برای مقابله استفاده کرده و با اینکه به ترکیه رفت و آمد دائمی دارد، نسخهٔ کتابخانه ایاصوفیه را ندیده است. (بگذریم که چند نسخه دیگر را هم ندیدهاند). این نسخه همراه با حواشیِ شخص دیگری -احتمالاً اندکی پس از فوت شوکت- به زبان ترکی است. تا جایی که به کمک دوستی توانستم ترجمه کنم، نویسندهٔ حواشی نسبت به ادبیات فارسی اشراف خوبی داشته. لغات و کنایات را میدانسته و به ترکی-فارسی ترجمه میکرده.
این میزان از نفوذِ یک فرهنگ در امپراطوریِ دیگری که بیشتر باید دشمن ایرانش خواهند، تا دوست یا همسایه، موضوع قابل تعمّقی است که البته از جنبههای تاریخی و ادبی بسیار بدان پرداختهاند، امّا هنوز جای یک پژوهشِ اندیشمندانه خالی است.
نفوذ فرهنگِ ایران در قالب زبان و ادبیات به قلبِ امپراطوری ترکان موضوع مهمّی است که گواه بر قدیم بودنِ اولی و تهی بودنِ دومی دارد. شوکت بخارایی یک شیعیِ به تمام معنا ذوب در ولایت است، امّا تُرکانِ سُنی مذهب با اشتیاق به خواندنِ اشعارش روی میآوردند و با جدیّت به شرح و معنای ابیات و لغات و کنایاتش میپرداختند و آن را به زبانی ترجمه میکردند که فارغ از قواعد، بیشتر فارسی است تا ترکی.
(وجود و نفوذ فرهنگ ایران دو وجه دارد: ایرانشهری و فرهنگشهری)
🔹جهت بستن مطلب، این چند بیت از او که به حال و روز شخصیِ خودم نزدیکی داشت را اینجا بازنویسی میکنم:
بیگانه کرده است مرا ز دیارِ خویش
تا گشتهام به معنی ز بیگانه آشنا
داغ مرا سواد وطن مُشکسوده است
یا رب کسی مباد به این داغ مبتلا
رویم به سوی غربت و دل جانب وطن
افتاده گاهِ من به میانِ دو کهربا
خلقی فتادهاند به طعنم که از وطن
بیرون چه آمدی و مسافر شدی چرا
غافل از اینکه جذبه عنانگیر چون شود
گردد سمند خود به ره شعله رهنما
دولت خدا نکرده که برگردد از کسی
گردابِ فتنه میشود آغوش ناخدا
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
دیوان اشعار شوکت قبلاً توسط دکتر سیروس شمیسا تصحیح و منتشر شده بود. مقدمهٔ کتاب به سبکِ اُدبا، ادیبانه است و بیش از آن هم انتظاری از ادیب نیست. در حوزهٔ فکری و کاری خود نسبتاً خوب نوشته و چراغِ خوانندگانِ ادبدوست است.
از ایراداتِ آن مقدمه، ذکر افکار و عقایدِ شوکت است که بسیار ناقص بیان شده، به گونهای که اساساً نمیفهمید که عقاید شاعر چه بوده. این موضوع گواهِ آن است که دکتر شمیسا صرفاً مشغول وجوهِ ادبی کتاب بود و شاید خودش هم نفهمیده شاعر چگونه میاندیشیده است. در صورتی که کتاب پر است از اشارات عمدتاً صریحی که نشانگرِ علائق و عقاید شوکت است.
امّا ایراد یا نکتهٔ مهم این نیست. مصححِ محترم از چند نسخه برای مقابله استفاده کرده و با اینکه به ترکیه رفت و آمد دائمی دارد، نسخهٔ کتابخانه ایاصوفیه را ندیده است. (بگذریم که چند نسخه دیگر را هم ندیدهاند). این نسخه همراه با حواشیِ شخص دیگری -احتمالاً اندکی پس از فوت شوکت- به زبان ترکی است. تا جایی که به کمک دوستی توانستم ترجمه کنم، نویسندهٔ حواشی نسبت به ادبیات فارسی اشراف خوبی داشته. لغات و کنایات را میدانسته و به ترکی-فارسی ترجمه میکرده.
