آن دورها صدای یخزده ای
به رسم خاموشان
لب بر سکوت سرد سپیده می بندد
و مردمان که ساعتشان کوک است
قلب نحیفشان می گیرد
زیر نگاه سنگی تندیسی
از جنس برف آخر بهمن ماه
احساس می کنند
غولی دعای قهقهه می خواند
به اسم اعظم انسان
دشنام می دهد و
خورشیدیان همنفس آفتاب را
بعد از نماز صبح
بر دار می کشند
محمد علی شاکری یکتا
@Honare_Eterazi
به رسم خاموشان
لب بر سکوت سرد سپیده می بندد
و مردمان که ساعتشان کوک است
قلب نحیفشان می گیرد
زیر نگاه سنگی تندیسی
از جنس برف آخر بهمن ماه
احساس می کنند
غولی دعای قهقهه می خواند
به اسم اعظم انسان
دشنام می دهد و
خورشیدیان همنفس آفتاب را
بعد از نماز صبح
بر دار می کشند
محمد علی شاکری یکتا
@Honare_Eterazi
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
آیا زیاده میخواهم؟
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست،
تا فراموش کنم
هرآنچه را که بر من گذشت.
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست،
تا بکاهم اشکها و رنج را
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
تا دوستت بدارم
آنگونه که خود میخواهم
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
برای گریختن از همهی هراسهایم
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
برای آنکه بگویم: دوست میدارمت...
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
برای شنیدن آنکه تو نیز دوست میداریام...
کریستال کارپنتر
ترجمه: فرید فرخزاد
@Honare_Eterazi
آزادیست
آیا زیاده میخواهم؟
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست،
تا فراموش کنم
هرآنچه را که بر من گذشت.
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست،
تا بکاهم اشکها و رنج را
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
تا دوستت بدارم
آنگونه که خود میخواهم
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
برای گریختن از همهی هراسهایم
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
برای آنکه بگویم: دوست میدارمت...
همهی آنچه که میخواهم
آزادیست
برای شنیدن آنکه تو نیز دوست میداریام...
کریستال کارپنتر
ترجمه: فرید فرخزاد
@Honare_Eterazi
وقتی
ویارِ-
دولتِ یار میکنم...
یعنی:
اردیبهشت است
بوی-
تنِ کار!
به مشامام-
خورده است.
«فلزبان»
@Honare_Eterazi
ویارِ-
دولتِ یار میکنم...
یعنی:
اردیبهشت است
بوی-
تنِ کار!
به مشامام-
خورده است.
«فلزبان»
@Honare_Eterazi
پردهها را دریدهاند
چونان افعی
که تخم میترکاند
کرکسها با منقار تیز
بر فراز موهایی که به باد سپردهایم
تازیانه میزنند.
بلور اشک را قورت میدهیم
تا با کاکتوسی در گلوگاه
فریادی آتشین برآریم
تا پوسیدگان دلباخته بر حجاب اجباری
قالب تهی کنند.
ش . احمدی
@Honare_Eterazi
چونان افعی
که تخم میترکاند
کرکسها با منقار تیز
بر فراز موهایی که به باد سپردهایم
تازیانه میزنند.
بلور اشک را قورت میدهیم
تا با کاکتوسی در گلوگاه
فریادی آتشین برآریم
تا پوسیدگان دلباخته بر حجاب اجباری
قالب تهی کنند.
ش . احمدی
@Honare_Eterazi
به سوی آزادی
پیش از طلوع آفتاب
هنگامی که رنگ دریا هنوز به سفیدی میزند
راه میافتی
کفِ دستهایات را با شوق بسیار
به دورِ پاروها مشت میکنی
اندیشهی انجام دادن کاری
در وجود تو شکلی از خوشبختیست
و میروی...
میروی با تکان خوردن تورهای ماهیگیری
و ماهیها در این مسیر
روبهروی تو ظاهر میشوند
و تو خوشحال میشوی
با تکان دادن تورها
تو دریا را - پولک پولک - به دست میآوری
در مزارهای روی تختهسنگها
وقتی که روح و روان پرندههای دریایی سکوت میکند
یکباره
در افقها قیامتی برپا میشود
با خودت خواهی گفت:
آیا پریهای دریاییاند؟
آیا پرندههایند؟
آیا جشن و سروری برپاست؟
آیا عروس میبرند؟
آیا چراغانی و شور و شوقی وجود دارد؟
هی...!
