امر اخلاقی، امر متعالی
<unknown>
#پوشه_شنیداری
نشست «امر اخلاقی،امر متعالی»
با حضور: دکتر شهین اعوانی،دکتر سروش دباغ،دکتر محمدمنصور هاشمی
زمان: دهم آذر ۱۳۸۸
مکان: مرکزفرهنگی شهرکتاب
@Bookcitycc
نشست «امر اخلاقی،امر متعالی»
با حضور: دکتر شهین اعوانی،دکتر سروش دباغ،دکتر محمدمنصور هاشمی
زمان: دهم آذر ۱۳۸۸
مکان: مرکزفرهنگی شهرکتاب
@Bookcitycc
.
مرتضی مطهریِ فقید در این مصاحبه می گوید «حکومت اسلامی» به معنای حکومت طبقۀ روحانیت نیست. همچنین معتقد است ولی فقیه نقش یک ایدئولوگ را دارد نه نقش یک حاکم و بنا نیست ولیّ فقیه در راس دولت قرار بگیرد، حکومت کند و در امور اجرایی نقش داشته باشد...
مطهری زنده نماند و ندید که حکومت اسلامی به روایت جمهوری اسلامی، عملا به معنای حکومت طبقه روحانیت است. همچنین ولی فقیه،،خصوصا در دورانِ ولی فقیه دوم ( آقای خامنه ای) ،هم حکومت می کند، هم در راس دولت قرار می گیرد و هم در امور اجرایی قویا نقش دارد و در جزئیات دخالت می کند، هر چند مسئولیت آنرا در کثیری از موارد نمی پذیرد.
« هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است» به نزد نگارنده، قصه عمیق تر از این است. مسئله نه در نحوۀ اجرای حکومت دینی که گره زدن مشروعیت سیاسی به دیانت و فقاهت و ولایت است و برکشیدن نظریۀ « ولایت فقیه»؛ نظریه ای که ناموجه و ناتراشیده است و به انحاء گوناگون میتوان آنرا نقد کرد. چند صباحی است در حال نگارشِ مقالۀ « ولایت فقیه در ترازوی اخلاق» هستم. اگر موافق تدبیر من شود تقدیر، این جستار تا دو ماه آینده منتشر می گردد. در این مقاله، شش دلیل در نقد آموزۀ « ولایت فقیه» اقامه کرده ام. فقراتی از این جستار به قرار زیر است:
«پانزده سالی است دلشمغول رابطۀ میان « دین و اخلاق» و « فقه و اخلاق» ام و به قدر وسع در این زمینه تامل و تتبع کرده و قلم زده ام. ما حصل این فعالیت های فلسفی- دین شناختی که عمدتا حول احکام فقهیِ اجتماعی بوده و مقولات و موضوعاتِ حجاب، ارتداد، ازدواج عرفی/ ازدواج سفید، مباهته، سبّ نبی و رقص را در برگرفته؛ در دو کتاب « حجاب در ترازو» و « زمین فقه و آسمان اخلاقِ» نگارنده منتشر شده است.
در مقالۀ پیش رو، به سروقت « ولایت فقیه» رفته و آنرا در ترازوی اخلاق می نهم و بر می رسم؛ حکم فقهی ای که به مقتضای آن، مشروعیت سیاسیِ موجه، مستفاد از دیانت، فقاهت و ولایت است و فقیه جامع الشرایط، در یک حکومت دینی، « باید» حکومت کند. به تعبیر دیگر، به تعبیر دیگر، در پاسخ به پرسشِ بنیادینِ « چه کسی باید حکومت کند»، قائلان به نظریه ولایت فقیه می گویند:« ولیّ فقیه».
بیش از ورود به بحث، ذکر نکته ای ضروریست. هر چند تجربۀ زیستن در ذیل حکومت دینیِ چند دهۀ اخیر، برانگیزانندۀ اصلیِ نگارنده در نوشتن سطور پیش روست. درعین حال، بحث کنونی صبغۀ نظری و مفهومی دارد، نه مصداقی. به تعبیر دیگر، فارغ از اینکه ایران معاصر، دو ولیِّ فقیه به خود دیده و بیش از چهل و چهار سال زعامتِ فقیهانۀ سید روح الله خمینی و سید علی خامنه ای را تجربه کرده؛ زعامتی که کارنامۀ آن پیش روی ماست؛ می توان به نحو نظری و هنجاری نیز به سراغ این آموزه رفت و آنرا در ترازوی نقد توزین کرد. در این جستار می کوشم ادلۀ شش گانه ای در نقد ولایت فقیه اقامه کنم؛ ادلۀ قرآنی، الاهیاتی، فقه شناسانه، اخلاقی، روانشناختی و تجربی.»
https://www.instagram.com/reel/C6wfl2EOHv7/?igsh=ODV0d3puanBrbjky
مرتضی مطهریِ فقید در این مصاحبه می گوید «حکومت اسلامی» به معنای حکومت طبقۀ روحانیت نیست. همچنین معتقد است ولی فقیه نقش یک ایدئولوگ را دارد نه نقش یک حاکم و بنا نیست ولیّ فقیه در راس دولت قرار بگیرد، حکومت کند و در امور اجرایی نقش داشته باشد...
مطهری زنده نماند و ندید که حکومت اسلامی به روایت جمهوری اسلامی، عملا به معنای حکومت طبقه روحانیت است. همچنین ولی فقیه،،خصوصا در دورانِ ولی فقیه دوم ( آقای خامنه ای) ،هم حکومت می کند، هم در راس دولت قرار می گیرد و هم در امور اجرایی قویا نقش دارد و در جزئیات دخالت می کند، هر چند مسئولیت آنرا در کثیری از موارد نمی پذیرد.
« هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است» به نزد نگارنده، قصه عمیق تر از این است. مسئله نه در نحوۀ اجرای حکومت دینی که گره زدن مشروعیت سیاسی به دیانت و فقاهت و ولایت است و برکشیدن نظریۀ « ولایت فقیه»؛ نظریه ای که ناموجه و ناتراشیده است و به انحاء گوناگون میتوان آنرا نقد کرد. چند صباحی است در حال نگارشِ مقالۀ « ولایت فقیه در ترازوی اخلاق» هستم. اگر موافق تدبیر من شود تقدیر، این جستار تا دو ماه آینده منتشر می گردد. در این مقاله، شش دلیل در نقد آموزۀ « ولایت فقیه» اقامه کرده ام. فقراتی از این جستار به قرار زیر است:
«پانزده سالی است دلشمغول رابطۀ میان « دین و اخلاق» و « فقه و اخلاق» ام و به قدر وسع در این زمینه تامل و تتبع کرده و قلم زده ام. ما حصل این فعالیت های فلسفی- دین شناختی که عمدتا حول احکام فقهیِ اجتماعی بوده و مقولات و موضوعاتِ حجاب، ارتداد، ازدواج عرفی/ ازدواج سفید، مباهته، سبّ نبی و رقص را در برگرفته؛ در دو کتاب « حجاب در ترازو» و « زمین فقه و آسمان اخلاقِ» نگارنده منتشر شده است.
در مقالۀ پیش رو، به سروقت « ولایت فقیه» رفته و آنرا در ترازوی اخلاق می نهم و بر می رسم؛ حکم فقهی ای که به مقتضای آن، مشروعیت سیاسیِ موجه، مستفاد از دیانت، فقاهت و ولایت است و فقیه جامع الشرایط، در یک حکومت دینی، « باید» حکومت کند. به تعبیر دیگر، به تعبیر دیگر، در پاسخ به پرسشِ بنیادینِ « چه کسی باید حکومت کند»، قائلان به نظریه ولایت فقیه می گویند:« ولیّ فقیه».
بیش از ورود به بحث، ذکر نکته ای ضروریست. هر چند تجربۀ زیستن در ذیل حکومت دینیِ چند دهۀ اخیر، برانگیزانندۀ اصلیِ نگارنده در نوشتن سطور پیش روست. درعین حال، بحث کنونی صبغۀ نظری و مفهومی دارد، نه مصداقی. به تعبیر دیگر، فارغ از اینکه ایران معاصر، دو ولیِّ فقیه به خود دیده و بیش از چهل و چهار سال زعامتِ فقیهانۀ سید روح الله خمینی و سید علی خامنه ای را تجربه کرده؛ زعامتی که کارنامۀ آن پیش روی ماست؛ می توان به نحو نظری و هنجاری نیز به سراغ این آموزه رفت و آنرا در ترازوی نقد توزین کرد. در این جستار می کوشم ادلۀ شش گانه ای در نقد ولایت فقیه اقامه کنم؛ ادلۀ قرآنی، الاهیاتی، فقه شناسانه، اخلاقی، روانشناختی و تجربی.»
https://www.instagram.com/reel/C6wfl2EOHv7/?igsh=ODV0d3puanBrbjky
.
ادمین.لایو اینستاگرامی با موضوع کمال پرستی ( perfectionism)
با حضور دکتر سروش دباغ و دکتر هدی سباتی
زمان: شنبه ۲۲ اردیبهشت، ساعت ۸:۳۰ شب به وقت ایران
https://www.instagram.com/p/C6y2YoIOfZ-/?igsh=MWxvN2p4NjBsdHZoYg==
ادمین.لایو اینستاگرامی با موضوع کمال پرستی ( perfectionism)
با حضور دکتر سروش دباغ و دکتر هدی سباتی
زمان: شنبه ۲۲ اردیبهشت، ساعت ۸:۳۰ شب به وقت ایران
https://www.instagram.com/p/C6y2YoIOfZ-/?igsh=MWxvN2p4NjBsdHZoYg==
Forwarded from جامعه باز ➖THE OPEN SOCIETY (Babak Mohammadi)
یکشنبه ساعت ۷ شب بوقت تورنتو
در ادامه
“سفرهای فلسفی پسا-رنسانسی”
فلسفه لویناس (جلسه بیستم و دوم)
@theopensociety
در ادامه
“سفرهای فلسفی پسا-رنسانسی”
فلسفه لویناس (جلسه بیستم و دوم)
@theopensociety
.
فقراتی دیگر از مقالۀ « داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنج اندیش»:
«ویکتور فرانکل درباب نسبت میان رنج و معنای زندگی بصیرت هایی دارد که می توان از آنها ذیل بحث از دوگانۀ «رنجِ رهزن» و «رنجِ رهگشا» استفاده کرد. نیچه، فیلسوف آلمانی سدۀ نوزدهم از «ارادۀ معطوف به قدرت» سخن می گفت. فرانکل با پیش چشم داشتن ایدۀ محوریِ نیچه؛ از اراده معطوف به معنا سخن میگوید. به تعبیر دیگر، از منظر فرانکل، انسان حیوان معناکاو و معنایاب است. متفکران و محققان در طول تاریخ برای «انسان» تعاریف متعددی بدست داده و از آن تعیین مراد کرده اند: «حیوان ناطق»، «حیوان اخلاقی»، «حیوان ابزارساز»، «حیوان قصه گو».... بر این سیاق، میتوان انسان را «حیوان معناکاو» یا « حیوان معناجو» هم به حساب آورد و انگاشت.
فرانکل در روایت خود، مبتنی بر تجربۀ زیستۀ دهشتناک اش در آشویتس، سه ستون و ارزش را که قوام بخش معناجویی و معناکاوی اند و برسازندۀ معنای زندگی، بر می شمارد: «ارزش های خلاق»، «ارزشهای تجربی» و «ارزشهای نگرشی». همچنین بر « انسان از خود فرارونده» تاکید می کند، انسانی که معطوف به بیرون از خود و گشوده است و سنگ بنای شخصیت سالم است. ارزش های نگرشی به روایت فرانکل ارتباط وثیقی با بحث ما دارد.
مراد از ارزشهای نگرشی چیست؟ ارزشهای نگرشی از سنخِ نحوۀ مواجهۀ ما با رنجهایمان است. برخی آنرا «ارزشهای گرایشی» ترجمه کرده اند، شخصا «ارزشی های نگرشی» را بیشتر می پسندم. وضعیت فرانکل را در نظر بگیرید. آیا از این تلختر و ویران کننده تر میشود؟ اکثر اعضای خانواده ات در جنگ جهانی کشته شوند و سه سال در اردوگاه آشویتس که به اردوگاه مرگ موسوم بود، به نحو فوق العاده طاقت فرسایی شب و روز را با زجر و رنج دوره کنی و بگذرانی؛ با این وجود، به ادامه دادن ادامه دهی.
لُبّ سخن فرانکل این است که وضعیت ما در جهان پیرامون به رغم همه بادهای ناموافقی که میوزد، همۀ رنجهای ضرور و غیر ضروری که برسرمان آوار می شود، آنقدر فاجعه بار نیست که همه چیز را فرو بنهیم و زندگی را رها کنیم. بلکه در ناامید کنندهترین وضعیتها هم میتوان به نحوی به رنج خود معنا بخشید و درس آنرا گرفت و بکار بست. به تعبیر دیگر، نحوه مواجهۀ من وتو با رنج هایمان میتواند به زندگی معنا ببخشد.
بخشی از مواجهۀ روشمند با رنج و معنا بخشیدن بدان، عبارت است از رسیدن به مقامِ «پذیرش» که البته کارِ سختی است. در عین حال، اگرکسی بتواند با مدّ نظر قراردادنِ ارزشهای نگرشی، نحوۀ مواجهۀ خود با رنج را سامان بخشد و پای در وادی پذیرش گذارد،
آن رنجِ رهزن می تواند بدل به رنجِ رهگشا شود و از حجم اش کاسته شود. اما مادامی که فرد در مقام «انکار» و یا «فراکنی» است، آن رنجِ رهزن برجای می ماند. اما اگر جدّ و جهدی ورزد و سرمه ای بر چشم بکشد و به نحو دیگری در آن نظر کند، آن رنج میتواند به «رنجِ رهگشا» بدل شود. حال این رنج رهگشا دو حالت دارد. در موقعیت هایی حجم آن کم میشود اما همچنان باقی میماند و در عداد رنجهای امحاءناپذیر بحساب می آید. در موقعیت های دیگر، رنج رهزن بدل به رنج رهگشا می شود و در ادامه بسان برفی در برابر آفتاب آب می شود، از بین می رود و در زمرۀ رنج امحاء پذیر قلمداد می شود.
در مثالی که پیشتر آمد، فردی توپی را با فشار زیر آب نگه می دارد. مادامی که فرد در مقام انکار و یا فرافکنی است، نه خودش آنرا می بیند و نه اجازه می دهد کسی آن توپ را بییند. نتیجه این میشود که با رنج رهزن دست و پنجه نرم می کند و آسیب روانی می بیند. مثلا وقتی که من خود را از دوست ندارم و از کمی عزت نفس رنج می برم، اگر با آن مواجه و روبرو نشوم، برای سالیانِ سال این رنج رهزن در من می ماند و روانم را می خلد و می خراشد. اما اگر نگرش خود را تغییر دهم و بکوشم از طریق پذیرش، به رنج ام معنا دهم و در پی « پذیرش» و « تغییر» آن برآیم ، آنوقت رنجِ رهزن بدل به رنجِ رهگشا میشود.
https://www.instagram.com/p/C61Twsnue6Q/?igsh=MTNrODc5MXI0cTY5NQ==
فقراتی دیگر از مقالۀ « داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنج اندیش»:
«ویکتور فرانکل درباب نسبت میان رنج و معنای زندگی بصیرت هایی دارد که می توان از آنها ذیل بحث از دوگانۀ «رنجِ رهزن» و «رنجِ رهگشا» استفاده کرد. نیچه، فیلسوف آلمانی سدۀ نوزدهم از «ارادۀ معطوف به قدرت» سخن می گفت. فرانکل با پیش چشم داشتن ایدۀ محوریِ نیچه؛ از اراده معطوف به معنا سخن میگوید. به تعبیر دیگر، از منظر فرانکل، انسان حیوان معناکاو و معنایاب است. متفکران و محققان در طول تاریخ برای «انسان» تعاریف متعددی بدست داده و از آن تعیین مراد کرده اند: «حیوان ناطق»، «حیوان اخلاقی»، «حیوان ابزارساز»، «حیوان قصه گو».... بر این سیاق، میتوان انسان را «حیوان معناکاو» یا « حیوان معناجو» هم به حساب آورد و انگاشت.
فرانکل در روایت خود، مبتنی بر تجربۀ زیستۀ دهشتناک اش در آشویتس، سه ستون و ارزش را که قوام بخش معناجویی و معناکاوی اند و برسازندۀ معنای زندگی، بر می شمارد: «ارزش های خلاق»، «ارزشهای تجربی» و «ارزشهای نگرشی». همچنین بر « انسان از خود فرارونده» تاکید می کند، انسانی که معطوف به بیرون از خود و گشوده است و سنگ بنای شخصیت سالم است. ارزش های نگرشی به روایت فرانکل ارتباط وثیقی با بحث ما دارد.
مراد از ارزشهای نگرشی چیست؟ ارزشهای نگرشی از سنخِ نحوۀ مواجهۀ ما با رنجهایمان است. برخی آنرا «ارزشهای گرایشی» ترجمه کرده اند، شخصا «ارزشی های نگرشی» را بیشتر می پسندم. وضعیت فرانکل را در نظر بگیرید. آیا از این تلختر و ویران کننده تر میشود؟ اکثر اعضای خانواده ات در جنگ جهانی کشته شوند و سه سال در اردوگاه آشویتس که به اردوگاه مرگ موسوم بود، به نحو فوق العاده طاقت فرسایی شب و روز را با زجر و رنج دوره کنی و بگذرانی؛ با این وجود، به ادامه دادن ادامه دهی.
لُبّ سخن فرانکل این است که وضعیت ما در جهان پیرامون به رغم همه بادهای ناموافقی که میوزد، همۀ رنجهای ضرور و غیر ضروری که برسرمان آوار می شود، آنقدر فاجعه بار نیست که همه چیز را فرو بنهیم و زندگی را رها کنیم. بلکه در ناامید کنندهترین وضعیتها هم میتوان به نحوی به رنج خود معنا بخشید و درس آنرا گرفت و بکار بست. به تعبیر دیگر، نحوه مواجهۀ من وتو با رنج هایمان میتواند به زندگی معنا ببخشد.
بخشی از مواجهۀ روشمند با رنج و معنا بخشیدن بدان، عبارت است از رسیدن به مقامِ «پذیرش» که البته کارِ سختی است. در عین حال، اگرکسی بتواند با مدّ نظر قراردادنِ ارزشهای نگرشی، نحوۀ مواجهۀ خود با رنج را سامان بخشد و پای در وادی پذیرش گذارد،
آن رنجِ رهزن می تواند بدل به رنجِ رهگشا شود و از حجم اش کاسته شود. اما مادامی که فرد در مقام «انکار» و یا «فراکنی» است، آن رنجِ رهزن برجای می ماند. اما اگر جدّ و جهدی ورزد و سرمه ای بر چشم بکشد و به نحو دیگری در آن نظر کند، آن رنج میتواند به «رنجِ رهگشا» بدل شود. حال این رنج رهگشا دو حالت دارد. در موقعیت هایی حجم آن کم میشود اما همچنان باقی میماند و در عداد رنجهای امحاءناپذیر بحساب می آید. در موقعیت های دیگر، رنج رهزن بدل به رنج رهگشا می شود و در ادامه بسان برفی در برابر آفتاب آب می شود، از بین می رود و در زمرۀ رنج امحاء پذیر قلمداد می شود.
در مثالی که پیشتر آمد، فردی توپی را با فشار زیر آب نگه می دارد. مادامی که فرد در مقام انکار و یا فرافکنی است، نه خودش آنرا می بیند و نه اجازه می دهد کسی آن توپ را بییند. نتیجه این میشود که با رنج رهزن دست و پنجه نرم می کند و آسیب روانی می بیند. مثلا وقتی که من خود را از دوست ندارم و از کمی عزت نفس رنج می برم، اگر با آن مواجه و روبرو نشوم، برای سالیانِ سال این رنج رهزن در من می ماند و روانم را می خلد و می خراشد. اما اگر نگرش خود را تغییر دهم و بکوشم از طریق پذیرش، به رنج ام معنا دهم و در پی « پذیرش» و « تغییر» آن برآیم ، آنوقت رنجِ رهزن بدل به رنجِ رهگشا میشود.
https://www.instagram.com/p/C61Twsnue6Q/?igsh=MTNrODc5MXI0cTY5NQ==
Forwarded from آزاد | Azad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مسئله حجاب
🔸مناظره سروش دباغ و حسین سوزنچی
🔻سروش دباغ: آنچه اخلاقاً مجاز نیست، نقض رفتار عفیفانه است. نپوشاندن موی سر و گردن، امری مجاز است. شهودهای اخلاقی ما اگر با فهم روشمند از متن مقدس، تضاد نداشته باشند، قابل التزام هستند و مسئله حجاب این چنین است.
🔻حسین سوزنچی: حجاب را نباید فقط ذیل عنوان عفت تحلیل کرد، بلکه عناوین دیگری مثل حفظ احترام نیز مطرح است. فهم روشمندی از متن مقدس مبنی بر جواز نپوشاندن موی سر و گردن نداریم. سنی و شیعه علی رغم اختلافات زیاد، در این مسئله با یکدیگر توافق دارند.
🎞 فیلم کامل این گفتگو در پلتفرم آزاد:
🌐 A Z A D. im
🎞 فیلم کامل این گفتگو در یوتوب آزاد:
https://youtu.be/T1KfAt4BRS8
📣 این مناظره زمستان ۹۵ در قالب درسگفتگو در مجموعه آزاد صورت گرفته است و برای اولین بار به صورت عمومی منتشر میشود.
🆔@AzadSocial
🔸مناظره سروش دباغ و حسین سوزنچی
🔻سروش دباغ: آنچه اخلاقاً مجاز نیست، نقض رفتار عفیفانه است. نپوشاندن موی سر و گردن، امری مجاز است. شهودهای اخلاقی ما اگر با فهم روشمند از متن مقدس، تضاد نداشته باشند، قابل التزام هستند و مسئله حجاب این چنین است.
🔻حسین سوزنچی: حجاب را نباید فقط ذیل عنوان عفت تحلیل کرد، بلکه عناوین دیگری مثل حفظ احترام نیز مطرح است. فهم روشمندی از متن مقدس مبنی بر جواز نپوشاندن موی سر و گردن نداریم. سنی و شیعه علی رغم اختلافات زیاد، در این مسئله با یکدیگر توافق دارند.
🎞 فیلم کامل این گفتگو در پلتفرم آزاد:
🌐 A Z A D. im
🎞 فیلم کامل این گفتگو در یوتوب آزاد:
https://youtu.be/T1KfAt4BRS8
📣 این مناظره زمستان ۹۵ در قالب درسگفتگو در مجموعه آزاد صورت گرفته است و برای اولین بار به صورت عمومی منتشر میشود.
🆔@AzadSocial
.
چندی پیش نوشتم که برای تحلیل آنچه در سپهرِ سیاست داخل کشور می گذرد، باید دست به دامان کافکا و فضای سوررئال رمان های او گشت. برخی از مخاطبان پرسیدند: فلانی این سخن شما را باید حمل بر طنز کرد یا جدی انگاشت؟ در پاسخ گفتم: والا چه عرض کنم؟! از جنس « لطف به انواع عتاب آلوده» است، طنز تلخ است؛ واقعیت تلخی که برای کاستن از حجم سنگینی و تلخی آن، باید دست به دامان طنز هم شد.
وقتی استاد علوم سیاسیِ 75 ساله بازنشسته محترم مملکت، دکتر صادق زیبا کلام را روز رونمایی از کتاب آخرش تحت عنوان « چرا شما را نمیگیرن، آخرش چی میشه؟»، می گیرند و بازداشت می کنند؛ وقتی وزیر کشور از انتخاباتی که از سر و روی آن یخ می بارید و کم رونقی کم نظیری داشت، به نحوی که در پایتخت کشور فقط 8 درصد شرکت کردند، تحت عنوان «حماسه» یاد می کند؛ چه نامی بر این رفتار تراژیک- کمیکِ حضرات می توان نهاد ؟؟!! بلکه به مدد فضای سورئال رمانهای کافکا بتوان این رفنار غریب و روزگار کج مدار را توضیح داد....
https://www.instagram.com/reel/C64e8HvukVb/?igsh=cGp1YTdwbm40eDZ6
چندی پیش نوشتم که برای تحلیل آنچه در سپهرِ سیاست داخل کشور می گذرد، باید دست به دامان کافکا و فضای سوررئال رمان های او گشت. برخی از مخاطبان پرسیدند: فلانی این سخن شما را باید حمل بر طنز کرد یا جدی انگاشت؟ در پاسخ گفتم: والا چه عرض کنم؟! از جنس « لطف به انواع عتاب آلوده» است، طنز تلخ است؛ واقعیت تلخی که برای کاستن از حجم سنگینی و تلخی آن، باید دست به دامان طنز هم شد.
وقتی استاد علوم سیاسیِ 75 ساله بازنشسته محترم مملکت، دکتر صادق زیبا کلام را روز رونمایی از کتاب آخرش تحت عنوان « چرا شما را نمیگیرن، آخرش چی میشه؟»، می گیرند و بازداشت می کنند؛ وقتی وزیر کشور از انتخاباتی که از سر و روی آن یخ می بارید و کم رونقی کم نظیری داشت، به نحوی که در پایتخت کشور فقط 8 درصد شرکت کردند، تحت عنوان «حماسه» یاد می کند؛ چه نامی بر این رفتار تراژیک- کمیکِ حضرات می توان نهاد ؟؟!! بلکه به مدد فضای سورئال رمانهای کافکا بتوان این رفنار غریب و روزگار کج مدار را توضیح داد....
https://www.instagram.com/reel/C64e8HvukVb/?igsh=cGp1YTdwbm40eDZ6
" فلسفه لویناس"
جلسه بیست و دوم
کلاب جامعه باز
اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
دکتر #سروش_دباغ
@SoroushDabbagh_official
🔻🔻🔻
جلسه بیست و دوم
کلاب جامعه باز
اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
دکتر #سروش_دباغ
@SoroushDabbagh_official
🔻🔻🔻
.
« ذهنت را به این معطوف نکن که اگر فلان چیز را داشتی چه می شد، بلکه به نعمت هایی فکر کن که به تو داده شده و ببین اگر آنها را نداشتی چقدر در آرزوی شان بودی. اما مراقب باش به اندازه ای برای این داشته ها ارزش قائل شوی که اگر روزی از دستت رفتند، دچار مشکل نشوی».
« فایده ی داشتن کتابها و کتابخانه های بسیار چیست وقتی در طول زندگی نمی شود همه ی آنها را خواند؟... بهتر است انسان دانه های تعداد معدودی از نویسندگان را در مزرعۀ ذهن خود بکارد تا این که در میان بذر تعداد زیادی از آن ها پراکنده باشد».