این میزان از نفوذِ یک فرهنگ در امپراطوریِ دیگری که بیشتر باید دشمن ایرانش خواهند، تا دوست یا همسایه، موضوع قابل تعمّقی است که البته از جنبههای تاریخی و ادبی بسیار بدان پرداختهاند، امّا هنوز جای یک پژوهشِ اندیشمندانه خالی است.
نفوذ فرهنگِ ایران در قالب زبان و ادبیات به قلبِ امپراطوری ترکان موضوع مهمّی است که گواه بر قدیم بودنِ اولی و تهی بودنِ دومی دارد. شوکت بخارایی یک شیعیِ به تمام معنا ذوب در ولایت است، امّا تُرکانِ سُنی مذهب با اشتیاق به خواندنِ اشعارش روی میآوردند و با جدیّت به شرح و معنای ابیات و لغات و کنایاتش میپرداختند و آن را به زبانی ترجمه میکردند که فارغ از قواعد، بیشتر فارسی است تا ترکی.
(وجود و نفوذ فرهنگ ایران دو وجه دارد: ایرانشهری و فرهنگشهری)
🔹جهت بستن مطلب، این چند بیت از او که به حال و روز شخصیِ خودم نزدیکی داشت را اینجا بازنویسی میکنم:
بیگانه کرده است مرا ز دیارِ خویش
تا گشتهام به معنی ز بیگانه آشنا
داغ مرا سواد وطن مُشکسوده است
یا رب کسی مباد به این داغ مبتلا
رویم به سوی غربت و دل جانب وطن
افتاده گاهِ من به میانِ دو کهربا
خلقی فتادهاند به طعنم که از وطن
بیرون چه آمدی و مسافر شدی چرا
غافل از اینکه جذبه عنانگیر چون شود
گردد سمند خود به ره شعله رهنما
دولت خدا نکرده که برگردد از کسی
گردابِ فتنه میشود آغوش ناخدا
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
🔹نشانهگذاریِ آرامگاه میرزا فتحعلی آخوندزاده
دربارهٔ آخوندزاده بسیار نوشتهاند. ما هم در نشریهٔ «هوای بیداری» ویژهنامهای مفصّل به او اختصاص دادیم. همانجا طیِ مقالهای کتابشناسیِ کاملی نیز از وی منتشر کردم. اینجا امّا موضوع متفاوتتری را عرض میکنم. آرامگاهِ او در شهر تفلیسِ گرجستان، آنسوی «نارین قلعه»، در باغ گیاهشناسیِ تفلیس قرار دارد. امّا پیدا کردنِ آن به این سادگیها نیست. باغِ گیاهشناسی در واقع منطقهای بسیار وسیع و کوهستانی است که برای عموم، صرفاً وجهِ طبیعیِ آن مهم است و چون کسی سراغی از مقبره آخوندزاده نمیگیرد، هیچ تابلویِ راهنمایی برای یافتنِ آن مکان نصب نکردهاند. از طریق «گوگل مَپ» نیز به نام آخوندزاده چیزی ثبت نشده که راهنما باشد. چندی پیش به آنجا رفتن و با زحمتِ فراوان -که بدون راهنماییِ نگهبانان غیرممکن بود- بالاخره مقبره را یافتن و زیارت کردم.
کوچکترین کاری که توانستم انجام دهم، نشانهگذاریِ دقیقِ آن مکان در «گوگل مَپ» بود تا شاید خدمتی برای آیندگانی باشد که علاقهمند به دیدن آن مکان و قبرِ اندیشمندِ بزرگ ایران هستند. مقبرهٔ آخوندزاده در محوطهٔ کوچک و زیبایی قرار دارد که در کنارِ وی، چند تن دیگر نیز به خاک سپرده شدهاند. متأسفانه سنگ قبر آخوندزاده وضعیّت خوبی ندارد که احتمالاً تا چند سال دیگر به کل غیرقابل خواندن خواهد شد.
زین پس میتوانید این محوّطه را با نام زیر در «گوگل مَپ» جستجو نمائید:
Tomb of Axond,zadeh
و همچنین:
MRM4+WCG, Tbilisi, Georgia
#آخوندزاده #قبر_آخوندزاده
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
دربارهٔ آخوندزاده بسیار نوشتهاند. ما هم در نشریهٔ «هوای بیداری» ویژهنامهای مفصّل به او اختصاص دادیم. همانجا طیِ مقالهای کتابشناسیِ کاملی نیز از وی منتشر کردم. اینجا امّا موضوع متفاوتتری را عرض میکنم. آرامگاهِ او در شهر تفلیسِ گرجستان، آنسوی «نارین قلعه»، در باغ گیاهشناسیِ تفلیس قرار دارد. امّا پیدا کردنِ آن به این سادگیها نیست. باغِ گیاهشناسی در واقع منطقهای بسیار وسیع و کوهستانی است که برای عموم، صرفاً وجهِ طبیعیِ آن مهم است و چون کسی سراغی از مقبره آخوندزاده نمیگیرد، هیچ تابلویِ راهنمایی برای یافتنِ آن مکان نصب نکردهاند. از طریق «گوگل مَپ» نیز به نام آخوندزاده چیزی ثبت نشده که راهنما باشد. چندی پیش به آنجا رفتن و با زحمتِ فراوان -که بدون راهنماییِ نگهبانان غیرممکن بود- بالاخره مقبره را یافتن و زیارت کردم.
کوچکترین کاری که توانستم انجام دهم، نشانهگذاریِ دقیقِ آن مکان در «گوگل مَپ» بود تا شاید خدمتی برای آیندگانی باشد که علاقهمند به دیدن آن مکان و قبرِ اندیشمندِ بزرگ ایران هستند. مقبرهٔ آخوندزاده در محوطهٔ کوچک و زیبایی قرار دارد که در کنارِ وی، چند تن دیگر نیز به خاک سپرده شدهاند. متأسفانه سنگ قبر آخوندزاده وضعیّت خوبی ندارد که احتمالاً تا چند سال دیگر به کل غیرقابل خواندن خواهد شد.
زین پس میتوانید این محوّطه را با نام زیر در «گوگل مَپ» جستجو نمائید:
Tomb of Axond,zadeh
و همچنین:
MRM4+WCG, Tbilisi, Georgia
#آخوندزاده #قبر_آخوندزاده
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
امروز سالروز درگذشتِ بانو هایده است. تنها هنرمندی که میتوان او را به معنای دقیق کلمه، «خوانندهٔ ملّی» نامید. هنرمندانِ شرافتمندِ بسیاری در این خاک زیستهاند و آثار ماندگاری به جا گذشتهاند که باید در ساحتشان سر تعظیم فرود آورد، امّا با کمال احترام به همگی، در نگاهی ملّی، هیچکدام در حدّ هایده نیستند. وقتی صحبت از «شَرَفِ نِفاذ» میکنیم، دقیقاً از این وجهِ هایده سخن میگوییم. مخاطبِ خاص و عامِ ایرانی که ایران در ناخودآگاهش زنده است، هرگز به معایبِ فنیِ کارهای هایده نمیاندیشد. او صدایی را میشنود که از عمق جانی به عمقِ جانی جاری میشود. از دردها، غمها، شادیها، مستیها و سرمستیها. هایده که میخواند، گویی زنی مست میخواند که ترجمهٔ دقیقِ «مستی و راستی» است. عظمتِ صدایی درهمآمیخته با چهرهای باوقار که هیچ رگهای از ناراستی ندارد. وقتی از ایران رفت و آنسو ادامه داد، گویی غم و شادیهایِ تلخِ تمامِ ایران را با خود برده و فریاد میزند.