چه ایستادهیی! خودت را به دریا بینداز
اگر کسی از گذشتهها در انتظار توست به آن میندیش
مگر نمیبینی که آزادی همهجا را فراگرفته است؟
بادبان باش
پارو باش
سکان باش
ماهی باش
آب باش
و برو تا به آنجا که توانِ رفتن داری.
اورهان ولی
برگردان: ابوالفضل پاشا
@Honare_Eterazi
پیش از طلوع آفتاب
هنگامی که رنگ دریا هنوز به سفیدی میزند
راه میافتی
کفِ دستهایات را با شوق بسیار
به دورِ پاروها مشت میکنی
اندیشهی انجام دادن کاری
در وجود تو شکلی از خوشبختیست
و میروی...
میروی با تکان خوردن تورهای ماهیگیری
و ماهیها در این مسیر
روبهروی تو ظاهر میشوند
و تو خوشحال میشوی
با تکان دادن تورها
تو دریا را - پولک پولک - به دست میآوری
در مزارهای روی تختهسنگها
وقتی که روح و روان پرندههای دریایی سکوت میکند
یکباره
در افقها قیامتی برپا میشود
با خودت خواهی گفت:
آیا پریهای دریاییاند؟
آیا پرندههایند؟
آیا جشن و سروری برپاست؟
آیا عروس میبرند؟
آیا چراغانی و شور و شوقی وجود دارد؟
هی...!
چه ایستادهیی! خودت را به دریا بینداز
اگر کسی از گذشتهها در انتظار توست به آن میندیش
مگر نمیبینی که آزادی همهجا را فراگرفته است؟
بادبان باش
پارو باش
سکان باش
ماهی باش
آب باش
و برو تا به آنجا که توانِ رفتن داری.
اورهان ولی
برگردان: ابوالفضل پاشا
@Honare_Eterazi
شمارههای تلفن
شبیه هم نمیشوند
اما پشت همهشان
صدای انسانیست.
صدای انسانها
شبیه بههم نمیشوند
در یکیشان شادی
و در دیگری اندوه
اندوهها
شبیه به همدیگر نمیشوند
یکیشان نومید
و دیگری امیدوار
امیدها
شبیه هم نمیشوند
یکی آویخته از دامان خدا
دیگری از دست آدمی آویزان
دستهای انسان
شبیه همدیگر نمیشوند
یکیشان خاک را شخم میزند
و دیگری عمر انسان را
عمر آدمها
شبیه به هم نمیشوند
یکیشان زندگی میکند
و دیگری تحمل
تحمل انسانها
شبیه بههم نمیشوند
یکی تاب میآورد
دیگری میشکند
شکستن آدمها
شبیه بههم نیستند
یکی دونیم میشود
و یکیشان تکهتکه
تکههای آدمی
شبیه هم نمیشوند
یکی بهدرازای سالیان بسیار
دیگری به اندازهی یک روز
روزها
شبیه بههم نمیشوند
یکی خوب
و دیگری بد
روزهای بد
شبیه بههمدیگر نمیشوند
در یکی از آنروزها خودت ساکت میشوی
و در دیگری تلفن...
واقیف صمداوغلو
ترجمه:فرید فرخزاد
@Honare_Eterazi
شبیه هم نمیشوند
اما پشت همهشان
صدای انسانیست.
صدای انسانها
شبیه بههم نمیشوند
در یکیشان شادی
و در دیگری اندوه
اندوهها
شبیه به همدیگر نمیشوند
یکیشان نومید
و دیگری امیدوار
امیدها
شبیه هم نمیشوند
یکی آویخته از دامان خدا
دیگری از دست آدمی آویزان
دستهای انسان
شبیه همدیگر نمیشوند
یکیشان خاک را شخم میزند
و دیگری عمر انسان را
عمر آدمها
شبیه به هم نمیشوند
یکیشان زندگی میکند
و دیگری تحمل
تحمل انسانها
شبیه بههم نمیشوند
یکی تاب میآورد
دیگری میشکند
شکستن آدمها
شبیه بههم نیستند
یکی دونیم میشود
و یکیشان تکهتکه
تکههای آدمی
شبیه هم نمیشوند
یکی بهدرازای سالیان بسیار
دیگری به اندازهی یک روز
روزها
شبیه بههم نمیشوند
یکی خوب
و دیگری بد
روزهای بد
شبیه بههمدیگر نمیشوند
در یکی از آنروزها خودت ساکت میشوی
و در دیگری تلفن...
واقیف صمداوغلو
ترجمه:فرید فرخزاد
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
گوش کن!
این
صدای ضربههای قلب کارخانه است
که خون رفیق کارگر
حتی به گاه شب
در تسمههای چرخ
- رگهای خشک آن -
در جستجوی نان
با شتاب میدود
تا "فاتحان" نابکار "قصر"
همواره "قصر"ها به پا کنند؛
دشمن
این بزدل وقیح
بیهوده میکوشد
مرغ اندیشهام را
از پرواز بهدارد
و تپشهای عشق را
از قلب عاشقام جدا کند
حال که هر روز
شوق پرواز مرا میبرد به اوج
و مشتهایم
بیصبرانه به دیوار قفس میکوبند...
«مرضیه احمدی اسکویی»
@Honare_Eterazi
این
صدای ضربههای قلب کارخانه است
که خون رفیق کارگر
حتی به گاه شب
در تسمههای چرخ
- رگهای خشک آن -
در جستجوی نان
با شتاب میدود
تا "فاتحان" نابکار "قصر"
همواره "قصر"ها به پا کنند؛
دشمن
این بزدل وقیح
بیهوده میکوشد
مرغ اندیشهام را
از پرواز بهدارد
و تپشهای عشق را
از قلب عاشقام جدا کند
حال که هر روز
شوق پرواز مرا میبرد به اوج
و مشتهایم
بیصبرانه به دیوار قفس میکوبند...
«مرضیه احمدی اسکویی»
@Honare_Eterazi
چند چشمه بالاتر
چشمی در انتظار توست و
کوهی گم شده در دره ها
نامت را تکرار می کند
این سفر
سفر قصه هاست
با کوله ای به سنگینی عمر
ما آخرین بازماندگان
غیرت عشقیم
و روزی در موزه ای متروک
قلب هایمان را
به تماشا خواهند گذاشت
« قباد حیدر»
@Honare_Eterazi
چشمی در انتظار توست و
کوهی گم شده در دره ها
نامت را تکرار می کند
این سفر
سفر قصه هاست
با کوله ای به سنگینی عمر
ما آخرین بازماندگان
غیرت عشقیم
و روزی در موزه ای متروک
قلب هایمان را
به تماشا خواهند گذاشت
« قباد حیدر»
@Honare_Eterazi
اول اردیبهشت
دو خط سرخ دو ناگاه
که از دو نقطه ی شفاف عصر می آغازد می تپد
می آراید
و در توازی سال از بهار میگذرد تا نوری را از خود کند
که دیرگاهی تابیده است در چشم به راهی.
نگاه اول اردیبهشت
در چشم انداز
باز میگردد
و مردمکها آرام میگیرند
تا سایه ای به سایه و
نوری به نور
بپیچد
و کودکی لبخندش را بیاویزد باز از حواشی بازیگوشی
زن از کنار زمان
وزیده است
که مرد
تولدش را در آفتاب جشن بگیرد.
نگاه کودک از صفحه ی سپید ساعت میرهد
و روی مردمک رو به رو می آرامد.
دو خط سرخ از انگشتهای نازک
به دست دنیا میپیچد
و گل می اندازد رخسار زمان
گذار در گل صد برگ
زنی کنار مردی میرود
بهار از سر دیوار عصر مینگرد
و شاخه های بید سر می نهند
و سر برمیدارند
همچنان که کودکی دو گل سرخ را
به اهتزار در می آورد
در انتهای خیابان عصر.
محمد مختاری
@Honare_Eterazi
دو خط سرخ دو ناگاه
که از دو نقطه ی شفاف عصر می آغازد می تپد
می آراید
و در توازی سال از بهار میگذرد تا نوری را از خود کند
که دیرگاهی تابیده است در چشم به راهی.
نگاه اول اردیبهشت
در چشم انداز
باز میگردد
و مردمکها آرام میگیرند
تا سایه ای به سایه و
نوری به نور
بپیچد
و کودکی لبخندش را بیاویزد باز از حواشی بازیگوشی
زن از کنار زمان
وزیده است
که مرد
تولدش را در آفتاب جشن بگیرد.
نگاه کودک از صفحه ی سپید ساعت میرهد
و روی مردمک رو به رو می آرامد.
دو خط سرخ از انگشتهای نازک
به دست دنیا میپیچد
و گل می اندازد رخسار زمان
گذار در گل صد برگ
زنی کنار مردی میرود
بهار از سر دیوار عصر مینگرد
و شاخه های بید سر می نهند
و سر برمیدارند
همچنان که کودکی دو گل سرخ را
به اهتزار در می آورد
در انتهای خیابان عصر.
محمد مختاری
@Honare_Eterazi
نه شعر نویافته از احمد شاملو.pdf
6.1 MB
شمارهی ۱۵۳ مجلهی بخارا تاریخ آذر و دی ماه ۱۴۰۱ صفحه ۱۵۳ الی ۱۸۰
«نُه شعر نو یافته از احمد شاملو »
@Honare_Eterazi
«نُه شعر نو یافته از احمد شاملو »
@Honare_Eterazi
منظومه_و_شعری_نویافته_از_احمد_شاملو_سعید_پورعظیمی.pdf
13.9 MB
شمارهی ۱۵۸ مجلهی بخارا در ادامهی شمارهی ۱۵۳:
مقالۀ حاضر با نام «منظومه و شعری نویافته از احمد شاملو» که در شمارۀ ۱۵۸ بخارا منتشر شده در ادامۀ همان مقاله و شامل دو شعر «ویرانسرایی در زراسب» و «درخت» است که متن آنها را تا امروز در اختیار نداشتیم. نیما یوشیج در نامهای به شاملو دربارۀ «ویرانسرایی در زراسب» اظهارنظر کرده بود.
@Honare_Eterazi
مقالۀ حاضر با نام «منظومه و شعری نویافته از احمد شاملو» که در شمارۀ ۱۵۸ بخارا منتشر شده در ادامۀ همان مقاله و شامل دو شعر «ویرانسرایی در زراسب» و «درخت» است که متن آنها را تا امروز در اختیار نداشتیم. نیما یوشیج در نامهای به شاملو دربارۀ «ویرانسرایی در زراسب» اظهارنظر کرده بود.
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
میگویند:
هنگام بیکار شدن،
اندوهگین نشوید!
با ما و بیکاری سازش کنید.
خدا بزرگ است.
ما روبهرویتان ایستادهایم.
مرگ را تحمل کنید.
در یازده اردیبهشت:
عید کارگران
در اعماق زمین
بالای برجها
در خیابانها
در بیابان و کشتزارها
در مزارع چای و شالیزارها
کار کنید و از گرسنگی بمیرید.
قانع
شکرگذار
سر به زیر
و بیشتر از همه،
چشم به راه حقوقی اندک،
تا امسال نیز بگذرد.
با غم نان
بیکاری
و اخراج شدن سازش کنید!
تا ماچاقتر شویم.
خدا را شکر کنید.
که به ما،
چشم و گوش و قلب داده
پا داده
تا راه برویم.
دست داده،
تا شما کار کنید
و ما تفریح کنیم.
با مرگ بیدار شوید
و با مرگ به خواب روید.
با مرگ شوخی میکنیم
با مرگ میخندیم
گریه میکنیم
فریاد میزنیم،
و با او زندگی میکنیم
با مرگ بیدار می شویم
تا فریاد بزنیم
ما با هم متحد میشویم.
یا مرگ یا آزادی!
ما بیدار شدهایم
تا فریاد بزنیم
یا مرگ یا آزادی...
«م. آشنا»
@Honare_Eterazi
هنگام بیکار شدن،
اندوهگین نشوید!
با ما و بیکاری سازش کنید.
خدا بزرگ است.
ما روبهرویتان ایستادهایم.
مرگ را تحمل کنید.
در یازده اردیبهشت:
عید کارگران
در اعماق زمین
بالای برجها
در خیابانها
در بیابان و کشتزارها
در مزارع چای و شالیزارها
کار کنید و از گرسنگی بمیرید.
قانع
شکرگذار
سر به زیر
و بیشتر از همه،
چشم به راه حقوقی اندک،
تا امسال نیز بگذرد.
با غم نان
بیکاری
و اخراج شدن سازش کنید!
تا ماچاقتر شویم.
خدا را شکر کنید.
که به ما،
چشم و گوش و قلب داده
پا داده
تا راه برویم.
دست داده،
تا شما کار کنید
و ما تفریح کنیم.
با مرگ بیدار شوید
و با مرگ به خواب روید.
با مرگ شوخی میکنیم
با مرگ میخندیم
گریه میکنیم
فریاد میزنیم،
و با او زندگی میکنیم
با مرگ بیدار می شویم
تا فریاد بزنیم
ما با هم متحد میشویم.
یا مرگ یا آزادی!
ما بیدار شدهایم
تا فریاد بزنیم
یا مرگ یا آزادی...
«م. آشنا»
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
"کارگران"
از خود سوال می کنم
آیا آنان که در کارخانه ی اسلحه سازی کار می کنند،
کارگرانِ مرگند؟
آنان که فروشگاه لوازم آرایشی دارند،
کارگرانِ زیبایی؟
و من که شاعرم،
من که سطر به سطر در هر شعر،
خودم را تنهاتر می کنم
کارگرِ تنهایی ام؟
آیا آنان،
که خانه نشین زندان اند
کارگرانِ آزادی بوده اند
و کارگردان
با زندگی کارگرها بازی می کند!؟
چیزی برای توضیح نیست
ما گرسنه ایم
و به هر قیمتی
و در هر کجا
کارگران مشغول کارند.
محسن بیدوازی
@Honare_Eterazi
از خود سوال می کنم
آیا آنان که در کارخانه ی اسلحه سازی کار می کنند،
کارگرانِ مرگند؟
آنان که فروشگاه لوازم آرایشی دارند،
کارگرانِ زیبایی؟
و من که شاعرم،
من که سطر به سطر در هر شعر،
خودم را تنهاتر می کنم
کارگرِ تنهایی ام؟
آیا آنان،
که خانه نشین زندان اند
کارگرانِ آزادی بوده اند
و کارگردان
با زندگی کارگرها بازی می کند!؟
چیزی برای توضیح نیست
ما گرسنه ایم
و به هر قیمتی
و در هر کجا
کارگران مشغول کارند.
محسن بیدوازی
@Honare_Eterazi
یاشار_کمال_–_اگر_ما_را_بکشند_240426_135512.pdf
5.1 MB
📕 رمان
اگر ما را بکشند
و
درخت انار روی تپه
✍ یاشار کمال
برگردان: رضا سیدحسینی و جلال خسروشاهی
@Honare_Eterazi
اگر ما را بکشند
و
درخت انار روی تپه
✍ یاشار کمال
برگردان: رضا سیدحسینی و جلال خسروشاهی
@Honare_Eterazi
Forwarded from هنر اعتراضی
رهروان سپیدهدمان
و بامدادانیم
رهروان خورشیدها
و سحرگاهان
نه از شب مان پرواییست
نه از روزگاران غمزده
و نه از ظلمات
ما را که رهروان
خورشیدها و سحرگاهانیم
«لنگستون هیوز»
@Honare_Eterazi
و بامدادانیم
رهروان خورشیدها
و سحرگاهان
نه از شب مان پرواییست
نه از روزگاران غمزده
و نه از ظلمات
ما را که رهروان
خورشیدها و سحرگاهانیم
«لنگستون هیوز»
@Honare_Eterazi
غزل کوهی
بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند.
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند.
دیگر
نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
ای بی خیال مانده ز من، دوست!
دیگر ترا زمین و زمان
-از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند.
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار!
منوچهر آتشی
@Honare_Eterazi
بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند.
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند.
دیگر
نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
ای بی خیال مانده ز من، دوست!
دیگر ترا زمین و زمان
-از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند.
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار
نام مرا به خاطر بسپار!
منوچهر آتشی
@Honare_Eterazi