Telegram Group Search
در جریان نبرد نادرشاه افشار با عثمانی ها،روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد نادرشاه شرفياب می شود و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی زمین می گذارد و می گوید: لشکر ما به این تعداد است، از جنگ با ما صرف نظر کنید.

نادرشاه دستور می دهد دو خروس بیاورند!

دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار می دهند و آنها شروع می کنند ارزن ها را می خورند.
نادرشاه رو به فرستاده عثمانی می کند و میگوید: برو به سلطان ات بگو که دو خروس همه لشکریان ما را خوردند!

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
روزي (عقيل ) برادر (امام علي ) عليه السلام از حضرتش درخواست كمك مالي كرد و گفت : من تنگدستم مرا چيزي بده . 
حضرت فرمود : صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم ، سهميه ترا خواهم داد . عقيل اصرار ورزيد ، امام به مردي گفت : دست عقيل را بگير و ببر در ميان بازار ، بگو قفل دكاني را بشكند و آنچه در ميان دكان است بردارد . عقيل در جواب گفت : مي خواهي مرا به عنوان دزدي بگيرند . 
امام فرمود : پس تو مي خواهي مرا سارق قرار دهي كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم ؟ 
عقيل گفت : پيش معاويه مي رويم ، فرمود : خود داني عقيل پيش معاويه رفت و از او تقاضاي كمك كرد . معاويه او را صد هزار درهم داد و گفت : بالاي منبر برو بگو علي عليه السلام با تو چگونه رفتار كرد و من چه كردم . 
عقيل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت : مردم من از علي عليه السلام دينش را طلب كردم مرا كه برادرش بود رها كرد و دينش را گرفت ، ولي از معاويه درخواست نمودم مرا بر دينش مقدم داشت .
 
📚پند تاریخ ج 1 ص 180

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
على علیه السلام با سپاهیان اسلام براى سركوبى پیمان شكنان به سوى بصره حركت مى كردند.
در نزدیكى بصره به محل (ذى قار) رسیدند. در آنجا براى رفع خستگى و آماده سازى سپاه توقف نمودند. عبد الله بن عباس ‍ مى گوید:
من در آنجا به حضور امیر المومنین على رسیدم ، دیدم (رئیس مسلمانان ، فرمانده كل قوا) خود كفش خویش را وصله مى زند.
حضرت روى به من كرد و فرمود:
ابن عباس ! این كفش چه قدر مى ارزد؟ قیمت آن چه قدر است ؟
گفتم :
ارزشى ندارد.
فرمود:
سوگند به خدا! همین كفش بى ارزش از ریاست و حكومت شما براى من محبوب تر است . مگر این كه بتوانم با این حكومت و ریاست حق را زنده كنم و باطل را براندازم .
آرى ! ارزش یك حكومت ، بسته به آن است كه در سایه اش حق زنده و باطل نابود گردد و گرنه چه ارزشى دارد؟

داستان های بحار جلد 3

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
بزرگی را گفتند
تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟
گفت هیچ کار

گفتند: مگر می شود؟
پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟

گفت:من در تربیت خود کوشیدم
تا الگوی خوبی برای آنان باشم.

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
نقل است پادشاهی نزد یک زاهد رفت و پس از دیدن وضعیت زندگی او گفت؛
عجب اراده و جرئتی داری چنین دنیا را ترک کرده ای!

زاهد گفت؛
جرئت تو خیلی بیشتر از من است که چگونه جرئت کرده ای ک اخرت را ترک کنی.

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
روزی ملانصرالدین به منبر آمد وگفت:مردم میدانید چه میخواهم بگویم.مردم گفتند:نه نمیدانیم.
ملا خشمگین شد و از منبر پایین آمد و گفت:من به شما که این قدر نادان هستید چه بگویم و رفت

فردای آن روز ملا دوباره آمد و گفت ای مردم میدانید میخواهم به شما چه بگویم مردم پس از مشورت گفتند:آری
ملا گفت:اکنون که خودتان میدانید پس لزومی ندارد من به شما بگویم و رفت

🔹 فردا آن روز بار دیگر ملا آمد و این سوال را پرسید مردم که با هم قراری گذاشته بودن گفتن:برخی از ما میدانیم و برخی هم نمیدانیم ملا گفت:اشکالی ندارد آنهایی که میدانند به آنهایی که نمیدانند بگویند و رفت....

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
مسکینی دیدم با کفش پاره شکر میکردخدا را !!!

گفتم :که کفش پاره شکر خدا ندارد !!؟

گفتا : یکی شکر میکرد و دیدم پا نداشت !!!

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
نقل است روزي بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید فوراً بدون تـرس
بالا رفت و بر جاي هارون قرار گرفت . چون غلامان خاص دربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلـول
را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند .

بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سـررسـید و از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال نمود .
غلامان واقعه را به عـرض هـارون رساندند .
هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداري داد.
بهلول گفت من بر حال تـو
گریه می کنم نه بر حال خودم به جهت اینکه من لحظه ای بر جاي تو نشستم ، اینقـدر صـدمه واذیت و آزار کشیدم
و تو در مدت عمر که در بالاي این مسند نشسته ای آیا تـورا چقـدر آزار واذیـت مـیدهند

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
و فرمود: عيد از آن كسى است كه روزه اش پذيرفته شده و نمازش را پاداش داده اند.

هر روزى، كه در آن روز، خدا را معصيت نكنى، تو را روز عيد است.