هایده آبِ روانی است که تا ابد جاری است. هرکسی به مصافِ او رَوَد یا بخواهد تقلیدی از او کند، قافیه را باخته، زیرا ملزوماتِ «ملّی» را ندارد. او در این وادی، «فردوسیِ موسیقیِ» ما است که هر شاعری قصد تقلیدش را داشت، در بیت نخست بازی را باخت. همانگونه که فردوسی بیتکرار بود و هست، هایده نیز چنین خواهد بود. او از معدود افرادی است که وجودش فعلِ «بود» را برنمیتابد. از ازل با ما زیسته و تا ابد خواهد بود.
این ویدئو از آخرین اجراهای اوست که گویی انتهای ضجههای ایران و ایرانیِ گرفتار در چنگالِ اهریمنان است.
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
هایده آبِ روانی است که تا ابد جاری است. هرکسی به مصافِ او رَوَد یا بخواهد تقلیدی از او کند، قافیه را باخته، زیرا ملزوماتِ «ملّی» را ندارد. او در این وادی، «فردوسیِ موسیقیِ» ما است که هر شاعری قصد تقلیدش را داشت، در بیت نخست بازی را باخت. همانگونه که فردوسی بیتکرار بود و هست، هایده نیز چنین خواهد بود. او از معدود افرادی است که وجودش فعلِ «بود» را برنمیتابد. از ازل با ما زیسته و تا ابد خواهد بود.
این ویدئو از آخرین اجراهای اوست که گویی انتهای ضجههای ایران و ایرانیِ گرفتار در چنگالِ اهریمنان است.
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
هما یا کرکس؟
تصاویرِ اساطیر را علاوه بر گزارشاتِ معمول، باید همزمان در مفاهیم و کنایات و صفاتِ نیک و بدِ به ظاهر گذرا نیز جستجو کرد. استخراجِ اینچنینِ تصاویر نه تنها بازسازی اساطیر را دقیقتر میکند، بلکه سبب میشود اندیشههای اصیلِ آنها نیز بهتر فهم شود. در این کوتهنوشته قصد ورود به این مقوله را ندارم و صرفاً از این جهت عرض شد که بگویم «هما»، صفتی برای سیمرغ بود که به مرور با خودِ سیمرغ یکی پنداشته شد و بعد از اسلام در میان انبوهی جعل و انکار، نزد نویسندگان و شعرایی که چند قرن از تصویر اصیل فرهنگ ایران دور افتاده بودند، به پرندهای استخوانخوار که صرفاً حامل سعادت بود فروکاسته گشت. در آن میان، معدودی شعرا چون فردوسی، مولوی (در غزلیات)، عطار و اندکی حسن غزنوی، حامل تصاویرِ درستی از هما هستند که پرداختن به آنها موضوع بحثِ پیشِ رو نیست.
در میان متون قدیمی که ذکر پرندگان رفته، عجایبنامهها را باید در دستهٔ مهمترینها دانست. در هیچکدام از آنان، هما و کرکس یکی نیستند، بلکه برای توصیفِ هر کدام بخشی جداگانه در نظر گرفتهاند. عجایبالمخلوقات طوسی ص ۵۱۶ (تصویر۲)
در نسخهٔ خطی عجایبالمخلوقات قزوینی(کمبریج)، علاوه بر حفظ این فاصله، دو تصویر از کرکس نیز نقاشی شده که میتوان شباهتهای زیادی با کرکسِ ایرانی را در آنها دید. این مهم در طبقهبندی کرکسهای بومی مفید است. (تصاویر ۳ و ۴) قزوینی نام این پرندگان را به عربی «رحمه» و «نسر» ضبط کرده و میگوید نوعی کرکس هستند. البته در نسخه عربی به صورت صحیح «رخمه» ضبط شده.
