Telegram Group Search
#خانوما_بخونن

💯هر چقدرررر بیشتر ثابت کنید که دوسش دارید بیشتر مال ♡شماست♡

خواهشا مثل یه دختر چهار ساله فکر نکنید
نگید خب خودش باید بفهمه
من دارم خونه کار میکنم
من بیرون کار میکنم

☝️محبت
✌️احترام
👈یادتون نررررره👉

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#همسرانه
◽️برای خلق یک شب عاشقانه باید از اول صبح
شروع کنید.

▫️میز صبحانه متفاوتی را بچینید، همسرتان را با عشق راهی محل کار کنید و هنگام خداحافظی با طنازی به او بگویید که بی‎صبرانه منتظر برگشت او هستید.

▫️مطمئن باشید اگر همسر شما با عشق از خانه بیرون برود، در تمام طول روز ذهنش درگیر زمانی خواهد بود که به خانه برگردد و استقبال گرمی از او بشود.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌تو چشمات یه عشقه❤️😍

#کلیپ

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پارت_375



دستاشو قاب صورتم کرد ..سرم رو آورد پایین و بی هوا شروع کرد به خوردن لبهام....
اینکارش اونقدر ناگهانی و غافلگیرانه بود که یه لحظه اصلا نفهمیدم‌چی به چیه و فقط تو همون حالت دستامو گذاشتم رو تخت تا تعادلمو بهم‌نخوره و نیفتم.....
بوسه اش رو تا حد نفس کم آوردن ادامه داد...اینبار اما ب خلاف قبل دهن خوش فرمش طعم سیگار وینستون نمیداد....
لب پایینیمو طولانی مکید و بعد صورتمو ول کرد و سرشو از روی پاهام بلند کرد.

متعجب نگاش کردم....ریلکس و راحت بلند شدو رفت سمت کیسه بوکسش....دستکشهاشو پوشید و شروع کرد ضربه زدن به کیسه ی قرمز و سیاه...
آروم‌ضربه میزد...و این یعنی حالش خوبه!


پشت دستمو روی لبهام کشیدم که گفت:


-چیه!؟ چرا نق نزدی!؟ 


چرخیدم سمتش و گفتم:


-چیه!؟ عادت کردی به نق زدنهام !؟؟


کیسه بوکس رو با دستهاش ثابت نگه داشت و گفت:


-آره...از بس نق میزنی و رو مخی عادت کردم ..نق نزنی جای تعجب داره...جفتک نپرونی جای تعجب داره....


با اخم و تخم رومو ازش برگردوندمو گفتم:


-چقدرم که اخم و تخم های من روی تو تاثیر داره!

تا اینو گفتم چیزی به زبون آورد که چون آهسته زمزمه کرده بودم خیلی واضح نشنیدم...و نمیدونم چرا حس و حالش یکم خوب....کاش میفهمیدم....کاش میفهمیدم که بوراک قراره برگرده یا نه....!؟

یه چیزی ته دلم بهم نهیب زد...نهیب اینکه اگه بیاد خب....ربطش به من چیه!؟از کجا معلوم دوست دختر یا حتی زن نداشته باشه!؟
از کجا معلوم هنوز منو بخواد....!؟ اوووووف!
اصلا چرا من اینقدر تو فکر این بشرم !؟؟؟ اصلا از کجا معلوم که بیاد...
آخه این ارسلان هیولا مگه میذاشت!؟
بدبختی اینجا بود که مچ من و بوراک رو هم بدجور و بدجایی گرفته بود و یه جورایی نسبت به ما حساس شده بود...

شاید اگه ما با دقت تر جلو میرفتیم اون اتفاقات نمیفتاد و ارسلان هم متوجه کارمون نمیشد....اونجوری لااقل واسه اومدنش به اینجا سنگ جلو پاش نمینداخت....

یا اینکه راحت تر میتونستم باهاش صحبت کنم تا حالا که میدونه بین ما یه چیزایی بوده!


هووووف!چرا هر چی بیشتر میگذره بجای اینکه فراموشش کنم بیشتر بهش فکر میکنم.....
رابطه هایی که تعدادشون به دوسه تاهم نمی رسید هر شب واسم تدایی میشدن...
و به جرات میتونستم بگم شیرینترین بخش زندگیم بود!
تمام زندگی مزخرفم یه طرف قسمت شیرین مخصوص به بوراک یه طرف!
انگار اون قسمت هدیه ی خدا به من بود...ولی خب....قربونش برم....خدا همیشه چیزای خوبو به آدم نشون میداد و میگفت از این خوشت میاد...!؟قشنگ!؟ میپسندی!؟؟ دوستش داری!؟؟راضی هستی!؟؟؟

بعد که ما میگیم آره آره...همین خوبه میگه نه دیگههههه....فقط میتونی یه ناخونک بزنی! همین و بس!


-چیه!؟داری به چی فکر میکنی!!!؟؟؟


تا اینو گفت از فکر بوراک بیرون اومدم...سرمو به سمتش چرخوندم و پرسیدم:


-چیزی گفتی !؟؟


دستکشهاشو درآورد و رفت سمت میز آرایشی....چندتا دستمال از توی جعبه بیرون کشید و بعد از تمیز کردن عرق پیشونیش اومد سمتم.....

رو به روم ،دست به کمر ایستاد و پرسید:


-باز داشتی تو ذهن فاسدت به چی فکر میکردی!؟؟؟


بازم به دروغ جواب دادم:


-به اینکه ای کاش منو میبردی پیش علی و زهرا.....

-آره ارواح عمه ات...


اینو گفت و خم شد و از روی عسلی جعبه سیگار و فندکشو برداشت و بعد گفت:


-پیش اونا نه....اما....میبرمت یه جای بهتر...


کنجکاو پرسیدم :


-کجا!؟


رفت سمت درو همزمان‌گفت:


-دنبالم بیا....خودت میفهمی...‌

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✴️ چهارشنبه 👈26 اردیبهشت /ثور 1403
👈6 ذی القعده 1445 👈15 می  2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی
.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
خرید وسیله سواری.
ملاقات های سیاسی.
قرض و وام دادن و گرفتن.
صلح دادن بین افراد.
امور کشاورزی و زراعی.
و درختکاری خوب است.
👶 زایمان خوب
و نوزاد امروز از بلاها دور باشد. ان شاءالله.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه و همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی
.
🌓 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور دایمی و همیشگی.
✳️خواستگاری عقد و ازدواج.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️جهیزیه بردن.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️شروع به کسب و کار.
✳️و خرید حیوان نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.

👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه )، فرزند عالمی از علماء یا حاکمی از حاکمان شود.

💉حجامت.
خون دادن و فصد باعث رعشه اعضا می شود.
💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث بلای ناگهانی می شود.

😴😴تعبیر خواب.
خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق آیه ی 7 سوره مبارکه "اعراف" است.
الوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه...
و چنین استفاده میشود که خواب بیننده انجام کاری از کارهای خود را به افرادی واگذارد برخی در انجام آن تلاش کنند و برخی سستی کنند و از چشم وی بیفتد. به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.

✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله

✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)

❇️#ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد

💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
صبح چهارشنبه تون بخیر

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#ایده_متن


کاش
هر صبح
توبخندی و
من از خنده ی تو
سیب بچینم...

        لیلا مقرربی

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#آموزشی

امروزه از نظر علم روانشناسی اثبات شده که بوسیدن لبها تاثیر مثبت زیادی در افراد دارد این به علت رشته های عصبی موجود در پشت لبها می باشد

شروع و پایان سکس از لبهای همدیگر استفاده کنید.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ

چطور زندگی زناشویی مان را تغییر دهیم؟

🔅 جیمی اوانس

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM


#خانوما_بخونن


فتح کردن قلب یک مرد

▼ برای آن كه او را به دنبال خود بكشانید برایش نقش بازی نكنید.

مردان كاملاً از بازیهایی كه زنان به آنها روی میآورند تا توجه مردان را جلب خود سازند آگاهند.

▼حتی ممكن است مردان اغواگردیده و برای پیروزی در بازیهای شما به هر عملی دست بزنند. اما هیچگاه متعهد به شما نخواهند شد.

▼البته عده معدودی هم بر این باورند هم صحبت شدن با دیگران برای برانگیختن حس حسادت ممكن است برای مدت كوتاهی كارساز باشد.

اما او چگونه میتواند به شما اعتماد كند؟ هنگامی كه شما را دسیسه گر بپندارد؟

▼حتی اگر شیفته شما باشد. هنگامی كه كوچكترین شبههای در اعتماد و صداقت شما داشته باشد از متعهد شدن هراس خواهد داشت.

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
خودت رو از سکه ننداز
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی

عامل اصلی و مهم که باعث می شود
شما از چشم پارتنر و یا همسر خود
بیفتید

حواست رو جمع کن
آقا❗️❗️❗️❗️❗️
خانم ❗️❗️❗️❗️
❗️


بشنوید از
دکتر محسن محمدی نیا ♻️
✴️روانشناس و
✴️مشاورخانواده
تحکیم روابط زوجین👩‍❤️‍💋‍👨

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#همسرانه

🔴 گوش دادن مهارتی است که به کاهش تنش در زندگی کمک می‌کند.

👈🏻 وقتی که یکی از همسران عصبانی است، آرامش و مهارت دیگری در شنیدن صحبت در حد معجزه‌آسایی در حفظ آرامش موثر است.💖

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#خانوما_بخونن

ریتم قلب مرد با تن صدای همسرش ارتباط مستقیم داره
شاید باورتون نشه ولی خانومایی که لحن صداشون بالاست به هیچ وجه برای همسرشون خوشایند نیستن وقتی‌که پیش همسرتان هستید، ملایم صحبت کنید. تن صدایتان را طوری تنظیم کنید که همسرتان از صحبت‌کردن شما آرامش بگیرد.

از کلمات وزین و عبارات محبت‌آمیز استفاده کنید وگاهی با صدای کودکانه با همسرتان صحبت کنید اما نه خیلی زیاد و نه در زمان رابطه جنسی

لحن آرام و استفاده از واژه های محبت آمیز مثل عزیزم . عشقم و ... معجزه خواهد کرد

پس خیلی چیزا به لحن شما بستگی داره

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#آقایون_بخوانند

🔴قبل از رابطه جنسی و حین معاشقه گاهی همسرتان را مثل یک کودک در آغوش بگیرید،

⚪️اکثر زن ها از نظر روانی دوست دارند گاهی از طرف همسرشان با آن ها مثل یک کودک رفتار شود

🔵این گونه برخورد قبل از رابطه جنسی نیز برای آن ها تحریک کننده و لذت بخش است

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
#پارت_376


بلند شدمو علیرغم میل باطنیم دنبالش راه افتادم...من دلم میخواست از بوراک حرف بزنیم نه از چیزی که اون‌میخواد.....
هر چیزی که مربوط به بوراک باشه اون واسه من جذاب بود!

مسیری که داشت ازش رد میشد برام آشنا بود.راهی بود که به پشت بوم ختم میشد.و من ازش خاطره ی خیلی تلخ و گندی داشتم...

پله هارو با حوصله بالا رفت.منم بی اشتیاق دنبالش میکردم تا اینکه بالاخره رفتیم روی پشت بوم.... باد خنکی وزید‌‌.....و من حس میکردم این باد داره بوی عید رو باخودش میاره...

آره....زمستون دیگه داشت بارو بندیلشو میبست و جاشو به بهار میداد...! ارسلان رفت سمت قسمتی از پشت بوم‌که هم باغچه بود هم چند تا صندلی و یه میز....
همونجا ایستاد...سیگارشو روشن کرد و بعد فندکو گذاشت روی میز و با لذت ازاون ارتفاع نگاه وسیع و طولانی ای به اطرافش انداخت......
 من اما همش یه گوشه ایستاده بود و حتی هیچ جای مشخصی رو هم نگاه نمیکردم...طبیعتا وقتی ذهن آدم مشغول بشه عین اینکه هیچی نمیبینه....هیچی....
و من درگیر این بود که چقدر زمان واسه من تلخ و سخت و دیر گذشت!
انگار ده سال تو حبس ارسلانم‌...انگار یه عمر...نه!!!! هر طور که فکر میبینم دیگه نه راه پیش واسه من هست و نه راه پیش....!


رو کرد سمتم و پرسید:


-داری چی رو نگاه میکنی!؟زیر پاتو!؟ بیا جلو...


بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمتش....تند تند به سیگارش پُک میزد و حظ میبرد از طبیعت پیش روش....

رفتم سمت و پشتش ایستادم.اشاره کرد که برم جلوتر...همینکارو کردم و اینبار دوشادوشش ایستادم....!
دستشو دور شونه ام انداخت ....به نیم رخش نگاه کردم....نمیدونم چرا ازم خسته و سیر نمیشد...چرا با اینکه گه گاهی با بعضیا میپرید اما باز ول کن من نبود.....!؟

پرسید:

-قشنگ نه !؟


جواب دادم:


-اگه حال دل آدم خوب نباشه....وسط بهشت هم که باشه....باز نمیتونه لبخند بزنه....باز نمیتونه از دیدن چیزی لذت ببره...


سرشو به سمتم چرخوند.دستسو از روشونه ام برداشت و بعد از اینکه دود سیگارشو فوت کرد تو صورتم و با صدای بم مردونه اش گفت:


-بجای چرت و پرت گرفتن از چیزی که رو به روته لذت ببر....من عاشق اینجام....


رک و صریح گفتم:


-ولی من از اینجا متنفرم....

پوزخند و گفت:

-چرا ؟

بجایی که قبلا گذاشته بودم تو قفس اشاره کردمو گفتم:


-تو منو وادار کرده بودی زیر بارون....اونجا....بمونم.....


سیگارشو بین لبهاش‌گذاشت و گفت:


-اگه تنبیه شدی مقصر خودت بودی..‌‌من میخواستم آدمت کنم....!!!


با نفرت نگاش کردمو گفتم:

-اشتباه فکردی....تو منو آدم نکردی.‌‌‌.فقط باعث شدی از همه جای این خونه بیزار بشم.....


نگام کرد اما دیگه چیزی نگفت.‌‌

نیم ساعت بیشتر همونجوری اونجا واستاده بودین و از اون بالا اطرافو نگاه میکردیم...
و تو هم فرصت شاید بیشتر از پنج بار سیگار کشیده بود.... وقتی حس سرما بهم دست دادگفتم:


-بریم‌ پایین ! من سردم‌!


ته مونده سیگارشو پرت کرد زیر پاش و گفت:


-چرا بهونه میاری عین بچه ها...هوا که خوبه!


-خوب نیست من سردم....


-از نظر من که سرد نیست!


چپ‌چپ نگاش کردمو گفتم:


-منم اگه یه پاکت سیگار میکشیدم میگفتم آره...سرد نیست....

-واقعا سردته!؟

-چندبار میپرسی....آره سردم....


دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش....جوری که از پشت تو بغلش بودم...بعدش دستاشو دورم حلقه کردو گفت:


-الان گرمت میشه...‌یعمی من گرمت میکنم....

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from ♦️ربات چینش لیست (تبادل لیستی)♦️
گروه ادبی تکبیتی های مولانا
https://www.tg-me.com/+WO6cG2OZmYpiY2Q0
2024/05/16 02:06:40
Back to Top
HTML Embed Code: