Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دوستانی که مایل به شرکت در گروه رابطه هستند، به »ادمیـن« پیام دهند.
معرفی گروه رابطه را »اینجـا« بخوانید.
امشب هم طبق روال، ادامهٔ جلسات لایو گروه رابطه را داریم.
@PanevisDotCom
دوستانی که مایل به شرکت در گروه رابطه هستند، به »ادمیـن« پیام دهند.
معرفی گروه رابطه را »اینجـا« بخوانید.
امشب هم طبق روال، ادامهٔ جلسات لایو گروه رابطه را داریم.
@PanevisDotCom
امروز روز سعدی بود. منظورم شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی نیست، گربهٔ خانهمان است. نامش سعدی است و نام جفتش هم دلبر. این دو اسم را از یکی از غزلیات سعدی، (اینبار خود شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی!) گرفتیم. تفألی زدیم و غزلی آمد که در آن، این دو اسم بود.
باری، امروز اتفاقی افتاد ناراحتکننده. جوجهها همراه با مادرشان آمده بودند بیرون و سعدی و دلبر حمله کرده بودند و به چند تا از آنها آسیب زدند و جسد یکی را هم در گوشهای از باغ پیدا کردیم.
این شد که گفتیم وقتش رسیده که سعدی و دلبر را بیرون کنیم. با ترفندی سعدی را گرفتیم و بردیم در محلهای دیگر رها کردیم.
در راه به این موضوع فکر میکردم که زندگی هم وقتی ببیند کسی در جایی شایستگی ندارد، از آنجا بیرونش میکند. و این طبیعت زندگیست. گویی که بر در و آستان معشوق طبل "دور شوید، دور شوید" میزنند.
@PanevisDotCom
امروز روز سعدی بود. منظورم شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی نیست، گربهٔ خانهمان است. نامش سعدی است و نام جفتش هم دلبر. این دو اسم را از یکی از غزلیات سعدی، (اینبار خود شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی!) گرفتیم. تفألی زدیم و غزلی آمد که در آن، این دو اسم بود.
باری، امروز اتفاقی افتاد ناراحتکننده. جوجهها همراه با مادرشان آمده بودند بیرون و سعدی و دلبر حمله کرده بودند و به چند تا از آنها آسیب زدند و جسد یکی را هم در گوشهای از باغ پیدا کردیم.
این شد که گفتیم وقتش رسیده که سعدی و دلبر را بیرون کنیم. با ترفندی سعدی را گرفتیم و بردیم در محلهای دیگر رها کردیم.
در راه به این موضوع فکر میکردم که زندگی هم وقتی ببیند کسی در جایی شایستگی ندارد، از آنجا بیرونش میکند. و این طبیعت زندگیست. گویی که بر در و آستان معشوق طبل "دور شوید، دور شوید" میزنند.
@PanevisDotCom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برای طبیعت مایه بگذارید. به هر شکل و صورتی که میدانید.
خوشتر آن باشد
که سر دلبران
گفته آید در
«حدیث دیگران»
@PanevisDotCom
برای طبیعت مایه بگذارید. به هر شکل و صورتی که میدانید.
خوشتر آن باشد
که سر دلبران
گفته آید در
«حدیث دیگران»
@PanevisDotCom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همیشه در زندگیتان کسانی هستند که بدون درک شرایط و وضعیت شما، شما را از موضع خودشان و بر اساس اطلاعات ناقص و برداشت خودشان، سنجش و قضاوت میکنند.
در کتاب مرصاد العباد شیخ نجم الدین کبری اشارهای بسیار عمیق در اینباره آمده است. میگوید در قرآن آیهای هست که اگر همین یک آیه فقط در قرآن میبود، برای آرامش کفایت میکرد. و آن آیه این است: و لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره.
خودتان دربارهاش تأمل کنید. مخصوصاً اگر تمایلات سنجش دیگران در شما هست.
@PanevisDotCom
همیشه در زندگیتان کسانی هستند که بدون درک شرایط و وضعیت شما، شما را از موضع خودشان و بر اساس اطلاعات ناقص و برداشت خودشان، سنجش و قضاوت میکنند.
در کتاب مرصاد العباد شیخ نجم الدین کبری اشارهای بسیار عمیق در اینباره آمده است. میگوید در قرآن آیهای هست که اگر همین یک آیه فقط در قرآن میبود، برای آرامش کفایت میکرد. و آن آیه این است: و لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره.
خودتان دربارهاش تأمل کنید. مخصوصاً اگر تمایلات سنجش دیگران در شما هست.
@PanevisDotCom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فکر را با حقیقت اشتباه نگیریم.
هرچه به فکرمان آمد، لزوماً واقعیت نیست. درصد بسیار بالایی از افکار، فقط زائیده و پرداختهٔ ذهناند. منطبق بر واقع نیستند.
هر چیزی که به فکرمان آمد، شایستهٔ مطرح شدن نیست. لذا قبل از مطرح کردن چیزی، حتماً آن را با در دست داشتن فکتها، شواهد عینی، تطبیق دهیم. نه با حدس و گمانها، نه با شنیدهها و شایدها، نه با حب و بغضها، نه تحت تأثیر خشم و نفرتها.
البته که این، ایدهآل است! توقعی برآوردهنشدنی است. انتظاری دور است از اکثر انسانها. عموم انسانها را عشق نمیراند. فکر میراند. اما تو این انتخاب را داری.
واقعیت است و باید با آن کنار بیایی که: زندگی همراه است با بودن در کنار آدمهای ناهنجار، پرخشم، آزارگر و متوهم. زندگی همین است. توقع داشته باشی که «ای کاش همه خوب باشند»، فقط باعث رنج خودت میشوی. اما اگر بپذیریم که در دنیا از اینگونه انسانها زیاد است، و از آنها پرهیز کنی، راحت زندگی میکنی.
با فرض خوشبینانه که خودت از زمرهٔ این افراد نباشی!
@PanevisDotCom
فکر را با حقیقت اشتباه نگیریم.
هرچه به فکرمان آمد، لزوماً واقعیت نیست. درصد بسیار بالایی از افکار، فقط زائیده و پرداختهٔ ذهناند. منطبق بر واقع نیستند.
هر چیزی که به فکرمان آمد، شایستهٔ مطرح شدن نیست. لذا قبل از مطرح کردن چیزی، حتماً آن را با در دست داشتن فکتها، شواهد عینی، تطبیق دهیم. نه با حدس و گمانها، نه با شنیدهها و شایدها، نه با حب و بغضها، نه تحت تأثیر خشم و نفرتها.
البته که این، ایدهآل است! توقعی برآوردهنشدنی است. انتظاری دور است از اکثر انسانها. عموم انسانها را عشق نمیراند. فکر میراند. اما تو این انتخاب را داری.
واقعیت است و باید با آن کنار بیایی که: زندگی همراه است با بودن در کنار آدمهای ناهنجار، پرخشم، آزارگر و متوهم. زندگی همین است. توقع داشته باشی که «ای کاش همه خوب باشند»، فقط باعث رنج خودت میشوی. اما اگر بپذیریم که در دنیا از اینگونه انسانها زیاد است، و از آنها پرهیز کنی، راحت زندگی میکنی.
با فرض خوشبینانه که خودت از زمرهٔ این افراد نباشی!
@PanevisDotCom
خدا کند که نیایی!
اصفهان هستیم، داخل پاساژی کنار خیابان چهار باغ. شش هفت نفری میشویم. داخل پاساژ وارد کتابفروشیئی میشویم و کتابفروش، آشنای دیرین پیرمرد درمیآید. آدمیست خوش سر و زبان. دوست ایام جوانیاش را که میبیند شروع میکند به آوردن کتابهای شعر و با آب و تاب برایش میخواند. شعر میخواند و شعر میخواند و ما مجذوب شور و حرارت شعرخوانیاش شدهایم، و البته شعرهای کم و بیش خوبی که انتخاب میکند.
جمعمان جمعی نیمه متأهل، نیمه مطلقه و نیمه مجرد است! کتابفروش به این شعر که میرسد همه از ذوق رودهبُر میشوند:
چه روزگار خوشی بود
روزگار جدایی
خدا کند که نیایی!
باز، در یکی از مراکز خرید تهران، حوالی پونک، همراه با دوستی در حال گشت و گذار هستیم. میرویم داخل یکی از این سینماهای موسوم به پنج شش بُعدی(مال پدرشان که نیست، بیست بُعدی). داریم بیرون میآییم که خانم جوانی شاد و خندان، جعبهٔ شیرینی بدست، میآید جلویمان و تعارف میکند. برمیدارم و میپرسم: "شیرینی چی هست؟" با خوشحالی میگوید: "شیرینی طلاق"!
نمیدانم چه اصراری داریم که وقتی مجرد هستیم در رویای ازدواج باشیم، و وقتی ازدواج کردهایم حسرت مجردی را بخوریم. برای ما ازدواج و جدایی هر دو اولش خوب و بعدش پشیمانی است. ازدواج که معلوم است چرا(!)، طلاق هم اول فکر میکنیم اگر جدا شویم راحت میشویم و کیف دنیا را میکنیم، اما بعد از جدایی باز فکر میکنیم تنهایی هم چیز دندانگیری نیست و اگر همدمی داشته باشیم زندگیمان رنگ و بوی دیگری خواهد گرفت، "قبلی خوب نبود اما این یکی چیز دیگریست"! لذا باز عزم "طویله" میکنیم. »جُکش« را لابد شنیدهای.
واقعیت روابط انسانها طوری است که گویی فقط در فیلمها، کتابها، کلاسها و سمینارهای آموزش داشتن روابط خوب، قصهها و خیالاتمان ممکن است زندگی مشترک سالم و آرام وجود داشته باشد. واقعیت حی و حاضر روابط یک چیز است و خواب و خیالی که فکر میکنیم بوقوع خواهد پیوست چیزی دیگر.
دهکدهٔ پراتوفونگو را یادت هست؟ ما همه جذام "من" داریم. و وقتی کنار هم زندگی میکنیم بجای اینکه مانند پراتوفونگوییها بهمدیگر کمک کنیم تا زندگی را برای هم آسان، هموار و لذتبخش کنیم و اصطلاحاً "سر همدیگر را بجوریم"، درست در "زخمهای" یکدیگر انگشت فرو میکنیم و آزار میدهیم. و زندگی را برای هم به جهنم تبدیل میکنیم. من و تو هم نداریم، همهمان اینطور هستیم. تعارف که نداریم با هم. آنوقت من خوشخیال فکر میکنم که "نه، این که دوستش دارم یک انسان استثناییست. با دیگران فرق دارد. حسابش جداست."! و جالب آنکه همه فکر میکنند معشوقشان استثناست!
بدانیم چه ازدواج کنیم، چه طلاق بگیریم، چه مجرد بمانیم، تا وقتی به آن جذام گرفتاریم و نمیدانیم، هیچ فرق چندانی ندارد. سر و ته ازدواج و طلاق و تجرد یک کرباس است.
منی که از مجرد بودن ناراحتم، ناراحتیام بخاطر مقایسهٔ وضعیت تجردم با وضعیت بعد از ازدواج(خیالیام) است. خیال میکنم ازدواج کنم چقدر خوب خواهد شد! در صورتیکه باید بدانم هیچ چیز خاصی را بدست نمیآورم که هیچ، خرده آرامش نسبیئی را هم که دارم به فنا میدهم.
و منی که از متأهل بودن در رنجم نیز نارضایتیام بخاطر مقایسهٔ وضعیتم با وضعیت تجرد بعد از طلاق است. خیال میکنم بعد از جدایی، در آرامش زندگی خواهم کرد. زهی خیال باطل!
ممکن است بگویی "این بنده خدا چقدر موضوع روابط را تیره و تلخ میبیند و به آن بدبین است". اما واقعیت روابط متاسفانه بسیار تیرهتر از این هم هست! وضعیت اکثر روابط افتضاحتر از اینهاست. حالا آیا ما بهتر است با واقعیت (هرچند تلخ) روبرو شویم یا با خواب و خیالات (ولو شیرین) زندگی کنیم؟!
@Panevisdotcom
اصفهان هستیم، داخل پاساژی کنار خیابان چهار باغ. شش هفت نفری میشویم. داخل پاساژ وارد کتابفروشیئی میشویم و کتابفروش، آشنای دیرین پیرمرد درمیآید. آدمیست خوش سر و زبان. دوست ایام جوانیاش را که میبیند شروع میکند به آوردن کتابهای شعر و با آب و تاب برایش میخواند. شعر میخواند و شعر میخواند و ما مجذوب شور و حرارت شعرخوانیاش شدهایم، و البته شعرهای کم و بیش خوبی که انتخاب میکند.
جمعمان جمعی نیمه متأهل، نیمه مطلقه و نیمه مجرد است! کتابفروش به این شعر که میرسد همه از ذوق رودهبُر میشوند:
چه روزگار خوشی بود
روزگار جدایی
خدا کند که نیایی!
باز، در یکی از مراکز خرید تهران، حوالی پونک، همراه با دوستی در حال گشت و گذار هستیم. میرویم داخل یکی از این سینماهای موسوم به پنج شش بُعدی(مال پدرشان که نیست، بیست بُعدی). داریم بیرون میآییم که خانم جوانی شاد و خندان، جعبهٔ شیرینی بدست، میآید جلویمان و تعارف میکند. برمیدارم و میپرسم: "شیرینی چی هست؟" با خوشحالی میگوید: "شیرینی طلاق"!
نمیدانم چه اصراری داریم که وقتی مجرد هستیم در رویای ازدواج باشیم، و وقتی ازدواج کردهایم حسرت مجردی را بخوریم. برای ما ازدواج و جدایی هر دو اولش خوب و بعدش پشیمانی است. ازدواج که معلوم است چرا(!)، طلاق هم اول فکر میکنیم اگر جدا شویم راحت میشویم و کیف دنیا را میکنیم، اما بعد از جدایی باز فکر میکنیم تنهایی هم چیز دندانگیری نیست و اگر همدمی داشته باشیم زندگیمان رنگ و بوی دیگری خواهد گرفت، "قبلی خوب نبود اما این یکی چیز دیگریست"! لذا باز عزم "طویله" میکنیم. »جُکش« را لابد شنیدهای.
واقعیت روابط انسانها طوری است که گویی فقط در فیلمها، کتابها، کلاسها و سمینارهای آموزش داشتن روابط خوب، قصهها و خیالاتمان ممکن است زندگی مشترک سالم و آرام وجود داشته باشد. واقعیت حی و حاضر روابط یک چیز است و خواب و خیالی که فکر میکنیم بوقوع خواهد پیوست چیزی دیگر.
دهکدهٔ پراتوفونگو را یادت هست؟ ما همه جذام "من" داریم. و وقتی کنار هم زندگی میکنیم بجای اینکه مانند پراتوفونگوییها بهمدیگر کمک کنیم تا زندگی را برای هم آسان، هموار و لذتبخش کنیم و اصطلاحاً "سر همدیگر را بجوریم"، درست در "زخمهای" یکدیگر انگشت فرو میکنیم و آزار میدهیم. و زندگی را برای هم به جهنم تبدیل میکنیم. من و تو هم نداریم، همهمان اینطور هستیم. تعارف که نداریم با هم. آنوقت من خوشخیال فکر میکنم که "نه، این که دوستش دارم یک انسان استثناییست. با دیگران فرق دارد. حسابش جداست."! و جالب آنکه همه فکر میکنند معشوقشان استثناست!
بدانیم چه ازدواج کنیم، چه طلاق بگیریم، چه مجرد بمانیم، تا وقتی به آن جذام گرفتاریم و نمیدانیم، هیچ فرق چندانی ندارد. سر و ته ازدواج و طلاق و تجرد یک کرباس است.
منی که از مجرد بودن ناراحتم، ناراحتیام بخاطر مقایسهٔ وضعیت تجردم با وضعیت بعد از ازدواج(خیالیام) است. خیال میکنم ازدواج کنم چقدر خوب خواهد شد! در صورتیکه باید بدانم هیچ چیز خاصی را بدست نمیآورم که هیچ، خرده آرامش نسبیئی را هم که دارم به فنا میدهم.
و منی که از متأهل بودن در رنجم نیز نارضایتیام بخاطر مقایسهٔ وضعیتم با وضعیت تجرد بعد از طلاق است. خیال میکنم بعد از جدایی، در آرامش زندگی خواهم کرد. زهی خیال باطل!
ممکن است بگویی "این بنده خدا چقدر موضوع روابط را تیره و تلخ میبیند و به آن بدبین است". اما واقعیت روابط متاسفانه بسیار تیرهتر از این هم هست! وضعیت اکثر روابط افتضاحتر از اینهاست. حالا آیا ما بهتر است با واقعیت (هرچند تلخ) روبرو شویم یا با خواب و خیالات (ولو شیرین) زندگی کنیم؟!
@Panevisdotcom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پُخ!
میگفت:
هنگام نوجوانی داییام بمن میگفت: فلانی، من مطمئنم تو وقتی بزرگ بشی، یک چیزی میشی. یک آدم مهم.
سالها گذشت و بزرگ شدم. نویسندهای شدم و اسمی درکردم.
در یک مهمانی همان داییام که حالا کتابهایم را دیده بود و از شهرتم خبر داشت، رو کرد بمن و گفت: یادتان هست به شما گفتم بالاخره یک چیزی میشوید؟ نگفتم؟
گفتم: نه دایی جان، ما هم هیچ پُخی نشدیم.
گفت: نه عزیزم، شما شکستهنفسی میفرمایید!
("پخ" کلمهای ترکی است و دوستان حتماً میدانند معنای آن چیست.)
اسفند ۸۸
--
بترسید و پرهیز کنید از هر حرف و محتوایی که مستقیم یا بطور ضمنی به شما قلهها، آدمهای «مهم»، ایدهآلها، و هر چیزی که نپذیرفتن زندگی ساده و معمولی را القاء میکند.
این روزها به شدت و به شکلهای کاملاً توجیهشده و رایج، و البته کاملاً زیرپوستی و نامحسوس به ذهن انسانها این که «معمولی بودن درست نیست، تو باید شبیه قلهها، ایدهآلها شوی» تزریق میشود.
حتی به عنوان تمرین، پیدا کن این موارد را در هر چه میشنوی و میخوانی و میبینی. پیدایشان کن. دربارهشان بنویس و حرف بزن.
تو همینی که هستی، ساده و معمولی، عالیست. زندگی همین است، ساده و معمولی. بیچارهمان کردهاند این تزریقها. در رگهای روح و روانمان پُخ تزریق میکنند.
@Panevisdotcom
پُخ!
میگفت:
هنگام نوجوانی داییام بمن میگفت: فلانی، من مطمئنم تو وقتی بزرگ بشی، یک چیزی میشی. یک آدم مهم.
سالها گذشت و بزرگ شدم. نویسندهای شدم و اسمی درکردم.
در یک مهمانی همان داییام که حالا کتابهایم را دیده بود و از شهرتم خبر داشت، رو کرد بمن و گفت: یادتان هست به شما گفتم بالاخره یک چیزی میشوید؟ نگفتم؟
گفتم: نه دایی جان، ما هم هیچ پُخی نشدیم.
گفت: نه عزیزم، شما شکستهنفسی میفرمایید!
("پخ" کلمهای ترکی است و دوستان حتماً میدانند معنای آن چیست.)
اسفند ۸۸
--
بترسید و پرهیز کنید از هر حرف و محتوایی که مستقیم یا بطور ضمنی به شما قلهها، آدمهای «مهم»، ایدهآلها، و هر چیزی که نپذیرفتن زندگی ساده و معمولی را القاء میکند.
این روزها به شدت و به شکلهای کاملاً توجیهشده و رایج، و البته کاملاً زیرپوستی و نامحسوس به ذهن انسانها این که «معمولی بودن درست نیست، تو باید شبیه قلهها، ایدهآلها شوی» تزریق میشود.
حتی به عنوان تمرین، پیدا کن این موارد را در هر چه میشنوی و میخوانی و میبینی. پیدایشان کن. دربارهشان بنویس و حرف بزن.
تو همینی که هستی، ساده و معمولی، عالیست. زندگی همین است، ساده و معمولی. بیچارهمان کردهاند این تزریقها. در رگهای روح و روانمان پُخ تزریق میکنند.
@Panevisdotcom
نسرین خانم، طراح تابلویی که در پست پیشین معرفی شد، پیجشان این است:
https://www.instagram.com/nasrin_pencil
دوست داشتید، میتوانید با سفارش دادن کار، از ایشان حمایت کنید.
نسرین خانم، طراح تابلویی که در پست پیشین معرفی شد، پیجشان این است:
https://www.instagram.com/nasrin_pencil
دوست داشتید، میتوانید با سفارش دادن کار، از ایشان حمایت کنید.
دخیل به امامزاده
جایی نوشته بود: "مشاورههای روانشناسان دارد به کالای لوکس تبدیل میشود. با وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی، مردم دیگر توان پرداخت هزینههای رواندرمانی را ندارند و...".
یادم افتاد به یک سوالی که از کریشنامورتی یا فرد دیگری در مورد فرهنگ هند کرده بودند. میدانید که در فرهنگ هند طبقهبندی افراد مطرح است. به آن میگویند کاست. یعنی معتقدند شما وقتی به دنیا میآیی، در یک طبقهٔ خاص به دنیا میآیی و اگر آداب آن طبقه را در این زندگی به درستی به جای بیاوری، امید هست که در زندگی بعدیات، در طبقهای بالاتر به دنیا بیایی.
باری، از وی پرسیده بودند: "چرا دیگر به طبقهٔ نجسها اجازهٔ ورود به معابد را نمیدهند؟ این ظلم نیست؟". و او پاسخ داده بود: مگر خدا در معابد است؟
حالا حکایت روانشناسان است. جلسات مشاورهٔ ایشان امامزادهای است که دخیل شفا به آن بستهاید. مگر درمان روانتان از جلسات مشاورهٔ روانشناسان است؟ هیچ آبی از اینها گرم نمیشود جز خالی کردن جیبتان. همین چند وقت پیش بنده شاهدش بودم فردی بابت هر جلسه مشاوره یک میلیون و پانصد پرداخت کرد، ده جلسه هم رفت. آخرش هم هیچ! وی را هم یکی از سلبریتیروانشناسها معرفی کرده بود به عنوان دکتر حاذق و کاربلد و ماهر و درجه یک و تاپِ تاپ.
@PanevisDotCom
دخیل به امامزاده
جایی نوشته بود: "مشاورههای روانشناسان دارد به کالای لوکس تبدیل میشود. با وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی، مردم دیگر توان پرداخت هزینههای رواندرمانی را ندارند و...".
یادم افتاد به یک سوالی که از کریشنامورتی یا فرد دیگری در مورد فرهنگ هند کرده بودند. میدانید که در فرهنگ هند طبقهبندی افراد مطرح است. به آن میگویند کاست. یعنی معتقدند شما وقتی به دنیا میآیی، در یک طبقهٔ خاص به دنیا میآیی و اگر آداب آن طبقه را در این زندگی به درستی به جای بیاوری، امید هست که در زندگی بعدیات، در طبقهای بالاتر به دنیا بیایی.
باری، از وی پرسیده بودند: "چرا دیگر به طبقهٔ نجسها اجازهٔ ورود به معابد را نمیدهند؟ این ظلم نیست؟". و او پاسخ داده بود: مگر خدا در معابد است؟
حالا حکایت روانشناسان است. جلسات مشاورهٔ ایشان امامزادهای است که دخیل شفا به آن بستهاید. مگر درمان روانتان از جلسات مشاورهٔ روانشناسان است؟ هیچ آبی از اینها گرم نمیشود جز خالی کردن جیبتان. همین چند وقت پیش بنده شاهدش بودم فردی بابت هر جلسه مشاوره یک میلیون و پانصد پرداخت کرد، ده جلسه هم رفت. آخرش هم هیچ! وی را هم یکی از سلبریتیروانشناسها معرفی کرده بود به عنوان دکتر حاذق و کاربلد و ماهر و درجه یک و تاپِ تاپ.
@PanevisDotCom
Forwarded from خلوتگاه مهمانکش
یکی از دوستان هزینهٔ یک هفته خلوتنشینی را اهداء کرده است.
دوستان متقاضی پیام دهند.
»ادمیــن«
@mehmankosh
یکی از دوستان هزینهٔ یک هفته خلوتنشینی را اهداء کرده است.
دوستان متقاضی پیام دهند.
»ادمیــن«
@mehmankosh
بنده اینطور میبینم که اگر خدایی باشد و بازخواستی، در نهایت همهٔ انسانها قابل بخشش هستند.
من، به عنوان یک انسان، وقتی گذشته و دوران کودکی افراد را نگاه میکنم و متوجه میشوم انسانها، رفتارشان، گفتارشان و همهٔ وجوه زندگیشان، تا چه حد تحت تأثیر دوران کودکی و نوجوانیشان است، با وجود اینکه یک انسان هستم، از عمقِ عمقِ عمق قلبم میگویم: "بیخیال خطاهایشان، بخشش. بشوریدشان از آلودگیهای روانشان تا راحت شوند طفلیها".
خب. منِ انسانِ محدود اینطور نظری دارم، آن چیزی که خدا مینامندش با آن عظمت بیحد، با آن کرامت و بخشندگیای که لااقل وصفش را خوانده و شنیدهایم، چطور ممکن است عفوشان نکند؟! مگر میشود اسارت ما را در زنجیر شرطیشدگیهای دوران کودکی و نوجوانیمان ندیده باشد؟! محال است. مگر میشود ندیده باشد که چطور تحت تأثیر گذشته رفتارهای زشتی میکنیم؟!
اگر خدایی باشد، بغلش میکنم، در چشمهایش نگاه میکنم و میگویم: "تو که خودت دیدی. خودت شاهد بودی. شاهد اعماق درونمان بودی.
ما به شستشو شدن توسط تو نیازمندیم ای هفتآبشوینده. عفو کن. بشورمان. بگذار در آغوشت آرام بگیریم. که جز این از تو انتظار نمیرود".
@PanevisDotCom
بنده اینطور میبینم که اگر خدایی باشد و بازخواستی، در نهایت همهٔ انسانها قابل بخشش هستند.
من، به عنوان یک انسان، وقتی گذشته و دوران کودکی افراد را نگاه میکنم و متوجه میشوم انسانها، رفتارشان، گفتارشان و همهٔ وجوه زندگیشان، تا چه حد تحت تأثیر دوران کودکی و نوجوانیشان است، با وجود اینکه یک انسان هستم، از عمقِ عمقِ عمق قلبم میگویم: "بیخیال خطاهایشان، بخشش. بشوریدشان از آلودگیهای روانشان تا راحت شوند طفلیها".
خب. منِ انسانِ محدود اینطور نظری دارم، آن چیزی که خدا مینامندش با آن عظمت بیحد، با آن کرامت و بخشندگیای که لااقل وصفش را خوانده و شنیدهایم، چطور ممکن است عفوشان نکند؟! مگر میشود اسارت ما را در زنجیر شرطیشدگیهای دوران کودکی و نوجوانیمان ندیده باشد؟! محال است. مگر میشود ندیده باشد که چطور تحت تأثیر گذشته رفتارهای زشتی میکنیم؟!
اگر خدایی باشد، بغلش میکنم، در چشمهایش نگاه میکنم و میگویم: "تو که خودت دیدی. خودت شاهد بودی. شاهد اعماق درونمان بودی.
ما به شستشو شدن توسط تو نیازمندیم ای هفتآبشوینده. عفو کن. بشورمان. بگذار در آغوشت آرام بگیریم. که جز این از تو انتظار نمیرود".
@PanevisDotCom
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یکی از دوستان اهل موسیقی تعریف میکند که با جمعی از دوستان که همگی اهل موسیقی و نوازندگی بودند رفته بودیم پیش پیرمرد.
صحبتی پیش آمد و پیرمرد گفت: شماها اهل موسیقی هستید. دیدهاید چطور یک نفر فقط چند تا نُت مینوازد، شما میتوانید دستگاه موسیقایی آن قطعه را تشخیص دهید؟ اگر یک نت اشتباه بزند شما به روشنی و وضوح تشخیص میدهید؟ من سالهاست در این زمینه عمرم را گذاشتهام. در زمینهٔ شناخت انسان. اگر کسی بگوید ف، تا فرحزاد میروم.
بنابراین این کسانی که از سر خشم و نفرت، یا مسائل درونیای که دارند، حرف میزنند، وقتی لب تر میکنند، تا فیها خالدونشان پیداست.
لذا خودتان را نگه دارید. اگر کسی گند درون شما را میبیند و سکوت میکند، شما دیگر گستاخی و دریدگی نکنید. چرا که با دریدهها جز رها کردن به حال خودشان کاری نباید کرد.
در این خاک
در این خاک
در این مزرعهٔ پاک
بجز مهر
بجز عشق
دگر بذر نکاریم
@PanevisDotCom
یکی از دوستان اهل موسیقی تعریف میکند که با جمعی از دوستان که همگی اهل موسیقی و نوازندگی بودند رفته بودیم پیش پیرمرد.
صحبتی پیش آمد و پیرمرد گفت: شماها اهل موسیقی هستید. دیدهاید چطور یک نفر فقط چند تا نُت مینوازد، شما میتوانید دستگاه موسیقایی آن قطعه را تشخیص دهید؟ اگر یک نت اشتباه بزند شما به روشنی و وضوح تشخیص میدهید؟ من سالهاست در این زمینه عمرم را گذاشتهام. در زمینهٔ شناخت انسان. اگر کسی بگوید ف، تا فرحزاد میروم.
بنابراین این کسانی که از سر خشم و نفرت، یا مسائل درونیای که دارند، حرف میزنند، وقتی لب تر میکنند، تا فیها خالدونشان پیداست.
لذا خودتان را نگه دارید. اگر کسی گند درون شما را میبیند و سکوت میکند، شما دیگر گستاخی و دریدگی نکنید. چرا که با دریدهها جز رها کردن به حال خودشان کاری نباید کرد.
در این خاک
در این خاک
در این مزرعهٔ پاک
بجز مهر
بجز عشق
دگر بذر نکاریم
@PanevisDotCom