(ارزشِ این نسخه به ظرافتهای نقاشیهای آن است. از این کتاب نسخههای خطی و سنگیِ دیگری نیز وجود دارد که نقاشیهای هیچکدام ظرافتهای این یکی را ندارند)
بنابر آنچه تا کنون توانستهام بیابم، کرکس و هما در متون فارسی تا اواخر قاجار همواره دو پرندهٔ جدا بودهاند و در هیچ متنی این دو را یکی ندانستهاند. برای روشنتر شدن مطلب، چند نمونه را میآورم:
مَرو راهی که دیگر کس نرفته
هما نگذشته و کرکس نرفته (سلمان ساوجی)
از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی آنک
هرگز از کاشانهٔ کرکس، همایی برنخاست (خاقانی)
نظر بر جیفهٔ دنیا و لاف از اوج استغنا؟
به طبعِ کرکسی، اما پر و بالِ هما داری (صائب تبریزی)
همنشین زاغ شد طاووس باغ کبریا
یا که عنقا و هما، با کرکس و شاهین قرین (غروی اصفهانی)
صریحتر از همهٔ این مثالها، هلالی جغتایی در دیوان خود منظومهای دارد که مباحثهٔ کرکس است و هما:
کرکسی ژاژخایِ بیمعنی
با همایی فتاد در دعوی...
اینکه پس از چندین قرن، در دورهٔ معاصر هما با کرکس یکی پنداشته میشود، صرفاً به دلیل این اشتباه بود که برخی اُدبا و شعرای قدیم گمان میکردند خوراک هما، استخوان بوده. شعرایی چون سوزنی، سعدی، صائب، بیدل و...
این موضوع باعث شد نویسندگان و پژوهشگرانِ سازمان محیط زیست در دورهٔ پهلوی دوم، در نامگذاری کرکسِ ایرانی دچارِ این خطای فاحش شوند. کرکسِ ایرانی همان است که قزوینی در عجایبالمخلوقات با نامهای «رخمه» و «نسر» معرفی میکند. لازم به ذکر است که کرکس در هیچ متنِ قدیم و جدیدی به عنوان پرندهٔ سعادت و نیک معرفی نشده، خاصه آنکه شوم و بد نیز بوده است:
ننگ دارم که شَوَم کرکسطبع
کز خرد نامْ همای است مرا (خاقانی)
توصیفاتِ قُدما از سیمرغ و هما و روایتهای سینه به سینهٔ، باعث شد زمانی که سرستونِ مشهور به شیر_دال (گریفین) در دههٔ سی توسط علی سامی در تختجمشید کشف شود (تصویر ۵)، برخی آن را «هما» بدانند که به دنبالِ آن چند هتل و همچنین شرکت هواپیمایی ایران از آن تصویر برای ساخت آرم خود استفاده کردند.
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
تصاویرِ اساطیر را علاوه بر گزارشاتِ معمول، باید همزمان در مفاهیم و کنایات و صفاتِ نیک و بدِ به ظاهر گذرا نیز جستجو کرد. استخراجِ اینچنینِ تصاویر نه تنها بازسازی اساطیر را دقیقتر میکند، بلکه سبب میشود اندیشههای اصیلِ آنها نیز بهتر فهم شود. در این کوتهنوشته قصد ورود به این مقوله را ندارم و صرفاً از این جهت عرض شد که بگویم «هما»، صفتی برای سیمرغ بود که به مرور با خودِ سیمرغ یکی پنداشته شد و بعد از اسلام در میان انبوهی جعل و انکار، نزد نویسندگان و شعرایی که چند قرن از تصویر اصیل فرهنگ ایران دور افتاده بودند، به پرندهای استخوانخوار که صرفاً حامل سعادت بود فروکاسته گشت. در آن میان، معدودی شعرا چون فردوسی، مولوی (در غزلیات)، عطار و اندکی حسن غزنوی، حامل تصاویرِ درستی از هما هستند که پرداختن به آنها موضوع بحثِ پیشِ رو نیست.
در میان متون قدیمی که ذکر پرندگان رفته، عجایبنامهها را باید در دستهٔ مهمترینها دانست. در هیچکدام از آنان، هما و کرکس یکی نیستند، بلکه برای توصیفِ هر کدام بخشی جداگانه در نظر گرفتهاند. عجایبالمخلوقات طوسی ص ۵۱۶ (تصویر۲)
در نسخهٔ خطی عجایبالمخلوقات قزوینی(کمبریج)، علاوه بر حفظ این فاصله، دو تصویر از کرکس نیز نقاشی شده که میتوان شباهتهای زیادی با کرکسِ ایرانی را در آنها دید. این مهم در طبقهبندی کرکسهای بومی مفید است. (تصاویر ۳ و ۴) قزوینی نام این پرندگان را به عربی «رحمه» و «نسر» ضبط کرده و میگوید نوعی کرکس هستند. البته در نسخه عربی به صورت صحیح «رخمه» ضبط شده.
(ارزشِ این نسخه به ظرافتهای نقاشیهای آن است. از این کتاب نسخههای خطی و سنگیِ دیگری نیز وجود دارد که نقاشیهای هیچکدام ظرافتهای این یکی را ندارند)
بنابر آنچه تا کنون توانستهام بیابم، کرکس و هما در متون فارسی تا اواخر قاجار همواره دو پرندهٔ جدا بودهاند و در هیچ متنی این دو را یکی ندانستهاند. برای روشنتر شدن مطلب، چند نمونه را میآورم:
مَرو راهی که دیگر کس نرفته
هما نگذشته و کرکس نرفته (سلمان ساوجی)
از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی آنک
هرگز از کاشانهٔ کرکس، همایی برنخاست (خاقانی)
نظر بر جیفهٔ دنیا و لاف از اوج استغنا؟
به طبعِ کرکسی، اما پر و بالِ هما داری (صائب تبریزی)
همنشین زاغ شد طاووس باغ کبریا
یا که عنقا و هما، با کرکس و شاهین قرین (غروی اصفهانی)
صریحتر از همهٔ این مثالها، هلالی جغتایی در دیوان خود منظومهای دارد که مباحثهٔ کرکس است و هما:
کرکسی ژاژخایِ بیمعنی
با همایی فتاد در دعوی...
اینکه پس از چندین قرن، در دورهٔ معاصر هما با کرکس یکی پنداشته میشود، صرفاً به دلیل این اشتباه بود که برخی اُدبا و شعرای قدیم گمان میکردند خوراک هما، استخوان بوده. شعرایی چون سوزنی، سعدی، صائب، بیدل و...
این موضوع باعث شد نویسندگان و پژوهشگرانِ سازمان محیط زیست در دورهٔ پهلوی دوم، در نامگذاری کرکسِ ایرانی دچارِ این خطای فاحش شوند. کرکسِ ایرانی همان است که قزوینی در عجایبالمخلوقات با نامهای «رخمه» و «نسر» معرفی میکند. لازم به ذکر است که کرکس در هیچ متنِ قدیم و جدیدی به عنوان پرندهٔ سعادت و نیک معرفی نشده، خاصه آنکه شوم و بد نیز بوده است:
ننگ دارم که شَوَم کرکسطبع
کز خرد نامْ همای است مرا (خاقانی)
توصیفاتِ قُدما از سیمرغ و هما و روایتهای سینه به سینهٔ، باعث شد زمانی که سرستونِ مشهور به شیر_دال (گریفین) در دههٔ سی توسط علی سامی در تختجمشید کشف شود (تصویر ۵)، برخی آن را «هما» بدانند که به دنبالِ آن چند هتل و همچنین شرکت هواپیمایی ایران از آن تصویر برای ساخت آرم خود استفاده کردند.
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ناصر مقدم
بنا بر گفتهٔ هوشنگ نهاوندی، زمانی که تیمسار ناصر مقدّم رئیس رُکن دوم ارتش بود، در گزارش مفصّلی از شاه خواسته بود که گروهی از اشخاصِ بدنامِ دولت را برکنار کند تا مردم اندکی راضی شوند و جلو شورش گرفته شود. نهاوندی نام تعدادی از افراد آن لیست را میبرد. کسانی چون هویدا، روحانی، نصیری، نیکپی و غیره که از اتفاق همان کسانی بودند که به فرمان شاه دستگیر و بعد به دست انقلابیون افتاده و اعدام شدند. نهاوندی میافزاید که شاه در پاسخ به انتقادات مقدم، او را برای اصلاح امور به ریاست ساواک منصوب کرد که البته در این انتصاب همراهی یا فشار آمریکا بیتأثیر نبوده.
مقدم از آن زمان دشمن حکومت میشود و سعی میکند با ملّایان و جبههٔ ملّی دست دوستی دهد تا حکومت پهلوی را ساقط کند. در این مسیر کمک مالیِ قابل توجهی به طالقانی کرده و با اعضای جبههٔ ملّی هم دیدارهای مخفی و آشکاری برپا میکند. وی طیِ فرمانی عجیب، دستورِ آزاد کردن آخوندهای زندانی و بازگرداندن تبعیدیان را صادر میکند که یکی از آنها صادق خلخالی، قاتل خودش بود. نامهٔ مقدم که توسط منتظری به دست خمینی رسید، نشاندهندهٔ اوج ضعفِ حکومت و همچنین پر و بال دادنِ بیش از حد به ملّایانِ پابرهنه بود. او در قامت ریاستِ مهمترین ارگان حکومت، تمام توان خود را به کار میبندد تا ملایان به قدرت برسند، به این امید که خود در امان خواهد ماند و در حکومت بعد نیز مقاماش را حفظ میکند.
این حماقتِ مقدم، نه تنها حکومت و جان خودش را بر باد داد، با تحویل تمام و کمال اسناد ساواک به شورشیان، امکان شناسایی و اعدام بسیاری دیگر را هم برای آنان فراهم کرد.
بخشی از صحبتهای هما ناطق درباره او را بشنوید.
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology
بنا بر گفتهٔ هوشنگ نهاوندی، زمانی که تیمسار ناصر مقدّم رئیس رُکن دوم ارتش بود، در گزارش مفصّلی از شاه خواسته بود که گروهی از اشخاصِ بدنامِ دولت را برکنار کند تا مردم اندکی راضی شوند و جلو شورش گرفته شود. نهاوندی نام تعدادی از افراد آن لیست را میبرد. کسانی چون هویدا، روحانی، نصیری، نیکپی و غیره که از اتفاق همان کسانی بودند که به فرمان شاه دستگیر و بعد به دست انقلابیون افتاده و اعدام شدند. نهاوندی میافزاید که شاه در پاسخ به انتقادات مقدم، او را برای اصلاح امور به ریاست ساواک منصوب کرد که البته در این انتصاب همراهی یا فشار آمریکا بیتأثیر نبوده.
مقدم از آن زمان دشمن حکومت میشود و سعی میکند با ملّایان و جبههٔ ملّی دست دوستی دهد تا حکومت پهلوی را ساقط کند. در این مسیر کمک مالیِ قابل توجهی به طالقانی کرده و با اعضای جبههٔ ملّی هم دیدارهای مخفی و آشکاری برپا میکند. وی طیِ فرمانی عجیب، دستورِ آزاد کردن آخوندهای زندانی و بازگرداندن تبعیدیان را صادر میکند که یکی از آنها صادق خلخالی، قاتل خودش بود. نامهٔ مقدم که توسط منتظری به دست خمینی رسید، نشاندهندهٔ اوج ضعفِ حکومت و همچنین پر و بال دادنِ بیش از حد به ملّایانِ پابرهنه بود. او در قامت ریاستِ مهمترین ارگان حکومت، تمام توان خود را به کار میبندد تا ملایان به قدرت برسند، به این امید که خود در امان خواهد ماند و در حکومت بعد نیز مقاماش را حفظ میکند.
این حماقتِ مقدم، نه تنها حکومت و جان خودش را بر باد داد، با تحویل تمام و کمال اسناد ساواک به شورشیان، امکان شناسایی و اعدام بسیاری دیگر را هم برای آنان فراهم کرد.
بخشی از صحبتهای هما ناطق درباره او را بشنوید.
🔹🔹🔹🔹🔹
T.me/جهانِ ایرانشناسی/com.world_of_iranology