فقرات خواندنیِ فوق را که متعلق به مارکوس اورلیوس و سنکاست، از کتاب « روزنگار رواقی گری» نوشتۀ رایان هالیدی که توسط علیرضا خزاعی به فارسی برگردانده شده، نقل کردم. چنانکه پیشتر تاکید کرده ام، این اثر از جمله کتابهای بالینی من است و مرتب بدان مراجعه می کنم و می کوشم به قدر وسع، بارقه های به ودیعت نهاده شده در آنرا آرام آرام بچشم و مزه مزه کنم.
فقرۀ دوم سخت با سلوک شخصی و تطوری که طی دو دهۀ اخیر یافته ام، در تناسب است. روزگاری نسبت به مطالعه کردن، حرص و ولع داشتم و هر چه به دستم می رسید، می خواندم. یادم هست ایام دانشجویی در انگلستان ، روزگاری که مشغول درس و مشق فلسفی بودم، بیش از هر چیز در منزل ما کتاب موج می زد و یافت می شد. بسان تشنه بیقراری که به چشمه رسیده، با شوق و رغبت و طاقت بسیار می خواندم و می خواندم و می نوشبدم...
همان ایام، جایی از قول ویتگنشتاین، فیلسوف محبوبم خواندم که بسان سنکا بر کاشتن تعداد محدودی بذر در مزرعۀ ذهن و چندباره خواندن آنها تاکید کرده بود؛ چنانکه خود او هم روزگاری که «تراکتاتوس» را می نوشت، با دو کتاب « برادران کارامازوفِ» داستایفسکی و « داستان های انجیلِ» تولستوی، انس بسیار بود. قدری تعجب کردم و حکمت آنرا در نیافتم. قریب به این مضمون را همان ایام در نوشته های انیشتین هم خواندم.
زمان برد و سالیان چندی سپری شد تا دریابم مطالعۀ وسیع و پراکنده از جنس هله هوله خوردن و « پرخوری ذهنی» است و نه تنها فایده ای ندارد که مضر است و حاصلی جز رو دل کردن ندارد. در مقابل، زمانی برای اندیشیدن و تامل کردن در کنار خواندن صرف کردن و مسئله محور و با داشتن پرسش های مشخص و معین به سراغ مطالعه رفتن است که آثار و نتایج نیکو و فراورده های ماندگار به همراه می آورد.
ترجمان امروزین سخن سنکا و ویتگنشتاین در روزگار کنونی، چنانکه در می یابم از این قرار است که در دنیای متلاطم و دیجیتال امروز که خواندنی ها فراوان اند؛ باید به نحو روشمند و با داشتن مسئله های مشخص و سودای سربالا، به سر وقت خواندن رفت و در صرف وقت خست ورزید و هر چیزی را نخواند و با سودای سربالا در این میان گام برداشت.
همچنین، از فکر کردن و اوقاتی را در خلوت به تامل سپری کردن هم نباید غافل شد تا خوانده ها نظم و نسق پیدا کنند و در جای خود قرار گیرند. در غیر اینصورت، خوانده ها بسان امواج کنار ساحل و کف های دریا، چندان بکار نمی آیند و عمق و دوام و بقایی نخواهند داشت و به بار نخواهند نشست...
https://www.instagram.com/p/C69gmJRufBO/?igsh=NmMxemtwdTBlYTY2
« ذهنت را به این معطوف نکن که اگر فلان چیز را داشتی چه می شد، بلکه به نعمت هایی فکر کن که به تو داده شده و ببین اگر آنها را نداشتی چقدر در آرزوی شان بودی. اما مراقب باش به اندازه ای برای این داشته ها ارزش قائل شوی که اگر روزی از دستت رفتند، دچار مشکل نشوی».
« فایده ی داشتن کتابها و کتابخانه های بسیار چیست وقتی در طول زندگی نمی شود همه ی آنها را خواند؟... بهتر است انسان دانه های تعداد معدودی از نویسندگان را در مزرعۀ ذهن خود بکارد تا این که در میان بذر تعداد زیادی از آن ها پراکنده باشد».
فقرات خواندنیِ فوق را که متعلق به مارکوس اورلیوس و سنکاست، از کتاب « روزنگار رواقی گری» نوشتۀ رایان هالیدی که توسط علیرضا خزاعی به فارسی برگردانده شده، نقل کردم. چنانکه پیشتر تاکید کرده ام، این اثر از جمله کتابهای بالینی من است و مرتب بدان مراجعه می کنم و می کوشم به قدر وسع، بارقه های به ودیعت نهاده شده در آنرا آرام آرام بچشم و مزه مزه کنم.
فقرۀ دوم سخت با سلوک شخصی و تطوری که طی دو دهۀ اخیر یافته ام، در تناسب است. روزگاری نسبت به مطالعه کردن، حرص و ولع داشتم و هر چه به دستم می رسید، می خواندم. یادم هست ایام دانشجویی در انگلستان ، روزگاری که مشغول درس و مشق فلسفی بودم، بیش از هر چیز در منزل ما کتاب موج می زد و یافت می شد. بسان تشنه بیقراری که به چشمه رسیده، با شوق و رغبت و طاقت بسیار می خواندم و می خواندم و می نوشبدم...
همان ایام، جایی از قول ویتگنشتاین، فیلسوف محبوبم خواندم که بسان سنکا بر کاشتن تعداد محدودی بذر در مزرعۀ ذهن و چندباره خواندن آنها تاکید کرده بود؛ چنانکه خود او هم روزگاری که «تراکتاتوس» را می نوشت، با دو کتاب « برادران کارامازوفِ» داستایفسکی و « داستان های انجیلِ» تولستوی، انس بسیار بود. قدری تعجب کردم و حکمت آنرا در نیافتم. قریب به این مضمون را همان ایام در نوشته های انیشتین هم خواندم.
زمان برد و سالیان چندی سپری شد تا دریابم مطالعۀ وسیع و پراکنده از جنس هله هوله خوردن و « پرخوری ذهنی» است و نه تنها فایده ای ندارد که مضر است و حاصلی جز رو دل کردن ندارد. در مقابل، زمانی برای اندیشیدن و تامل کردن در کنار خواندن صرف کردن و مسئله محور و با داشتن پرسش های مشخص و معین به سراغ مطالعه رفتن است که آثار و نتایج نیکو و فراورده های ماندگار به همراه می آورد.
ترجمان امروزین سخن سنکا و ویتگنشتاین در روزگار کنونی، چنانکه در می یابم از این قرار است که در دنیای متلاطم و دیجیتال امروز که خواندنی ها فراوان اند؛ باید به نحو روشمند و با داشتن مسئله های مشخص و سودای سربالا، به سر وقت خواندن رفت و در صرف وقت خست ورزید و هر چیزی را نخواند و با سودای سربالا در این میان گام برداشت.
همچنین، از فکر کردن و اوقاتی را در خلوت به تامل سپری کردن هم نباید غافل شد تا خوانده ها نظم و نسق پیدا کنند و در جای خود قرار گیرند. در غیر اینصورت، خوانده ها بسان امواج کنار ساحل و کف های دریا، چندان بکار نمی آیند و عمق و دوام و بقایی نخواهند داشت و به بار نخواهند نشست...
https://www.instagram.com/p/C69gmJRufBO/?igsh=NmMxemtwdTBlYTY2
Forwarded from حسین جمالی پور
🔻شادی چیست؟
📕(از کتاب سرشاری خوشه ی زیست )
شوپنهاور در ابتدای کتاب، از شامفور نقلقولی آورده است که طنین رواقی پررنگی دارد و من که بعدها سنکا را میخواندم، دیدم که چقدر این جمله در تناسب با آرای سنکاست. حقیقتش اولین باری که این نقلقول را خواندم و بعد کتاب را در مطالعه گرفتم، سخت وجودم را دگرگون کرد؛ به تعبیری سخت بر دلم نشست. در آن جمله که از شامفور نقل شده است میگوید که: «خوشبختی بهآسانی دستیافتنی نیست. یافتن آن در درون خود دشوار است و در جای دیگر ناممکن.» خیلی سخن حکیمانهای است و طنین رواقی پررنگی دارد و با آنچه که از سنکا نقل کردم، بسیار در تناسب است. خوشبختیای که همان happiness باشد یا به تعبیر من خرسندی، یافتنش در جای دیگر ناممکن است؛ یعنی بیرون از خود آن را نمیشود سراغ گرفت، در درون خود است که خرسندی یا خوشبختی رقم میخورد. اینجا هم چنانکه میبینید سنکا راجع به شادی یا همان خرسندی یا شادی درونی میگوید. میگوید «آنکه براساس اصول رواقی زندگی میکند، چه بخواهد چه نخواهد» میتواند از نوعی شادی همیشگی برخاسته از اعماق وجودش لذت ببرد؛ چراکه فرد شادمانی را در منابع درونی خودش پیدا میکند. این تعبیر منابع درونی خیلی مهم است و هیچچیزی و هیچ لذتی بالاتر از لذتهای درونی فرد نیست. آن تعبیری که پیش از این گفتم و به لذت های زندگی تحت نکات چهارگانه آوردم، مورد توجه رواقیون و اپیکوریان است اما به این بسنده نمیکنند و در جستجوی آن شادیِ برخاسته از اعماق وجودند. یک غزلی مولانا دارد که تماماً در باب شادی است البته شادی از جنس شادی درونی و به همین معنایی که اینجا رواقیون از آن سخن میگویند و نه شادی متعارف. در مثنوی میگوید که:
از غم و شادی نباشد جوش ما وز خیال و وهم نَبْوَد هوش ما
حالتی دیگر بُوَد کان نادر است تو مشو منکر که حق بس قادر است
این همان شادی است که از آن یاد میکند و ورای غم و شادیهای متعارف است. من فرض کنید که یک ارتقاء در کارم میگیرم، شاد میشوم. یک مشکلی برای خود یا برای بچهام یا برادرم پیش میآید یا کارفرمایم با من بد رفتاری میکند و من ناراحت میشوم؛ اینها بخشی از زندگی است. اصلاً زندگی با اینها پیش میرود. اما آنچه که در باب شادی درونی اینجا سنکا از آن یاد میکند و آنچه که از قول شامفور در کتاب شوپنهاور نقل کردم و آنچه که در این غزل مولانا دیده میشود، اینشادیها از یک مرتبۀ دیگریاند. البته شادیهای ژرفتریاند و ورای این غم وشایهای متعارف است. اینکه میگوید:
حالتی دیگر بُوَد کان نادر است...
مولانا می خواهد بگوید که آن حالت نادراً هم رخ میدهد، اما یک حالت دیگری است. در دیوان شمس نیز می گوید:
اندر آ ای اصل اصل شادمانی، شاد باش اندر آ ای آب آب زندگانی، شاد باش
اصلِ اصل شادمانی چیست؟ این مطلع غزل است. در انتهای غزل میگوید:
گوهر آدم به عالَم شمس تبریزی تویی ای ز تو حیران شده بحر معانی شاد باش
گَرْت بیند زندگانی، تا ابد باقی شود وَرْت بیند مرده هم داند که جانی شاد باش
همچنین تو دمبهدم آن جام باقی میرسان تا شویم از دست و آن باقی تو دانی شاد باش
چنانکه آشکار است تمام قافیة غزل شاد باش است و اصل، اصل شادمانی است. اصل شادمانی آن چیزی است که سنکا نیز به همان اشاره دارد و از آن یاد میکند که متکیبودن بر منابع درونی است.
در جایی، سنکا به یکی از دوستانش نوشته که اگر کسی بخواهد به شیوۀ رواقی زندگی کند، باید مدام در پی یادگرفتنِ چگونه شادبودن باشد. تلاش کند ببیند چگونه آدم دائماً شاد است. از این جهت روی این مسئله تاکید دارم که کسانی ممکن است فکر کنند رواقیون آدمهای محزون و افسردهای هستند و ممکن است از این توضیحات متعجب شوند؛ اما نه اینگونه نیست. شادی با نشاط درونی درمیرسد و چنانکه گفتیم، از درون فرد عارض میشود و نشئت میگیرد.
📕"#سرشاری_خوشه_ی_زیست"
👤مولف: دکتر سروش دباغ
ویراستار علمی:حسین جمالیپور
📒انتشارات: بنیاد سهروردی تورنتو_کانادا
کانال تلگرام حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
📕(از کتاب سرشاری خوشه ی زیست )
شوپنهاور در ابتدای کتاب، از شامفور نقلقولی آورده است که طنین رواقی پررنگی دارد و من که بعدها سنکا را میخواندم، دیدم که چقدر این جمله در تناسب با آرای سنکاست. حقیقتش اولین باری که این نقلقول را خواندم و بعد کتاب را در مطالعه گرفتم، سخت وجودم را دگرگون کرد؛ به تعبیری سخت بر دلم نشست. در آن جمله که از شامفور نقل شده است میگوید که: «خوشبختی بهآسانی دستیافتنی نیست. یافتن آن در درون خود دشوار است و در جای دیگر ناممکن.» خیلی سخن حکیمانهای است و طنین رواقی پررنگی دارد و با آنچه که از سنکا نقل کردم، بسیار در تناسب است. خوشبختیای که همان happiness باشد یا به تعبیر من خرسندی، یافتنش در جای دیگر ناممکن است؛ یعنی بیرون از خود آن را نمیشود سراغ گرفت، در درون خود است که خرسندی یا خوشبختی رقم میخورد. اینجا هم چنانکه میبینید سنکا راجع به شادی یا همان خرسندی یا شادی درونی میگوید. میگوید «آنکه براساس اصول رواقی زندگی میکند، چه بخواهد چه نخواهد» میتواند از نوعی شادی همیشگی برخاسته از اعماق وجودش لذت ببرد؛ چراکه فرد شادمانی را در منابع درونی خودش پیدا میکند. این تعبیر منابع درونی خیلی مهم است و هیچچیزی و هیچ لذتی بالاتر از لذتهای درونی فرد نیست. آن تعبیری که پیش از این گفتم و به لذت های زندگی تحت نکات چهارگانه آوردم، مورد توجه رواقیون و اپیکوریان است اما به این بسنده نمیکنند و در جستجوی آن شادیِ برخاسته از اعماق وجودند. یک غزلی مولانا دارد که تماماً در باب شادی است البته شادی از جنس شادی درونی و به همین معنایی که اینجا رواقیون از آن سخن میگویند و نه شادی متعارف. در مثنوی میگوید که:
از غم و شادی نباشد جوش ما وز خیال و وهم نَبْوَد هوش ما
حالتی دیگر بُوَد کان نادر است تو مشو منکر که حق بس قادر است
این همان شادی است که از آن یاد میکند و ورای غم و شادیهای متعارف است. من فرض کنید که یک ارتقاء در کارم میگیرم، شاد میشوم. یک مشکلی برای خود یا برای بچهام یا برادرم پیش میآید یا کارفرمایم با من بد رفتاری میکند و من ناراحت میشوم؛ اینها بخشی از زندگی است. اصلاً زندگی با اینها پیش میرود. اما آنچه که در باب شادی درونی اینجا سنکا از آن یاد میکند و آنچه که از قول شامفور در کتاب شوپنهاور نقل کردم و آنچه که در این غزل مولانا دیده میشود، اینشادیها از یک مرتبۀ دیگریاند. البته شادیهای ژرفتریاند و ورای این غم وشایهای متعارف است. اینکه میگوید:
حالتی دیگر بُوَد کان نادر است...
مولانا می خواهد بگوید که آن حالت نادراً هم رخ میدهد، اما یک حالت دیگری است. در دیوان شمس نیز می گوید:
اندر آ ای اصل اصل شادمانی، شاد باش اندر آ ای آب آب زندگانی، شاد باش
اصلِ اصل شادمانی چیست؟ این مطلع غزل است. در انتهای غزل میگوید:
گوهر آدم به عالَم شمس تبریزی تویی ای ز تو حیران شده بحر معانی شاد باش
گَرْت بیند زندگانی، تا ابد باقی شود وَرْت بیند مرده هم داند که جانی شاد باش
همچنین تو دمبهدم آن جام باقی میرسان تا شویم از دست و آن باقی تو دانی شاد باش
چنانکه آشکار است تمام قافیة غزل شاد باش است و اصل، اصل شادمانی است. اصل شادمانی آن چیزی است که سنکا نیز به همان اشاره دارد و از آن یاد میکند که متکیبودن بر منابع درونی است.
در جایی، سنکا به یکی از دوستانش نوشته که اگر کسی بخواهد به شیوۀ رواقی زندگی کند، باید مدام در پی یادگرفتنِ چگونه شادبودن باشد. تلاش کند ببیند چگونه آدم دائماً شاد است. از این جهت روی این مسئله تاکید دارم که کسانی ممکن است فکر کنند رواقیون آدمهای محزون و افسردهای هستند و ممکن است از این توضیحات متعجب شوند؛ اما نه اینگونه نیست. شادی با نشاط درونی درمیرسد و چنانکه گفتیم، از درون فرد عارض میشود و نشئت میگیرد.
📕"#سرشاری_خوشه_ی_زیست"
👤مولف: دکتر سروش دباغ
ویراستار علمی:حسین جمالیپور
📒انتشارات: بنیاد سهروردی تورنتو_کانادا
کانال تلگرام حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
.
فقراتی از مقاله « در طربخانۀ خاک خیام و بیشۀ نور سپهری»، منتشر شده در کتاب « از خیام تا یالوم»؛ به مناسبت روز بزرگداشت خیام:
« اندیشۀ خیام چنانکه در می یابم، سهل و ممتنع است. بدین معنا که در نگاه اول چنین بنظر میرسد که میتوان آن را به راحتی فهمید. اما فهم دقیق اندیشۀ او مستلزم انس گرفتنِ با خیام است. خیام ندامانگار است؛ و قرابتی میان اندیشۀ او با شوپنهاور وجود دارد. اینکه خیام میگوید: آدمی در میان دو عدم گرفتار آمده است، از بی جا آمده و رهسپار هیچ است؛ طنین بودیستی و شوپنهاوریِ پررنگی دارد.
افزون بر این، در رباعیات خیام، «طنز الاهیاتی» و مواجهۀ طنازانۀ با هستی نیز دیده می شود. برای مثال میگوید:
گر برفلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام خود رسیدی آسان
طنزی است توأم با نوعی اعتراض؛ اگر قدرتش را داشتم و بجای خدا مینشستم، هستی را ازعدل می آکندم و آزادگان را به کام دلشان میرساندم. خیام در رباعی دیگری هم بر سفله پروری چرخِ گردون تعریض میزند:
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی
احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل، رنجیده بدی
در این رباعی نیز طنزی توأم با اعتراض موج میزند. اگر در هستی عدل و دادی بود، آزادگان و اهل فضل، رنجیده نمیشدند و نادانان بر صدر نمینشستند.
خیام چرخ گردون را هم در کارِ خود مجبور و بیچاره میداند. وی برآنست که نباید از چرخ گردون شکایت کرد، چرا که از خود اختیاری ندارد:
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره است
با زبان طنز میگوید که اینقدر با دنیا در مپیچ و به او سخت نگیر، چرا که گردون نیز حالی بهتر از تو ندارد و خود گرفتارست. در اندیشۀ خیام، آدمی نیز چون گردون، از خود اختیارِ چندانی ندارد. او به گرفتاریِ انسانِ میانِ دو عدم اشاره میکند و آنرا بر می کشد و برجسته می کند:
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
بازیچه همی کنیم بر نطع وجود
افتیم به صندوق عدم یکیک باز
رباعی سرشار از حیرت و ندانمانگاری است؛ دنیا سراسر بازی است و ما بازیچۀ دستِ روزگاریم و در نهایت روانه صندوق عدم می شویم...
حافظ هم گاهی اشعارش، طنین و بوی خیامی دارد و می گوید:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
و:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
و:
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است/ دردا که این معما شرح و بیان ندارد
به نزد این دو سالکِ سنتی، «اسرارِ ازل»، « راز دهر» و « این معما»، علی الاصول ندانستیاند و درپیچیدن با چنین سؤالهایی بیفایده است. از منظر خیام:
گر آمدنم به من بدی، نامدمی/ ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب/ نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی
نه بدنیا آمدنم به میل خویش است و نه رفتنم دست خود است. آیا بهتر نبود اصلا هیچگاه بدنیا نیامده بودم؟ این موارد تماماً برخواسته از ندانمانگاریِ این سالک سنتی است. همانطور که داریوش شایگان در کتاب «ادیان و مکتبهای فلسفی هند» میگوید، به نزد هندوها عالم از جنس «مایا» است. یعنی حقیقتی ندارد؛ که خوابی و خیالی و وهمی است. خیام این مسائل را میبیند و چنین می انگارد که هستی اعتبار چندانی ندارد..
احوال جهان و اصل این عمر که هست/ خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
اینکه خیام هم جهان را خواب و خیال و دم میداند، ذهن را به سمت آیین هندو سوق می دهد
https://www.instagram.com/p/C7E8UAAuSBQ/?igsh=MWtjaWsyanMxZTVnMg==
فقراتی از مقاله « در طربخانۀ خاک خیام و بیشۀ نور سپهری»، منتشر شده در کتاب « از خیام تا یالوم»؛ به مناسبت روز بزرگداشت خیام:
« اندیشۀ خیام چنانکه در می یابم، سهل و ممتنع است. بدین معنا که در نگاه اول چنین بنظر میرسد که میتوان آن را به راحتی فهمید. اما فهم دقیق اندیشۀ او مستلزم انس گرفتنِ با خیام است. خیام ندامانگار است؛ و قرابتی میان اندیشۀ او با شوپنهاور وجود دارد. اینکه خیام میگوید: آدمی در میان دو عدم گرفتار آمده است، از بی جا آمده و رهسپار هیچ است؛ طنین بودیستی و شوپنهاوریِ پررنگی دارد.
افزون بر این، در رباعیات خیام، «طنز الاهیاتی» و مواجهۀ طنازانۀ با هستی نیز دیده می شود. برای مثال میگوید:
گر برفلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام خود رسیدی آسان
طنزی است توأم با نوعی اعتراض؛ اگر قدرتش را داشتم و بجای خدا مینشستم، هستی را ازعدل می آکندم و آزادگان را به کام دلشان میرساندم. خیام در رباعی دیگری هم بر سفله پروری چرخِ گردون تعریض میزند:
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی
احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل، رنجیده بدی
در این رباعی نیز طنزی توأم با اعتراض موج میزند. اگر در هستی عدل و دادی بود، آزادگان و اهل فضل، رنجیده نمیشدند و نادانان بر صدر نمینشستند.
خیام چرخ گردون را هم در کارِ خود مجبور و بیچاره میداند. وی برآنست که نباید از چرخ گردون شکایت کرد، چرا که از خود اختیاری ندارد:
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره است
با زبان طنز میگوید که اینقدر با دنیا در مپیچ و به او سخت نگیر، چرا که گردون نیز حالی بهتر از تو ندارد و خود گرفتارست. در اندیشۀ خیام، آدمی نیز چون گردون، از خود اختیارِ چندانی ندارد. او به گرفتاریِ انسانِ میانِ دو عدم اشاره میکند و آنرا بر می کشد و برجسته می کند:
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
بازیچه همی کنیم بر نطع وجود
افتیم به صندوق عدم یکیک باز
رباعی سرشار از حیرت و ندانمانگاری است؛ دنیا سراسر بازی است و ما بازیچۀ دستِ روزگاریم و در نهایت روانه صندوق عدم می شویم...
حافظ هم گاهی اشعارش، طنین و بوی خیامی دارد و می گوید:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
و:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
و:
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم/ یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است/ دردا که این معما شرح و بیان ندارد
به نزد این دو سالکِ سنتی، «اسرارِ ازل»، « راز دهر» و « این معما»، علی الاصول ندانستیاند و درپیچیدن با چنین سؤالهایی بیفایده است. از منظر خیام:
گر آمدنم به من بدی، نامدمی/ ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب/ نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی
نه بدنیا آمدنم به میل خویش است و نه رفتنم دست خود است. آیا بهتر نبود اصلا هیچگاه بدنیا نیامده بودم؟ این موارد تماماً برخواسته از ندانمانگاریِ این سالک سنتی است. همانطور که داریوش شایگان در کتاب «ادیان و مکتبهای فلسفی هند» میگوید، به نزد هندوها عالم از جنس «مایا» است. یعنی حقیقتی ندارد؛ که خوابی و خیالی و وهمی است. خیام این مسائل را میبیند و چنین می انگارد که هستی اعتبار چندانی ندارد..
احوال جهان و اصل این عمر که هست/ خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
اینکه خیام هم جهان را خواب و خیال و دم میداند، ذهن را به سمت آیین هندو سوق می دهد
https://www.instagram.com/p/C7E8UAAuSBQ/?igsh=MWtjaWsyanMxZTVnMg==
بزرگداشت حکیم خیام نیشابوری
دکتر سروش دباغ
اردیبهشت ۱۴۰۳
https://www.youtube.com/live/jAcGacymtqA?si=2nJ_rTiam56B4_ty
دکتر سروش دباغ
اردیبهشت ۱۴۰۳
https://www.youtube.com/live/jAcGacymtqA?si=2nJ_rTiam56B4_ty
YouTube
بمناسبت بزرگداشت حکیم عمر خیامنیشابوری - گرامیان، حسن کرمی - [همای جاویدان]
علی هاشمی، سروش دباغ، سونا سجادی
.
« بیایید ذهن مان را طوری آماده کنیم که انگار به آخر عمر رسیده ایم. بیایید هیچ چیز را عقب نیندازیم. بیایید حساب دنیا را روزانه تسویه کنیم....کسی که هر روز کارهای آخرِ عمرش را بکند، زمان کم می آورد»
سنکا
«تصویر مرگ و تبعید را هر روز پیش چشم تان داشته باشید، به همراه هر آنچه به نظر وحشتناک می رسد. با این کار، هیج وقت آرزوهای دور و دراز نخواهید داشت.»
اپیکتتوس
«طوری رفتار نکن که انگار قرار است همیشه زنده باشی. تقدیر بالای سرت است. تا زنده ای و تا زمانی که هنوز توانایی داری، انسان خوبی شو».
مارکوس اورلیوس
https://www.instagram.com/p/C7M6CJ6vrcL/?igsh=ODNidjlzbTBlajZz
« بیایید ذهن مان را طوری آماده کنیم که انگار به آخر عمر رسیده ایم. بیایید هیچ چیز را عقب نیندازیم. بیایید حساب دنیا را روزانه تسویه کنیم....کسی که هر روز کارهای آخرِ عمرش را بکند، زمان کم می آورد»
سنکا
«تصویر مرگ و تبعید را هر روز پیش چشم تان داشته باشید، به همراه هر آنچه به نظر وحشتناک می رسد. با این کار، هیج وقت آرزوهای دور و دراز نخواهید داشت.»
اپیکتتوس
«طوری رفتار نکن که انگار قرار است همیشه زنده باشی. تقدیر بالای سرت است. تا زنده ای و تا زمانی که هنوز توانایی داری، انسان خوبی شو».
مارکوس اورلیوس
https://www.instagram.com/p/C7M6CJ6vrcL/?igsh=ODNidjlzbTBlajZz