#امام‌علی‌علیه‌السلام
#نهج‌البلاغه

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
 
برده داری را برده ای بود و خود خوراک پست میخورد و برده را پست تر میخورانید. برده از این حال سرباز زد و از صاحب خویش خواست تا او را بفروشد و فروخت.

دیگری او را خرید که خود سبوس میخورد او را نیز میخوراند.
برده از او نیز خواست تا وی را بفروشد و چنین شد.

مالک تازه خود چیزی نمیخورد و سر او را تراشید و شب او را مینشاند و چراغ بر فرقش می گذاشت و از وی به جای چراغدان استفاده میکرد.

اما اینبار برده ماند و تقاضای فروش نکرد تا برده فروشی او را گفت چه چیز تو را به ماندن نزد این مالک وا داشته است؟

گفت:
از آن میترسم که دیگری مرا بخرد و فتیله در چشمم کند و به جای چراغ بکار گیرد...!

#کشکول_شیخ_بهائی


https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
جوان بودم.
یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری می کردم و ساعت های زیادی را آن جا در تنهایی می گذراندم.

روزی بدون آن که به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشمهایم را بستم. در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد.

عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است.

دوباره نشستم و چشمهایم را بستم .
در سکوت شب کمی فکر کردم ،
قایق خالی برای من درسی شد تا از آن موقع اگر کسی باعث عصبانیت من شود پیش خودم می گویم :

“این قایق هم خالی است”

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
از یک بازاریاب سرشناس بعد از شکست از پروسه بازاریابی در خاورمیانه پرسیدند:
«چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»

وی جواب داد: « مشکلی که من داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که  پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:

پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.

پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.

پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.

پوستر ها را در همه جا چسباندم.»

اما متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم،  سپس دوم و بعد اول را دیدند.!!!!

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
امام علی علیه السلام:

لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ
آنچه از مال تو از دست مى رود و مايه پند و عبرتت مى گردد در حقيقت(بخاطر تجربه ای که بدست آورده ای) از دست نرفته است.

حکمت 196 نهج البلاغه

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
به بُهلول گفتند: فلانی هنگام تلاوت قرآن، چنان از خود بیخود می شود که غش می‌کند.


بهلول گفت: او را بر سر دیوار بلندی بگذارید تا قرآن تلاوت کند، اگر غش کرد، در عمل خود صادق است!


https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
رندی در شهری وارد مسجد شد و جماعت بجا آورد.

پس از نماز برای مصافحه نزد پیش نماز رفت.

دید دستان پیش نماز بریده شده، در صورتش نگریست دید چشمانش کور شده، دلیل را از او پرسید، دید زبانش قطع شده.

متحیر سراغ پس نمازان آمد و علت را جویا شد.

گقتند: دزدی کرده بود، دستش را قطع کردیم، هیزی کرده بود، چشمش را کور کردیم، دروغ و تهمت می گفت: زبانش را بریدیم

رند متحیر پرسید: با این همه کرامت، پس چرا او را پیش نماز کردید؟

گفتند: برای آنکه با خیال راحت نماز بگذاریم و نگران تعرض به کفش ها و مشک هایمان نباشیم!

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
ملا مهرعلی خویی،
روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.

یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس انتقام، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟

گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز...

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
از بهلول پرسیدند:
علت سنگینی خواب چیست؟

بهلول پاسخ داد:
سبک بودن اندیشه!

هرچه اندیشه سبک تر باشد
خواب سنگین تر گردد..

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
نقل است رهگذری به دهكده اي مي رفت، در بين راه زير درخت گردوئي به استراحت نشست و در نزديكي اش بوته كدوئي را ديد؛
به فكر فرو رفت كه چگونه كدوي به اين بزرگي از بوته ی كوچكي بوجود مي آيد و گردوي به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي؟

سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته كدو؟

در اين حال، گردوئي از درخت بر سرش افتاد و برق از چشمهايش پريد و با ترس از خدا گفت:

پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهي دخالت كنم؛ زير ا هر چه را خلق كرده اي،حكمتي دارد و اگر جاي گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
امام صادق(ع) فرمودند :

هر کسی زیارت عاشورا بخواند #شب_اول_قبرش امام حسین علیه السلام به دیدار و ملاقات او خواهد آمد .

📚 کامل الزیارات ص ۷٩


https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می‌آید که نجس‌ترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟!
برای همین کار وزیرش را مأمور می‌کند که برود و این نجس‌ترین نجس‌ها را پیدا کند. پادشاه می‌گوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند می‌بخشد.

وزیر هم عازم سفر می‌شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجس‌ترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است. عازم دیار خود می‌شود، در نزدیکی‌های شهر چوپانی را می‌بیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازه‌ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید:
«من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.»
وزیر نشنیده شرط را می‌پذیرد. چوپان هم می گوید: «تو باید مدفوع خودت را بخوری.»

وزیر آنچنان عصبانی می‌شود که می‌خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید:
«تو می‌توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده‌ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده‌ای نشنیدی من را بکش.»
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می‌کند و آن کار را انجام می‌دهد.

سپس چوپان به او می گوید: کثیف‌ترین و نجس‌ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می‌کردی نجس‌ترین است بخوری!

https://www.tg-me.com/رساله دلگشا عبیدزاکانی/com.resaleh_delgosha_Obaid_Zakani
2024/04/20 10:22:40
Back to Top
HTML Embed Code: