چند چشمه بالاتر
چشمی در انتظار توست و
کوهی گم شده در دره ها
نامت را تکرار می کند
این سفر
سفر قصه هاست
با کوله ای به سنگینی عمر
ما آخرین بازماندگان
غیرت عشقیم
و روزی در موزه ای متروک
قلب هایمان را
به تماشا خواهند گذاشت
« قباد حیدر»
@Honare_Eterazi
چشمی در انتظار توست و
کوهی گم شده در دره ها
نامت را تکرار می کند
این سفر
سفر قصه هاست
با کوله ای به سنگینی عمر
ما آخرین بازماندگان
غیرت عشقیم
و روزی در موزه ای متروک
قلب هایمان را
به تماشا خواهند گذاشت
« قباد حیدر»
@Honare_Eterazi
اول اردیبهشت
دو خط سرخ دو ناگاه
که از دو نقطه ی شفاف عصر می آغازد می تپد
می آراید
و در توازی سال از بهار میگذرد تا نوری را از خود کند
که دیرگاهی تابیده است در چشم به راهی.
نگاه اول اردیبهشت
در چشم انداز
باز میگردد
و مردمکها آرام میگیرند
تا سایه ای به سایه و
نوری به نور
بپیچد
و کودکی لبخندش را بیاویزد باز از حواشی بازیگوشی
زن از کنار زمان
وزیده است
که مرد
تولدش را در آفتاب جشن بگیرد.
نگاه کودک از صفحه ی سپید ساعت میرهد
و روی مردمک رو به رو می آرامد.
دو خط سرخ از انگشتهای نازک
به دست دنیا میپیچد
و گل می اندازد رخسار زمان
گذار در گل صد برگ
زنی کنار مردی میرود
بهار از سر دیوار عصر مینگرد
و شاخه های بید سر می نهند
و سر برمیدارند
همچنان که کودکی دو گل سرخ را
به اهتزار در می آورد
در انتهای خیابان عصر.
محمد مختاری
@Honare_Eterazi
دو خط سرخ دو ناگاه
که از دو نقطه ی شفاف عصر می آغازد می تپد
می آراید
و در توازی سال از بهار میگذرد تا نوری را از خود کند
که دیرگاهی تابیده است در چشم به راهی.
نگاه اول اردیبهشت
در چشم انداز
باز میگردد
و مردمکها آرام میگیرند
تا سایه ای به سایه و
نوری به نور
بپیچد
و کودکی لبخندش را بیاویزد باز از حواشی بازیگوشی
زن از کنار زمان
وزیده است
که مرد
تولدش را در آفتاب جشن بگیرد.
نگاه کودک از صفحه ی سپید ساعت میرهد
و روی مردمک رو به رو می آرامد.
دو خط سرخ از انگشتهای نازک
به دست دنیا میپیچد
و گل می اندازد رخسار زمان
گذار در گل صد برگ
زنی کنار مردی میرود
بهار از سر دیوار عصر مینگرد
و شاخه های بید سر می نهند
و سر برمیدارند
همچنان که کودکی دو گل سرخ را
به اهتزار در می آورد
در انتهای خیابان عصر.
محمد مختاری
@Honare_Eterazi
نه شعر نویافته از احمد شاملو.pdf
6.1 MB
شمارهی ۱۵۳ مجلهی بخارا تاریخ آذر و دی ماه ۱۴۰۱ صفحه ۱۵۳ الی ۱۸۰
«نُه شعر نو یافته از احمد شاملو »
@Honare_Eterazi
«نُه شعر نو یافته از احمد شاملو »
@Honare_Eterazi
منظومه_و_شعری_نویافته_از_احمد_شاملو_سعید_پورعظیمی.pdf
13.9 MB
شمارهی ۱۵۸ مجلهی بخارا در ادامهی شمارهی ۱۵۳:
مقالۀ حاضر با نام «منظومه و شعری نویافته از احمد شاملو» که در شمارۀ ۱۵۸ بخارا منتشر شده در ادامۀ همان مقاله و شامل دو شعر «ویرانسرایی در زراسب» و «درخت» است که متن آنها را تا امروز در اختیار نداشتیم. نیما یوشیج در نامهای به شاملو دربارۀ «ویرانسرایی در زراسب» اظهارنظر کرده بود.
@Honare_Eterazi
مقالۀ حاضر با نام «منظومه و شعری نویافته از احمد شاملو» که در شمارۀ ۱۵۸ بخارا منتشر شده در ادامۀ همان مقاله و شامل دو شعر «ویرانسرایی در زراسب» و «درخت» است که متن آنها را تا امروز در اختیار نداشتیم. نیما یوشیج در نامهای به شاملو دربارۀ «ویرانسرایی در زراسب» اظهارنظر کرده بود.
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
میگویند:
هنگام بیکار شدن،
اندوهگین نشوید!
با ما و بیکاری سازش کنید.
خدا بزرگ است.
ما روبهرویتان ایستادهایم.
مرگ را تحمل کنید.
در یازده اردیبهشت:
عید کارگران
در اعماق زمین
بالای برجها
در خیابانها
در بیابان و کشتزارها
در مزارع چای و شالیزارها
کار کنید و از گرسنگی بمیرید.
قانع
شکرگذار
سر به زیر
و بیشتر از همه،
چشم به راه حقوقی اندک،
تا امسال نیز بگذرد.
با غم نان
بیکاری
و اخراج شدن سازش کنید!
تا ماچاقتر شویم.
خدا را شکر کنید.
که به ما،
چشم و گوش و قلب داده
پا داده
تا راه برویم.
دست داده،
تا شما کار کنید
و ما تفریح کنیم.
با مرگ بیدار شوید
و با مرگ به خواب روید.
با مرگ شوخی میکنیم
با مرگ میخندیم
گریه میکنیم
فریاد میزنیم،
و با او زندگی میکنیم
با مرگ بیدار می شویم
تا فریاد بزنیم
ما با هم متحد میشویم.
یا مرگ یا آزادی!
ما بیدار شدهایم
تا فریاد بزنیم
یا مرگ یا آزادی...
«م. آشنا»
@Honare_Eterazi
هنگام بیکار شدن،
اندوهگین نشوید!
با ما و بیکاری سازش کنید.
خدا بزرگ است.
ما روبهرویتان ایستادهایم.
مرگ را تحمل کنید.
در یازده اردیبهشت:
عید کارگران
در اعماق زمین
بالای برجها
در خیابانها
در بیابان و کشتزارها
در مزارع چای و شالیزارها
کار کنید و از گرسنگی بمیرید.
قانع
شکرگذار
سر به زیر
و بیشتر از همه،
چشم به راه حقوقی اندک،
تا امسال نیز بگذرد.
با غم نان
بیکاری
و اخراج شدن سازش کنید!
تا ماچاقتر شویم.
خدا را شکر کنید.
که به ما،
چشم و گوش و قلب داده
پا داده
تا راه برویم.
دست داده،
تا شما کار کنید
و ما تفریح کنیم.
با مرگ بیدار شوید
و با مرگ به خواب روید.
با مرگ شوخی میکنیم
با مرگ میخندیم
گریه میکنیم
فریاد میزنیم،
و با او زندگی میکنیم
با مرگ بیدار می شویم
تا فریاد بزنیم
ما با هم متحد میشویم.
یا مرگ یا آزادی!
ما بیدار شدهایم
تا فریاد بزنیم
یا مرگ یا آزادی...
«م. آشنا»
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
"کارگران"
از خود سوال می کنم
آیا آنان که در کارخانه ی اسلحه سازی کار می کنند،
کارگرانِ مرگند؟
آنان که فروشگاه لوازم آرایشی دارند،
کارگرانِ زیبایی؟
و من که شاعرم،
من که سطر به سطر در هر شعر،
خودم را تنهاتر می کنم
کارگرِ تنهایی ام؟
آیا آنان،
که خانه نشین زندان اند
کارگرانِ آزادی بوده اند
و کارگردان
با زندگی کارگرها بازی می کند!؟
چیزی برای توضیح نیست
ما گرسنه ایم
و به هر قیمتی
و در هر کجا
کارگران مشغول کارند.
محسن بیدوازی
@Honare_Eterazi
از خود سوال می کنم
آیا آنان که در کارخانه ی اسلحه سازی کار می کنند،
کارگرانِ مرگند؟
آنان که فروشگاه لوازم آرایشی دارند،
کارگرانِ زیبایی؟
و من که شاعرم،
من که سطر به سطر در هر شعر،
خودم را تنهاتر می کنم
کارگرِ تنهایی ام؟
آیا آنان،
که خانه نشین زندان اند
کارگرانِ آزادی بوده اند
و کارگردان
با زندگی کارگرها بازی می کند!؟
چیزی برای توضیح نیست
ما گرسنه ایم
و به هر قیمتی
و در هر کجا
کارگران مشغول کارند.
محسن بیدوازی
@Honare_Eterazi
یاشار_کمال_–_اگر_ما_را_بکشند_240426_135512.pdf
5.1 MB
📕 رمان
اگر ما را بکشند
و
درخت انار روی تپه
✍ یاشار کمال
برگردان: رضا سیدحسینی و جلال خسروشاهی
@Honare_Eterazi
اگر ما را بکشند
و
درخت انار روی تپه
✍ یاشار کمال
برگردان: رضا سیدحسینی و جلال خسروشاهی
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
رهروان سپیدهدمان
و بامدادانیم
رهروان خورشیدها
و سحرگاهان
نه از شب مان پرواییست
نه از روزگاران غمزده
و نه از ظلمات
ما را که رهروان
خورشیدها و سحرگاهانیم
«لنگستون هیوز»
@Honare_Eterazi
و بامدادانیم
رهروان خورشیدها
و سحرگاهان
نه از شب مان پرواییست
نه از روزگاران غمزده
و نه از ظلمات
ما را که رهروان
خورشیدها و سحرگاهانیم
«لنگستون هیوز»
@Honare_Eterazi
غزل کوهی
بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند.
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند.
دیگر
نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
ای بی خیال مانده ز من، دوست!
دیگر ترا زمین و زمان
-از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند.
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار!
منوچهر آتشی
@Honare_Eterazi
بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند.
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند.
دیگر
نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
ای بی خیال مانده ز من، دوست!
دیگر ترا زمین و زمان
-از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند.
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار!
منوچهر آتشی
@Honare_Eterazi
سکوت کلمات
مرا در خود گرفتهاند
ای مردمان
صدای مرا میشنوید
که به سوی شما میآید
کلمات را میشناسید
که انباشته از سکوتِ
من هستند
ولی دیرگاه خواهد بود
آن روزی که به سراغ من میآیید
من روی سوی دیگر خواهم داشت
و شما بیهوده
در سکوت کلمات
صدای مرا جستجو خواهید کرد
بیژن جلالی
@Honare_Eterazi
مرا در خود گرفتهاند
ای مردمان
صدای مرا میشنوید
که به سوی شما میآید
کلمات را میشناسید
که انباشته از سکوتِ
من هستند
ولی دیرگاه خواهد بود
آن روزی که به سراغ من میآیید
من روی سوی دیگر خواهم داشت
و شما بیهوده
در سکوت کلمات
صدای مرا جستجو خواهید کرد
بیژن جلالی
@Honare_Eterazi
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
كه باغها همه بيدار و بارور گردند.
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپيد
به آشيانه خونين دوباره برگردند.
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سكوت،
كه موج و اوج طنينش ز دشتها گذرد؛
پيام روشن باران،
ز بام نيلی شب،
كه رهگذار نسيمش به هر كرانه برد.
ز خشكسال چه ترسی كه سد بسی بستند؛
نه در برابر آب،
كه در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور ...
در اين زمانه عسرت، به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
كه از معاشقه سرو و قمری و لاله
سرودها بسرايند ژرفتر از خواب
زلالتر از آب.
تو خامشی، كه بخواند؟
تو می روی، كه بماند؟
كه بر نهالك بی برگ ما ترانه بخواند؟
از اين گريوه به دور،
در آن كرانه، ببين:
بهار آمده،
از سيم خاردار گذشته.
حريق شعله گوگردی بنفشه چه زيباست!
هزار آينه جاری است.
هزار آينه
اينك
به همسرایی قلب تو می تپد با شوق.
زمين تهی است ز رندان؛
همين تویی تنها
كه عاشقانهترين نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل و سرخ و عاشقانه بخوان:
«حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو دانی»
محمدرضا شفیعی کدکنی
@Honare_Eterazi
كه باغها همه بيدار و بارور گردند.
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپيد
به آشيانه خونين دوباره برگردند.
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سكوت،
كه موج و اوج طنينش ز دشتها گذرد؛
پيام روشن باران،
ز بام نيلی شب،
كه رهگذار نسيمش به هر كرانه برد.
ز خشكسال چه ترسی كه سد بسی بستند؛
نه در برابر آب،
كه در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور ...
در اين زمانه عسرت، به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
كه از معاشقه سرو و قمری و لاله
سرودها بسرايند ژرفتر از خواب
زلالتر از آب.
تو خامشی، كه بخواند؟
تو می روی، كه بماند؟
كه بر نهالك بی برگ ما ترانه بخواند؟
از اين گريوه به دور،
در آن كرانه، ببين:
بهار آمده،
از سيم خاردار گذشته.
حريق شعله گوگردی بنفشه چه زيباست!
هزار آينه جاری است.
هزار آينه
اينك
به همسرایی قلب تو می تپد با شوق.
زمين تهی است ز رندان؛
همين تویی تنها
كه عاشقانهترين نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل و سرخ و عاشقانه بخوان:
«حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو دانی»
محمدرضا شفیعی کدکنی
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
هنر اعتراضی
اجرایی از سرود «بلا چاو» _ Bella ciao زیر نویس فارسی @Honare_Eterazi
بلا چائو به ایتالیایی Bella Ciao یعنی «بدرود ای زیبا» آهنگی پارتیزانی از جنبش مقاومت چپ ضد فاشیسم ایتالیا در جنگ دوم جهانی بود که توسط آنارشیستها و سوسیسالیستها ساخته شد و بارها به زبان های مختلف در فرهنگهای مختلف ، از جمله کردی و عربی اجرا و در تاریخ جاودان شد. شاعر این آهنگ نامشخص است اما آهنگ برگرفته از یک نغمه کولی است.
برگردان ترانه:
یک روز برخاستم از خواب
دشمن همه جا را گرفته بود
آه بدرود ای زیبا، بدرود ای زیبا، بدرود ، بدرود
ای مبارز مرا با خود ببر
چون که آمادهی مرگم
اگر مثل یک مبارز کشته شدم
ای زیبا باید که به خاکم سپاری
در کوهستان دفنم کن
زیر سایه گلی زیبا
و آنان که از کنار گورم می گذرند
به من خواهند گفت: «چه گل زیبایی»
این گل مبارزیست
که برای آزادی جان باخت.
بدرود ای زیبا، بدرود ای زیبا بدرود، بدرود
@Honare_Eterazi
برگردان ترانه:
یک روز برخاستم از خواب
دشمن همه جا را گرفته بود
آه بدرود ای زیبا، بدرود ای زیبا، بدرود ، بدرود
ای مبارز مرا با خود ببر
چون که آمادهی مرگم
اگر مثل یک مبارز کشته شدم
ای زیبا باید که به خاکم سپاری
در کوهستان دفنم کن
زیر سایه گلی زیبا
و آنان که از کنار گورم می گذرند
به من خواهند گفت: «چه گل زیبایی»
این گل مبارزیست
که برای آزادی جان باخت.
بدرود ای زیبا، بدرود ای زیبا بدرود، بدرود
@Honare_Eterazi
از خون خاستهام
اولِ ماهِ مهام
اینجا!
اوضاع-
بحرانیست؛
«برو آنجا
که تو را منتظرند
برو آنجا که بُود-
گوشی وُ چشمی با تو»
که در این خاک عزیز
اُمَرا-
همه کورند و کر اند!
در دروغ
در ریا-
همگی غوطهورند؛
نازنینا تو بمان
بگذار
ما-
اهل کار!
به ضرورت برسیم...
هنگام رسید
صبحگاهی
با صدایی...
خبرت خواهیم کرد!
صبحگاهی
قبل از
خبر
کردنِ-
دهقانها.
«فلزبان»
@Honare_Eterazi
اولِ ماهِ مهام
اینجا!
اوضاع-
بحرانیست؛
«برو آنجا
که تو را منتظرند
برو آنجا که بُود-
گوشی وُ چشمی با تو»
که در این خاک عزیز
اُمَرا-
همه کورند و کر اند!
در دروغ
در ریا-
همگی غوطهورند؛
نازنینا تو بمان
بگذار
ما-
اهل کار!
به ضرورت برسیم...
هنگام رسید
صبحگاهی
با صدایی...
خبرت خواهیم کرد!
صبحگاهی
قبل از
خبر
کردنِ-
دهقانها.
«فلزبان»
@Honare_Eterazi
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر.
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جان اش کشتم
و به جان دادم اش آب.
ای دریغا! به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نیما یوشیج
@Honare_Eterazi
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر.
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جان اش کشتم
و به جان دادم اش آب.
ای دریغا! به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نیما یوشیج
@Honare_Eterazi