Telegram Group Search
📖 در پیرامون فلسفه (بخش یکم)

🖌 احمد کسروی

🔸 در اطراف حکمت و فلسفه (تکه‌ی دو از دو)


در پایان سخن : چون آقای آتشکدی را مرد پاکدل می‌یابم اینست می‌نگارم که بیشتر آن کسانی که بفلسفه‌ی یونانی پرداخته‌اند بیدین بوده‌اند و اگر دینداری از خود نموده‌اند از ترس مردم و از راه فریبکاری بوده. جهت این هم آنست که چنانکه گفتیم فلسفه فهم و جربزه‌ی خدادادی را می‌کشد و پیداست که چنین کسی از شناختن خدا خواهد درماند. کسی که چشم خود را بکند دیگر چه جای آنست که ما ازو امید دیدن داشته باشیم.

سخن بگزافه نمی‌رانم. مقصود هم بدگویی نیست. آنچه را که از روی یقین شناخته‌ام می‌سرایم. این سخن را که تاکنون نگفته بودم در اینجا خود را ناگزیر دیده می‌گویم :

کار فلسفه بدان می‌ماند که مغز کسی را درآورده بجای آن مغز ساختگی بگزارند. یا پای کسی را بریده بجای آن پای چوبین ببندند. مثلاَ ببینید هر کس از عامی و درسخوان معنایی برای کلمه‌ی «آدمی» در دل خود دارد که اگرچه معنای ناروشنیست و نمی‌تواند آن را بر زبان راند و برشته‌ی سخن بکشد ولی معنای درست و رساییست که هر بهره‌یابی از آن خواهد توانست و به هر کجا آن را بکار برد نادرست نخواهد درآمد. ولی فلسفه این معنی را از دست او گرفته بجای آن عبارت
«جانور گویا» را (الانسان حیوان ناطق) می‌گذارد. آیا این عبارت معنای آدمی است؟! آیا آدمی تنها بگویایی از جانوران دیگر جداست؟! (1)

همین حال را دارد دیگر دستبردهای فلسفه در اندیشه‌ی آدمی! دریافت ساده‌ای را که خدا بآدمیان داده لگدمال نموده از کار می‌اندازد و بجای آن یک رشته انگارهای بیراه را در مغز جا می‌دهد. اینست که فیلسوف از دین و خداشناسی بی‌بهره گردیده در بیابان سرگردانی گم می‌شود.

شما گاهی می‌شنوید فلان دسته‌ی فیلسوفان شکزده بوده‌اند و باین سخن ارجی گزارده می‌پندارید راستی‌را راه دین تاریک و درخور شکزدگی می‌باشد‌‌ و از همینجا در دل شما نیز شکهایی پیدا می‌شود. دیگر چه دانید که آن دسته جز مشتی کوردل نبوده‌اند و همانا از کوردلی براه دین نرسیده‌اند. من در جای دیگری این موضوع را دوباره عنوان نموده بشما نشان خواهم داد که همین دسته‌ی شکزدگان که آنان را فیلسوف می‌خوانند گرفتار چه نادانی‌ای بوده‌اند.

می‌گویند خدا اندیشه بما داده که بیندیشیم و راز جهان را دریابیم. این نمی‌دانند که باید همیشه خرد را پاسبان اندیشه گردانید. درست مانند آنکه کسی بگوید خدا پا بمن بخشیده که راه پیمایم و این نداند که راهپیمایی باید براهنمایی و پاسبانی خرد باشد وگرنه جز زیان و بدبختی نتیجه نخواهد داشت.

کنون بینگاریم این کس پاهای خود را آزادانه بکار بیندازد و از آبادی دوری گزیده هر روز تا پا دارد بدود و راه پیماید و هرگز دربند اینکه کجا می‌رود و از بهر چه می‌رود نباشد ، آیا نه اینست که در بیابانها و دره‌ها گم شده راه بازگشت بمیان مردم نخواهد داشت و چه‌بسا که در کویری فرورفته بیرون آمدن نتواند و یا به پرتگاهی افتاده سر و تن کوفته در آنجا بماند و یا گرفتار ماران و گزندگان گردیده جان بدر نبرد.

همین حال را دارند فیلسوفان که ‌اندیشه بلکه پندار را آزاد گزارده هرگز پروای خرد را ندارند و اینست که فرسنگها دور افتاده راه بازگشت پیدا نمی‌کنند و در آن بیابان بیکران گم شده از پا می‌افتند و چه‌بسا که بلجنزار بیدینی افتاده تا گلو در آن فرومی‌روند. اینست آن حکمت و یا فلسفه‌نام که ما نکوهش می‌کنیم و خواهیم کرد و بیاری خدا بنیاد آن را خواهیم برانداخت.

آن ستایشهایی که آقای آتشکدی می‌کنند برخی از آنها درباره‌ی حکمت اسلامی و راست است و برخی دیگر جز ستایشهای بیجا نیست. اینکه می‌خواهند ما از فلسفه نکوهش ننماییم و تنها کج‌اندیشیهای پاره‌ای فیلسوفان را دور بیندازیم می‌گوییم این فلسفه که منظور ماست بنیاد آن بر گزافه و پندار می‌باشد‌‌ که نود درصد آن اندیشه‌های پوسیده و پوچ است و چنین چیزی باید همه‌ی آن را دور ریخت و مردم را از آسیب آن آسوده ساخت.

شما اگر مردی را ببینید که بنیاد گفتار بر گزافه دارد و دربند راست و دروغ نیست ازو دامن درچیده همه‌ی گفته‌هایش را دور می‌ریزید و هرگز این نخواهید کرد که رنجها کشیده بدانید کدام گفته‌ی او راست و کدامش دروغ می‌باشد.

اگر یک سبد میوه‌ی پوسیده را بجلوتان بگزارند همه‌ی آنها را دور می‌ریزید و هیچگاه این نخواهید کرد که بخود زحمت داده چهار تا میوه‌ی درست را از توی آنها جدا گردانید.


👇
و آنگاه اینان عنوان پیشوایی و راهنمایی بخود بسته‌اند دیگر چه جای آنست بگوییم اگر صد خطا هم دارند داشته باشند ما خودمان خطای ایشان را جبران می‌کنیم. این درست بدان می‌ماند که مرد نادانی به پزشکی برخیزد و هر بیماری که پیشش می‌برند دانسته و نادانسته نسخه‌ی درمانی بدست او بدهد و ما این کار را آسان گرفته بگوییم باشد مردم خودشان نسخه‌های سودمند را از ناسودمند جدا می‌گردانند و این نیندیشیم که معنی طبابت این نیست. وانگاه مردم اگر درمان سودمند را می‌شناختند چه نیاز به پزشک داشتند؟!

همین عنوان را درباره‌ی شعر و عرفان و رُمان و همه چیزی که ما بآن ایراد داریم پیش می‌کشند. ولی هرگز پذیرفتنی نیست. یکمشت یاوه‌گویان و پنداربافان و دروغ‌پردازان چه ارجی دارند که ما بیاییم و گفته‌های آنان را غربال کرده نیکها از بدها جدا گردانیم؟! آخر این کار را چرا بکنیم؟! کسانی که ما باید نیک و بد ایشان را جدا گردانیم دیگر چه عنوانی بایشان می‌توانیم داد و از بهر چیست که می‌خواهیم از ایشان دست برنداریم؟!


پانوشت :
1ـ این نکته درباره‌ی «انسان» و «حیوان ناطق» از یکی از دانشمندان ساوُجبُلاغ مکریست که کنون را در تهران هستند و چون فلسفه را از نزدیک می‌شناسند گفته‌های پیمان را درباره‌ی آن براست می‌دارند. (پیمان)


🌸
📖 دفتر «در راه سیاست» ، نشست هفتم ، (46 تا 50)

🖌 احمد کسروی

🔸 ٤٧ـ باید خردها تکان خورد :


آنچه ما می‌دانیم دشواریها همه از آن برمی‌خیزد که خردها تکان نخورده و اندیشه‌های نیکخواهانه تا اندازه‌ای که باید رواج نیافته است. امروز دشواری بزرگتر آنست که دولتهایی که پیشگام می‌شوند و این سازمانها را برپا می‌گردانند دلهاشان با زبانهاشان یکی نیست. در همان حال که سازمان برپا می‌کنند در اندیشه‌ی چیرگی بتوده‌های ناتوان می‌باشند و با یکدیگر دروغ می‌گویند و نیرنگ می‌زنند. هر یکی می‌خواهد از همان سازمان سودجویی ناسزا کند. یک جمله بگویم : اندیشه‌ها ناپاکست.

در این باره هم اگر نیک جستجو کنیم خواهیم دید این سیاستمداران گمراهند و اندیشه‌های آنان آلوده با بدآموزیهای مادّیگریست. هر یکی در این باور است که زندگانی نبرد است و باید زورمند بود و بدیگران چیرگی نمود. این اندیشه‌ی ایشانست. از همینجاست که همه‌ی کوششها هدر می‌رود و نتیجه‌ای بدست نمی‌آید. از همینجاست که جنگی پایان نیافته زمینه برای جنگ دیگری آماده می‌شود. از همینجاست که در هنگامی که همه سخن از جلوگیری جنگ می‌رود نهانی دسته‌بندیها و آمادگیها برای جنگ در کار است.

سرچشمه‌ی دشواریها اینست. باینست که باید چاره کرد. امروز جهان بیش از همه به یک جنبشی نیازمند است که آمیغها روشن گردد و خردها توانا شود. زندگانی نبرد نیست. ما به نبرد نیاز نداریم. آن پلنگها و گرگها است که جز با نبرد و کشاکش زندگانی نتوانند داشت. آدمی جز از آنهاست. آدمی بجای نبرد و کشاکش بهمدستی نیازمند است.

از زندگانی‌ای که پایه‌اش نبرد و کشاکش باشد جز آن حال بدبختی که دیدیم چشم نتوان داشت. شش سال جنگ رفت ، ملیونها جوانان نازنین نابود شد ، ملیونها مادر داغ فرزند دید ، شهرهای بزرگی همچون لندن و برلن آسیبهای سخت یافت. اکنون هم سراسر اروپا گرفتار گرسنگی و نایابیست.

می‌گویند : «شُوَند اینها آلمانیها بوده‌اند». شُوَند اینها گمراهیهاست ، سستی خردهاست. آلمانیها نیز از این مردمند. آنگاه اکنون که آلمانیها سرکوب شدند و از میان رفتند ، آیا مردمان از جنگ ایمنند؟..

روس و انگلیس تا دیروز باهم یکدست می‌بودند و دوستی می‌داشتند ، و امروز بکشاکش سختی برخاسته‌اند و هر زمان بیم می‌رود که رشته درمیانشان گسیخته گردد و «سازمان ملل متحد» بهم خورد و جهان بار دیگر گرفتار جنگ شود. ترس از بمب اتمی سراسر جهان را فراگرفته.

چنانکه گفتم اینها همه از آنست که خردها سست گردیده ، آمیغهای زندگانی بدیده گرفته نمی‌شود. مردان سیاسی که رشته‌ی کارهای جهان را بدست گرفته‌اند خود گرفتار بدآموزیهایند. آنان می‌پندارند جز با جنگ و کشاکش جهان را راه نتوان برد ، آنان زندگانی را نبرد می‌دانند.


🌸
(همبسته با نوشتار بالا)
.
📖 در پیرامون فلسفه (بخش یکم)

🖌 احمد کسروی

🔸 گفتار با کردار توأم باید بود ـ 1 (تکه‌ی یک از دو)


گفتاری که در شماره‌ی ششم بعنوان «پیمان و رستگاری» در پاسخ پرسشی عنوان نمودیم پرسنده‌ی آن آقای طباطبایی واعظ قمی بودند و آن گفتار ناانجام است که بازمانده‌اش را در شماره‌های آینده خواهیم نگاشت ولی آقای طباطبایی نگارشی فرستاده که خود آن گفتار سودمندی می‌باشد و اینست آن را در اینجا می‌آوریم. می‌نگارند :


مرام من در زندگانی خدمت باجتماع است و در نظرم مسلمان و یهود و نصارا فرقی نمی‌کنند و برحسب تشخیص که از روی تواریخ و کتب آسمانی داده‌ام مردان بزرگ هم چنین بوده‌اند منتها خدمت به اجتماع در کیفیت مختلف است بجاهل علم دادن و بفقیر مال دادن و ستمدیده را کمک کردن بقدر توانایی است و دعوت من در این زمینه دعوت بعمل است.

در این کاغذی که چندی قبل باداره‌ی پیمان دادم بطور اجمال باین مرام اشاره کردم لیکن در این شماره‌ی اخیر پیمان (شماره‌ی شش) جوابی که آقای کسروی بپرسش من داده بودند معلوم شد که از مقصود و مرام من آگاهی کامل پیدا نکرده‌اند و بدین جهت در این کاغذ توضیح می‌دهم.

تصدیق می‌کنم که بیدار کردن بشر و دور کردن آنان از وهم و پندار بزرگترین وظیفه‌ی دینی است (اذا ظهر البدع فللعالم ان یظهر علمه) (1) ولی باید نظر انسان وسیعتر از این باشد. مردان بزرگ عالم مخصوصاً پیغمبر اسلام از اول بعثت خود در عین اینکه نبرد با موهومات و خرافات ملل مختلفه از روی شفقت و مهربانی می‌کرد (بت‌پرست و ماه‌پرست و یهود و نصارا) از دستگیری بیچارگان و عیادت مریضها و رسیدن بداد ستمدیدگان آنی غافل نبود برای آنکه از روی این آثار برساند که ای مردم بدانید من خیرخواه و غمخوار بشرم و غمخواری را باین آثار بشناسید و بدین وسیله توجهات قلبی مردم را بخود جلب می‌فرمود تا آنکه در موضوع معارف مطالب برهانی او را هم بپذیرند و بدانند که این رشته از معارف است که بشر را وادار بعمل می‌کند و سعادت اجتماعی و انفرادی بشر را تأمین خواهد کرد و با وجود همه‌ی آن زحمات می‌دانید که تأثیر آن در عالم چقدر بود. سوره‌ی هود (2) : وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ الخ

بزرگترین نکوهش من درباره‌ی فلسفه و فیلسوف بهمین جهت است که آنچه از آنها دیده و شنیده‌ام حرف است و کاملاً آنها را سرگرم به یک سلسله از خیالات می‌بینم که بهیچ وجه نمی‌توانند خدمتی بسعادت خود و اجتماع بنمایند.

جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جانهای شیران خداست

بحکم «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ» (3) هر کس که راه راست را پیدا کرد در بین راه رفقای خود را ملاقات می‌کند لازم نیست انسان تمام طرق غیرمستقیم را رفته باشد یا آنکه نرفته حکم نکند که اینها همه باطلند. مدتها است که موضوع مخالفت با فلسفه در دماغ من جایگیر بود و رفقای من می‌دانند که شاید متجاوز از پنج سال در مجامع عمومی و خصوصی نکوهش می‌کردم و بعضی حمل می‌کردند بر اینکه من اهل ذوق نبوده و باصطلاح مقدس خشکم ولی پس از ملاحظه‌ی نگارشات شما در پیمان یکی از رفقای خود را در پیمودن راه راست پیدا کردم و مانند کسی که در بیابان تنها است و برخورد به یک رفیقی آگاه می‌کند خوشحال و فوق‌العاده خرسند شدم.

بلی آنچه من در این مدت از جنگ و نبرد با اینها بدست آوردم برای تنبه و تذکر شما یاد می‌کنم. فلسفه‌ی اصطلاحی منقسم می‌شود بقسمت اولیه بالهیات و طبیعیات و الهیات هم بمعنی الاخص و معنی الاعم آنچه در طبیعیات مورد بحث واقع شده گرچه خالی از موهومات نیست ولی پاره‌ای مباحث او هم خالی از فایده نمی‌باشد. مثلاً در فهم حقیقت جسم و ترکیب او عقائد فلاسفه مختلف است و عقیده‌ای که امروز علمای فیزیک در موضوع جسم دارند بیرون از یکی از آنها نیست یا در مبحث نفس و قوای ظاهره و باطنه که انسان چگونه می‌بیند یا می‌شنود یا لمس می‌کند و غیرذلک و آنچه امروز علمای غرب در این موضوع می‌گویند موافق یکی از عقائد فلاسفه است.

و آنچه در الهیات بمعنی الاعم گفته می‌شود در مقام بیان اصطلاحاتی بیش نیست و کمتر مباحث علمی علاوه بر آنچه ذکر شد در این قسمت دیده می‌شود مانند مبحث اعاده‌ی معدوم که آیا محال یا ممکن است و الا بیشتر مباحث او بیان اصطلاحات آنان است از قبیل معنی جعل و اقسام آن از بسیط و مرکب یا معنی حُدوث و قدم و اقسام حُدوث یا مباحث علت و معلول یا جواهر و اعراض که وجود این معانی مسلم منتها تعبیر از آنها باین الفاظ می‌شود.

بلی آنچه مایه‌ی رسوایی فلسفه است قسمت الهیات بمعنی الاخص است که بحث از واجب و صفت او می‌شود و سر مطلب هم آنست که پایه‌هایی را که در آن دو قسمت دیگر بالا برده‌اند در اینجا سقف می‌زنند و آنچه درباره‌ی سایر موجودات تصویر کرده درباره‌ی واجب هم اجرا می‌کنند.

👇
مثلاً در مبحث علت و معلول ثابت می‌کنند پس از بیان معنی علت و معلول که علت واحد دارای معلول واحد است که «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» پس از مسلم شدن این موضوع می‌گویند آیا آفریدگار را علت وجود موجودات می‌دانید یا نه و در صورتی که علت دانستید می‌بایست احکام علت و معلول در آنجا باشد برای اینکه خداوند «من جمیع الجهات» یگانه است و ترکیب و کثرت ندارد معلول او هم واحد و بحکم قاعده‌ی فوق‌الذکر ناچار باید قائل بوجود علل شد و بالاخره افسانه‌ی عقول عشره و مثل افلاطون و انوار سپهبدیه که عبارت از عقول طولی و عرضی است پیدا می‌شود.

ولی آنچه من در مقام جواب آنها گفته‌ام آنست که یکی از ائمه‌ی اعلام می‌گوید : «کلّما میّز تموه باوهامکم فی ادق معانیکم فهو مخلوق لکم مصنوع مثلکم مردود الیکم». گرچه می‌گویند که اینگونه از کلمات یالاتفکروا فی‌الله و ما قدروالله حق قدره ناظر بفهم کنه و حقیقت است اما معامله‌ی این دسته با آفریدگار همان معامله‌ایست که با سایر موجودات می‌کنند بگویند ببینم چه فرق است میانه‌ی یک درخت و خداوند که آنچه از او می‌فهمند از خدا هم می‌فهمند و آنچه نمی‌فهمند و قابل فهم نیست کنه وجود آنها است که در هیچ یک از آنها قابل فهم نیست و خطایی که کرده‌اند از همین مقام است که واجب را هم مصداقی قرار داده و آنچه در حق سایر موجودات پنداشته‌اند در آنجا هم چنان کرده‌اند غافل از اینکه بر فرض اینکه در عالم علت و معلول باشد و روابط آنها هم همین طور است که گفته‌اند از کجا که سنخ علیت حق ماورای اینها نیست که برای استوار کردن این قاعده محتاج شویم بتشکیلات و افسانه‌ی عقول عشره و افلاک تسعه و مثل افلاطونیه که میدان را در این مقام برای عرفا باز کرده که در پندار خود عوالمی فرض کنند از لاهوت و جبروت و ملکوت و ناسوت و اخبار اسلامی را هم مورد استشهاد قرار داده أوّلُ ما خلقَ اللهُ العقل یا اول ما خلق الله روحی و تطبیق کنند بقول پیغمبر اسلام که یا درست یا نادرست که بقول علامه‌ی مجلسی گوید أوّلُ ما خلقَ اللهُ العقل دروغ است یا «کُنْتُ کَنزاً مَخفّیاً» (4) که اشاره بمقام هویت ذات است و سایر گفته‌های آنان که هر کس مُجِلی ابن‌ابی‌الجمهور احسایی و فُصوص محی‌الدین اعرابی را بیند خواهد دانست که اینها چه خیالاتی کرده‌اند و بدون ابراز هیچ دلیلی گفته‌اند آنچه گفته‌اند و گناه آنها را نیز باید بگردن فلاسفه ‌انداخت «وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ» (5) آنها دروغ گفتند و اینها دروغ‌پرداز شدند و از طرفی هم ملاحظه می‌کنید در هر مجلس و محفل دم از برهان می‌زنند و علم را منحصر بخود می‌پندارند و بنام ارسطو و شیخ‌الرئیس و افلاطون و ملا صدرا می‌بالند.


👇
خلاصه آنکه من در سهم خودم از بیدار کردن مردمی که چندین سال عمر گرانمایه‌ی خود را در این راه صرف کرده‌اند عاجزم و ممکن نیست که این درختهای کهن تصدیق کنند که بی‌بار و در حقیقت یک مجسمه‌ی خرافی و موهومند و بقول یکی از اساتید این فن پس از مذاکره‌ی زیاد در رد فلسفه و عدم استفاده آن بحال بشر که می‌گفت آخر من بیست‌و‌پنج سال زحمت کشیده‌ام و حرفه‌ی من این است و مزیت من بالای همین موضوع است چگونه بتوده بفهمانم که اینهایی که من دارم همه خیال است «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» (6) مرحله‌ی انصاف و وجدان که انسانی بتواند حق را بفهمد و تصدیق کند و بگوید ، یک مرحله‌ی بزرگی است با آنکه حب ذات و خودخواهی گاهی باندازه‌ای است که راستی نمی‌گذارد مطلب فهمیده شود «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» (7) کوشش نسبت باینها بی‌اثر است و استفاده‌ی عملی ندارد مگر اینکه بقول عوام حجت بر آنها تمام شود و اما آنهایی که تا درجه‌ای وارد شده‌اند و مجملاً بمطالب آن برخورد کرده‌اند اگر چنگال من بآنها بند شود بکلی منصرفشان می‌کنم. در چندی قبل در مجلسی عده‌ا‌ی بودند که در حضور استادان که شرح تجرید مذاکره می‌کردند کاری کردم که باتفاق بمعلم خود گفتند تمنا می‌کنیم فردا تشریف نیاورید و آن شخص معلم فوق‌العاده از من کدورت پیدا کرد و پس از چند روز که باز با او ملاقات کردم و از من گله کرد باو گفتم که خدای من شاهد است غرضی با حکیم و فیلسوف ندارم و برای نفع تو و دیگران می‌گویم آنچه می‌گویم برای اینکه آدمی بیکار و در نتیجه تنگدست و بیچاره بود باو گفتم تو را بخدا قسم است که اگر امروز صد ا‏فلاطون و ارسطو و شیخ‌الرئیس که اسامی اینها دهن را پر می‌کنند و در نظر شما مردمانی بزرگ هستند اگر امروز بودند بدرد گرسنگی و بیچارگی تو می‌رسیدند که برای تو فکر کار کنند یا دلخوش به یک رشته خیالبافی آنها بودی و اسم آنها را علم می‌گذاردی؟ تصدیق کرد که از این جهت بدرد نمی‌خوردند. گفتم برای آنکه معارف آنها خراب است یعنی معارف نیست و الا آنها را وادار بعمل می‌کرد. علمی که مولد عمل نیست علم نیست موهوم است. تمام معارف دینی مقدمه‌ی عمل است برخلاف فلاسفه و دسته‌ای دیگر که اصول دین را مقصود بالذات می‌دانند بعقیده‌ی من برای عمل است یعنی خدا را باید شناخت و پیغمبر و معاد را باید فهمید که برای سعادت خود و اجتماع کار کرد.

ولی خدایی را که پیغمبران به بشر معرفی می‌کنند و نشانه‌های او را داده‌اند نه خدای حکیم و فیلسوف.

بلی حکیم باید مدتی حرف بزند در اطراف آنکه عیادت مریض یا دستگیری ضعفا و دادرسی بیچارگان با آنکه عرض هستند چگونه باقی خواهد بود یا آنکه ملکه چیست و فرق او با حال کدام است اینها معانی را بیان می‌کند ولی حصول و تحصیل آن را بعهده‌ی دیگران می‌گذارد و در تمام عمر فرصتی برای عمل پیدا نخواهد کرد.

سید محمود طباطبایی واعظ قمی

پانوشتها :
1ـ «إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فَلْیُظْهِرِ اَلْعالِمُ عِلْمَهُ» : چون بدعتها پیدا شد ، عالِم دانش خود را نمایان گرداند. (گردآورنده)
2ـ از تکه‌ی پایانی آیه‌ی 118. (گردآورنده)
3ـ سوره‌ی بقره ، تکه‌ای از آیه‌ی 285. (گردآورنده)
4ـ درباره‌ی این حدیث بنگرید بکتاب «صوفیگری» ، گفتار سوم. (گردآورنده)
5ـ سوره‌ی عنکبوت ، تکه‌ی آغازی آیه‌ی 13. (گردآورنده)
6ـ سوره‌ی نمل ، تکه‌ی آغازی آیه‌ی 14. (گردآورنده)
7ـ سوره‌ی یس ، آیه‌ی 10. (گردآورنده)


🌸
📖 دفتر «در راه سیاست» ، نشست هفتم ، (46 تا 50)

🖌 احمد کسروی

🔸 ٤٨ـ از روشنی مغزها هوده‌های بسیار توان بیوسید(1) :


برای جلوگیری از جنگ به یک دادگاه بین‌الملل بزرگی نیاز است ، دادگاهی که نیرومند باشد و هر دولتی که گردن بحق و قانون نگزاشت او را «محکوم» گرداند. پیدایش چنان دادگاهی امروز آرزوست. بیشتر کسان آن را نشدنی می‌شمارند و دشواریهای بسیار در سر راه آن می‌شناسند.

ولی آنچه ما می‌دانیم اگر خردها بتکان آید و مغزها روشن گردد و آمیغها بدیده گرفته شود ، همه‌ی دشواریها از میان خواهد رفت. این دشواریها که امروز در سر راه دادگاه بین‌المللی نمودار است و بچشمها می‌خورد ، روزی در سر راه دادگاههای عادی نمودار می‌بوده.

این دادگاههای عادی از نخست که برپا نمی‌بوده. زمانی بوده که هیچ دادگاهی در هیچ کشوری نمی‌بوده. سپس که در اینجا و آنجا دادگاهها برپا گردیده مردمان سود آنها را نمی‌دانسته‌اند و چندانکه می‌بایست ارج بآنها نمی‌گزارده‌اند ، حکمی که داده می‌شده بآسانی باجرا نمی‌رسیده. هنوز در ایران جاهایی هست که دادگاه نیست ، و اگر بنیاد یابد مردم از آن خواهند رمید و پشتیبانی دریغ خواهند گفت. شانزده سال پیش (2) که من به خوزستان رفتم و در آنجا عدلیه‌ی نیرومندی برپا گردانیدیم ، مردم تا دیرزمانی می‌رمیدند و ما دچار دشواریها می‌بودیم.

دادگاهها بماند. حکومتها یا سررشته‌داریها که امروز هست یک روز بوده که نمی‌بوده. همان رفتاری که ما امروز از توده‌ها می‌بینیم که هر یکی خود را جدا می‌گیرد و تنها سود خود را می‌جوید و به یک نیروی بزرگتری که سود همه‌ی جهان را بدیده گیرد نیاز نمی‌بیند (و اگر باشد بآسانی گردن نخواهد گزاشت) ، همین رفتار روزی از خانواده‌ها دیده شده. هر خانواده‌ای در یک جا می‌زیسته‌اند و هر یکی خودسر بوده تنها آسایش خود را می‌خواسته است و به یک دستگاهی که همه‌ی آنها را راه برد و سود همگانی را بدیده گیرد نیاز نمی‌دیده‌اند.

پس چه بوده که این حکومتها پدید آمده‌اند؟.. چه نیرویی اینها را پدید آورده؟.. آیا نه آنست که خردمندانی برخاسته و راهنماییها کرده و نیاز زندگانی را بحکومت (یا دستگاهی که نگهبان و راهبر همگی باشد) بازنموده و مغزها را از تیرگی بیرون آورده‌اند؟.. آیا نه آنست که پیدایش حکومتها و پایداری آنها نتیجه‌ی دانسته شدن آمیغها بوده؟..

از این سخنان خواستم آنست که در سایه‌ی روشنی آمیغها و تکان خردها و فهمها که باید کوشید و در جهان پدید آورد ، نه تنها دشواریهای یک دادگاه نیرومند بین‌المللی از میان تواند رفت ، این هم تواند بود که یک حکومت بسیار نیرومند بین‌المللی پدید آید که حکومتهای توده‌ای کنونی همه زیردست او باشد.

چنانکه گفته‌ایم از دیده‌ی راستیها جدایی درمیان توده‌ها بیش از جدایی درمیانه‌ی خانواده‌ها نیست. «ملیت» بآن معنی که فهمیده شده و هر توده‌ای باید بدیگران برتری فروشد و همچشمی نماید غلطست. میهن‌پرستی دشمنی کردن با دیگران نمی‌باشد. آسایش هر توده‌ای بسته بآسایش همگی جهانست. آدمی بکشاکش نیازمند نیست و بهمدستی نیازمند است. جنگ را باید با بدیها کرد. اگر زندگانی از راهش باشد ، نود درصد رنجهای امروزی خواهد رفت.

اینها و مانند اینها آمیغهاییست که چون در دلها جای گزیند انبوه نیکخواهان و خردمندان را بتکان خواهد آورد ، و چون انجمنی برای نگهبانی بکارهای همگانی جهان و داوری درمیان دولتها و جلوگیری از جنگ برپا گردد ، همه را پشتیبان و هوادار آن خواهد گردانید ، همین زمینه برای پیدایش یک حکومت بزرگ بین‌المللی خواهد بود.

من بار دیگر بآن سخن بازمی‌گردم که گرداننده‌ی آدمی مغز اوست. مغز نیز پیرو اندیشه‌هاییست که در آنست. تنها جلوگیری از جنگ نیست. کارهای بزرگ دیگر برای کردن بسیار است. اگر یک جمله بگوییم باید شالوده‌ی زندگانی آینده راه بردن بآمیغها و پیروی کردن از خردها باشد. از هر باره باید راستیها و سود زندگانی بدیده گرفته شود. امروز چنانکه دانشها پیش رفته و ما هرچه در این جهان می‌بینیم و درمی‌یابیم ، می‌کوشیم راست آن را بدست آوریم و بروی پندارهای بیپای گذشتگان خط می‌کشیم ، همچنان باید در کارهای زندگی از هر چیزْ راست آن را بدیده گیریم و آنچه راهنمایی خرد است بپذیریم و دربند آیینهای گذشتگان نباشیم. باید هر آنچه بد است و بزیان زندگانیست به هر نام که هست دور گردانیم.


پانوشت :
1ـ بیوسیدن (همچون نیوشیدن) = انتظار داشتن ، چشم داشتن. ـ و
2ـ نویسنده در سال 1302 به خوزستان رفته. اینست بهنگام نوشتن کتاب ، (1324) در حساب این مدت زمان دچار لغزش شده. افسوسمندانه این لغزش در چاپ دوم نیز درست گردانیده نشده. ـ و


🌸
(همبسته با نوشتار بالا)
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📖 در پیرامون فلسفه (بخش یکم)

🖌 احمد کسروی

🔸 گفتار با کردار توأم باید بود ـ 1 (تکه‌ی دو از دو)


از این گفتار پیداست مقصود آقای طباطبایی از آن پرسش نه ایراد بر پیمان بلکه یادآوری بوده و این یادآوری بجاست زیرا آدمیان بیش از همه به نیکوکاری و دستگیری از همدیگر نیاز دارند تا در زندگی شیرین‌کام و خرسند باشند. باید نتیجه‌ی دینداری بیش از همه در کار پدیدار باشد. ما نیز همیشه این را یاد کرده‌ایم و همواره برآنیم که کسانی که در این راه پاکدینی با ما همراهی می‌کنند باید به نکوکاری خود را بشناسانند. گذشته از آنچه در «آیین» (1) آمده در پیمان بارها این عبارت نگاشته شده : «خداشناسی اگر گام نخستین آن اندیشه است گامهای دیگرش کردار می‌باشد. کسی که آفریدگار را شناخت همیشه درپی خرسندی او خواهد بود و بر آفریدگان مهر و دستگیری دریغ نخواهد گفت».

ولی باید دانست در توده‌ای که درونها بیمار است نکوکرداری از آنان چشم نتوان داشت و ما انکار نمی‌توانیم کردن که توده‌های شرقی از قرنهای دیرین گرفتار یک رشته بیماریها بوده و از اینسوی دردهای دیگری از راه اروپا رو بشرق آورده که پیش از همه باید بچاره‌ی اینها کوشید. من اینک بیادآوریهایی می‌پردازم تا دانسته شود این کوششهای پیمان از چه راه است :

1ـ کیشهای گوناگون که میانه‌ی توده‌هاست آیا اندیشیده‌اید چه زیانی از آنها برمی‌خیزد؟.. مسلمان و بودایی در هندوستان چه خونهایی که از هم نریخته‌اند؟! سنی و شیعه در ایران چه گزندهایی بر یکدیگر نرسانیده‌اند؟! تاریخ ایران را بخوانید هر زمان که دشمنی رو نموده و روز سختی فرارسیده دسته‌های کوچک که در این کشور با هر گونه آسایش زیست می‌کنند بسوی دشمن گراییده‌اند!

خواهند گفت : اینها در قرنهای گذشته بوده که مردم دلبستگی بی‌اندازه به دین و کیش داشتند و کورکورانه بدشمنی می‌کوشیدند. در این زمان چنان چیزی نخواهد بود. می‌گویم : بخطا می‌روید. امروز هم هرگاه بکشوری سختی رو آورد آن گزند در کار خواهد بود. آری امروز پابندی به دین کمتر گردیده ولی دسته‌بندیها هنوز بحال خود بازمی‌ماند.

چنین بینگارید یک مسلمان با یک ترسا و با یک جهود و یک هندو در بزمی گرد آیند هیچ یک پابند کیش خود نگردیده باهم خورده و نوشیده و هر گونه کامگزاری روا و ناروا خواهند نمود. ولی هرگز خرسندی نخواهند داد که از عنوانهای مسلمان و ترسا و جهود و هندو چشم پوشند و دسته‌بندی را بهم زده برادرانه باهم زیست نمایند. بویژه در هنگامی که دستی از بیرون بمیان ایشان دراز باشد که بیگمان بنام همان جدایی در کیش خون یکدیگر را خواهند ریخت.

کنون کیشها به هندوانه یا خربزه‌ای می‌ماند که مغز خود را خورده و جز یک پوست از آن نمانده باشد لیکن همان پوست مایه‌ی چندین زیان می‌باشد.

از شرق چشم بپوشیم. درمیان اروپاییان با همه‌ی رواج بیدینی هنوز دوتیرگی کاتولیک و پروتستان بحال خود پایدار است. ببینید پابندی مردم باین پندارهای پوسیده تا چه ‌اندازه است که ریشه از میان رفته و باز ملیونها کسان از شاخه‌ها آویزانند. صدها میسیونرهای اروپایی علوم طبیعی را بخوبی می‌شناسند و نزد ایشان گفته‌های توریت (2) و انجیل از بیپاترین افسانه‌هاست. با اینهمه توریت و انجیل را زیر بغل زده اینجا و آنجا برای مردم می‌خوانند آیا اینها بیماری نیست؟! آیا کسانی را که آلوده‌ی این دردها می‌باشند می‌توان به نکوکرداری برانگیخت؟!.. دوباره می‌گویم این دسته‌بندیها میانه‌ی یک توده پتیاره‌ی بیمناکی می‌باشد.

2ـ گروه انبوهی از مردم پاک سرگردانند و از اینان امید رستگاری و نیکوکاری نتوان داشت. نه تنها جوانان و بیسوادان بسیاری از مردان دانش‌اندوخته و آزموده این حال را دارند که اگر در انجمنی بقرآن برخوردند می‌خوانند و بگفتگویی که از اسلام بشود گوش داده گردن می‌نهند. در انجمن دیگری از اسلام بیزاری جسته زردشتیگری می‌نمایند یا دم از بیدینی و خداناشناسی می‌زنند. سپس چون پایش افتاد صوفیگری از خود نشان می‌دهند. همچنین در هر کجا رنگ دیگری می‌گیرند. نه اینکه کسان دورو و نیرنگباز باشند یا بفریبکاری بکوشند ، بلکه از سرگردانی و آلودگی بآن حال می‌گرایند.

در جایی که دین عنوان روشنی ندارد و چندین راه بهم درآمیخته و صد پندار رویهم ریخته ناچار است دینداران سرگردان و درمانده باشند و در هر انجمنی [به] راه دیگری گرایند.

پیرمردی را می‌شناسم بسیار نیکوکار است و بیشتر عمر خود را با دین بسر داده. چندی پیش او را دیدم با کسانی گفتگو داشت و چنین پیدا بود که دین را بهیچ نمی‌شمارد و آن را جز پندار نمی‌شناسد. بار دیگر همو را دیدم سخن از درویشان داشت و با چهره‌ی باز رفتن خود را «بزیارت مقبره‌ی» فلان درویش و «کسب فیوضات» که از آنجا نموده بازمی‌گفت.


👇
دیگری را می‌شناسم سالها دم از شیعیگری می‌زده و قصیده‌ها در ستایش «امامان» می‌سروده. ولی کنون از خدا هم روگردانست راه فلسفه می‌پیماید و چهره با ریش جاروبی می‌آراید. با اینهمه یقین دارم اگر پایش بیفتد بآسانی می‌تواند باز شیعی گردد و از آن قصیده‌ها بسراید. از این کسان صدهزارها و هزارهزارهاست.


پانوشتها :
1ـ «آیین» ، نام کتابیست در پیرامون اروپاییگری و شیوه‌ی زندگانی اروپاییان که کسروی یک سال پیش از بنیاد گزاردن ماهنامه‌ی پیمان بچاپ رسانید.
2ـ گویش دیگری از تورات.


🌸
(همبسته با نوشتار بالا)
.
📖 دفتر «در راه سیاست» ، نشست هفتم ، (46 تا 50)

🖌 احمد کسروی

🔸 ٤٩ـ آینده‌ی جهان را اندیشه‌های نیکخواهانه راه خواهد برد :


کوشش به نیکی جهان و نبرد با بدیها که می‌گوییم اینهاست. آمدیم بر سر آنکه این کارها چه همبستگی بسیاست دارد و چه هنایشی در کارهای سیاسی ما تواند داشت؟..

گمان می‌کنم در این باره پاسخ آسانست. زیرا نیکی جهان بدانسان که خواسته می‌شود ، و بودن دادگاههای بین‌الملل و جلوگیری از زورمندی دولتهای نیرومند ، یکسره بسود توده‌های ناتوان و پایَندان[=ضامن] استقلال آنهاست. توده‌های ناتوان که توده‌ی ایران یکی از آنهاست ، اگرهم برای نیکخواهی بجهان و دلسوزی بجهانیان نباشد باید برای نگهداری استقلال و آزادی خود در اندیشه‌های نیکخواهانه که در جهان آغاز شده شرکت کنند و دلبستگی نشان دهند.

آنگاه این کوششْ ایرانیان را با توده‌های بنام جهان همکار و همپا خواهد گردانید و خود مایه‌ی آبرویی برای ایشان خواهد بود که در پیشامدها هواخواهان و پشتیبانان پیدا خواهند کرد.

مرا در اینجا فرصت گفتگو نیست. بکوتاهی می‌گویم : آینده‌ی جهان را این اندیشه‌های نیکخواهانه و کوششهای دلسوزانه راه خواهد برد.

جهان گردیده و هزارها سال گذشته و صدها تکان پدید آمده و امروز نتیجه‌ این گردیده که جهانیان در حال آنکه بسیار پیش رفته‌اند بسیار پسند. در حال آنکه هزارها دانش بدست آورده‌اند در کار خود درمانده‌اند. امروز سراسر جهان یکی شده و همه‌ی توده‌ها بهم بسته گردیده‌اند و در همان حال یک شاهراه خردمندانه برای زندگانی نیست. همه سرگردانند ، همه درمانده‌اند. سرفرازیهای آینده برای آن کسانیست که در این روزگار درماندگی جهان راهنماییهای خردمندانه توانند و کوششهای نیکخواهانه بجا رسانند.

می‌ماند آنکه این کوششهای نیکخواهانه چه باشد و از کجا آغاز گردد. در این باره من در گفتگوهای خود سخن راندم. زیرا بارها گفتم پایه‌ی همه‌ی نیکیها در جهان روشن بودن آمیغهاست. هرچه معنی زندگانی بهتر شناخته شود و دانستنیها نیک دانسته گردد ، زندگانی براهتر و بسامانتر و بدیها و رنجها کمتر خواهد گردید. این را بارها گفتم و با دلیلها و گواهیها روشن گردانیدم.

اکنون سخن در آنست که ما از سالهاست باین کار آغاز کرده‌ایم. از سالهاست که بروشن گردانیدن آمیغهای زندگانی و نبردیدن با گمراهیهای کهن و نو جهان می‌کوشیم و در این راه بسیار پیش رفته‌ایم. کسانی که نوشته‌های ما را خوانده‌اند آن را نیک می‌دانند.

می‌باید گفت امروز در جهان یکی از نبردهای بزرگ و سخت ، نبرد خرد با بیخردیهاست و ما درفشدار این نبرد می‌باشیم.

اندیشه‌های نیکخواهانه و کوششهای دلسوزانه از قرنها پیش آغاز شده و دیگران در این راه پیشگام بوده‌اند و جنبشهای گوناگون بنام مشروطه‌خواهی و سوسیالیزم و کمونیزم و مانند اینها پدید آورده‌اند. ما اینها را نادیده نمی‌گیریم. ولی کسی که این کوششها را بروی بنیاد استواری نشانده و پایه‌ای برایش پدید آورده ما بوده‌ایم.


🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📖 در پیرامون فلسفه (بخش یکم)

🖌 احمد کسروی

🔸 گفتار با کردار توأم باید بود ـ2 (تکه‌ی یک از دو)


اما در زمینه‌ی فلسفه چون شما سخن بمیان آورده‌اید بهتر است چند سخنی هم ما برانیم و نکته‌هایی را روشن گردانیم. ما در این زمینه گفتارها چاپ نموده‌ایم و باز پاره‌ای گوشه‌های آن تاریک مانده و این مایه‌ی خرسندیست که دانشمندان پاکدل در این پیرامونها با ما همراه می‌باشند.

شما می‌دانید فلسفه در پیشین زمان عنوان بزرگتری بوده و همه‌ی دانشها را دربر داشته. در قرن دوم یا سوم هجری که کتابهای یونانی و رومی به عربی ترجمه و فلسفه بنام حکمت در شرق رو برواج نهاده در آن زمان همه‌ی دانشها را از حکمت می‌شمارده‌اند و آن را «العلم بحقایق الاشیاء» معنی می‌نموده‌اند. پزشکی ، ستاره‌شناسی ، شیمی ، موسیقی ، ریاضی ، منطق و گفتگو از طبیعت و زندگانی و جستجو از آفریدگار و آفرینش همه‌ی اینها از حکمت بشمار می‌رفت. خودشان در دیباچه‌های کتابها این بخش را بهتر بازنموده‌اند و برای هر رشته از علوم نام دیگری نهاده‌اند. یک دانشمند در آن زمان بهمه‌ی این رشته‌ها می‌پرداخت. اینست ابوعلی‌ پسر سینا و دیگران هر کدام در بسیاری از این رشته‌ها کتاب پرداخته‌اند. هم اینست در ایران پزشکان را «حکیم» می‌نامیده‌اند.

گویا درمیان غربیان نیز در آن زمانها این حال بوده. لیکن سپس که از سیصد سال پیش جنبش دیگری در غرب در زمینه‌ی علوم پیدا شده هر یکی از پزشکی و ستاره‌شناسی و شیمی و فیزیک و ریاضی و موسیقی و مانند اینها راه جدایی پیدا کرده و هر کدام پیشرفت بی‌اندازه نموده و یک رشته دانشهای نوین پیدا آمده. درباره‌ی گیتی و چگونگی زندگانی و پیدایش گونه‌های نوین میان رُستنیها و جانوران نیز داروین و همراهان او راه بهتر دیگری پیش گرفته‌اند. نپندارید ما از داروین هواداری می‌کنیم و همه‌ی گفته‌های او را براست می‌داریم. ما بارها گفته‌ایم بر داروین و پیروان او ایراد بسیار داریم. بویژه در زمینه‌ی آدمیان و پیوستگی ایشان بجانوران که گفته‌های داروین را بیپا می‌شناسیم. لیکن پوشیده نمی‌داریم که چون راه اینان آزمایش و جستجوست این راه ایمن‌تر و بهتر از راه گمان و پندار است که پیشینیان داشته‌اند.

بسخن خود بازگردیم : ما می‌پرسیم با این پیشرفتها در دانش دیگر برای فلسفه چه بازمی‌ماند؟.. اگر درست بسنجیم تنها زمینه‌ای که برای حکمت یا فلسفه بازمانده گفتگو از خدا و آغاز آفرینش و جهان آینده می‌باشد‌‌ و در این زمینه است که ما با فلسفه برخورد پیدا می‌کنیم. زیرا دین همین زمینه را دنبال نموده و بسیار بهتر از فلسفه آن را به نتیجه رسانیده.

دین با فلسفه در این زمینه چندین تفاوت دارد و چون پاکدلانه بسنجیم در همگی آنها فیروزی ازآنِ دین می‌باشد. دین هر چیز را بنام خرسندی توده‌ها و رستگاری ایشان دنبال می‌کند و اینست در این باره چنین می‌گوید : در زمینه‌ی آفرینش جهان و پی بردن بآفریدگار تا آنجا که راه باز است و بهمراهی دریافتهای ساده و بدستیاری اندیشه می‌توان پیش رفت پیش روید و به هر کجا که دریافت و اندیشه راه ندارد بازایستاده دنبال گمان و پندار را نگیرید. زیرا گمان و پندار بکوره‌راهها زده شما را پراکنده می‌گرداند و از پرداختن بکارهای زندگانی بازمی‌دارد.

این باید شناخت که برانگیختگان خدا چنانکه کوشیده‌اند مردم را بخدای راستین راه نمایند و نزدیکترین و راستترین راه را نشان داده‌اند باین نیز کوشیده‌اند ایشان را از اندیشه‌های پراکنده بازدارند. اینست گمان و پندار را که مایه‌ی پراکنده‌اندیشی است ناروا شمارده‌اند.

اگر مثلی بخواهیم باید گفت : دین راه راست و باریکیست که از میان کویری پدید آورده‌اند. چنانکه از این راه دو چیز می‌خواهند : یکی آنکه رهگذریان را بفرودگاه رساند و آنان را از آسایش بهره‌مند گرداند دیگری اینکه ایشان را از پیچیدن بچپ و راست بازدارد تا پراکنده نگردند و هر یکی در نمکزاری فرونروند ، دین نیز دو چیز می‌خواهد : یکی آنکه مردم بخدا راه یابند و او را بشناسند و دیگری آنکه باندیشه‌های پراکنده نپردازند و دچار کشاکش و پیکار نشوند. می‌توانم گفت این یکی کم‌ارجتر از آن یکی نمی‌باشد‌‌. تاریخ بما نشان می‌دهد که پراکندگی اندیشه‌ها چه شوریدگی در کارها پدید می‌آورد و چه زیانهایی را بجهان می‌رساند.


👇
ولی در فلسفه این پروا را ندارند و فرقی میانه‌ی دریافت و اندیشه با گمان و پندار نمی‌گزارند و هیچگاه دربند آن نیستند که در برابر زمینه‌های بن‌بست بخاموشی گرایند و در هر کجا چون کاری از دریافت یا اندیشه برنیاید پای پندار را پیش می‌کشند بلکه از انگار (فرض) هم چشم نمی‌پوشند. آیا افسانه‌ی «عقول عشره» و عنوان وحدت وجود انگار نیست؟.. آیا چه دلیلی بر استواری آنها درمیان بوده؟.. گیرم این را بپذیریم که خدا جز یک چیز نمی‌توانست آفرید و دیگر آفریده‌ها با دست آن یک چیز پدید آمده ـ چنین پندار بیپایی را استوار بداریم این از کجاست که آن چیز خرد بوده؟.. وانگاه خرد در اینجا به چه معناست؟.. آیا خود آن خرد که شما می‌گویید انگار نیست؟!.. از این می‌گذریم. آیا از کجاست که هر خردی تنها یک چرخ و یک خرد می‌آفریند؟!. دریغا اینهمه انگارهای بیپا از بهر چیست؟!.

آیا ما چه راهی بدانستن آغاز آفرینش داریم؟! اگر در چنین زمینه‌ای خاموش بنشینیم آیا چه زیانی خواهیم داشت؟! این راست است که هر کس می‌خواهد آن را دریابد و بداند ولی چون راه نیست جز خاموشی چه چاره باید کرد؟!

این هنر نیست که در زمینه‌ای که راه بروی دریافت و اندیشه بسته است کسانی با پندار و گمان سخنانی بافند. این کار گذشته از تیرگی خرد این زیان را دربر خواهد داشت که هر دسته گفتار دیگری رانند و درمیانه کشاکش پدید آید و پراکندگی رخ دهد و مایه‌ی گرفتاری برای توده پیدا گردد.

ببینید : مردی که برانگیخته‌ی خدا بوده و انبوهی از مردم او را پذیرفته برازهای گیتی دانایش می‌شماردند چون «روان» را از او می‌پرسند درآمدن بآن گفتگو را روا نشمارده چنین پاسخ می‌دهد : «روان از کار پروردگار است» (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) (1) ولی در فلسفه چه کاری کرده‌اند؟.. این را بتازگی یکی از دوستان (2) نگاشته که مجلسی در یکی از کتابهای خود گفته‌های فیلسوفان را درباره‌ی روان و جان گرد آورده و چنانکه او می‌شمارد بیست و نه گفته‌ی گوناگون درمیانست. آیا اینهمه گفتار از کجا پدید می‌آید؟.. نه اینست که چون راهی بدانستن و شناختن نیست جویندگان بدامن پندار و انگار می‌آویزند و هر کس سخن دیگری می‌راند؟.. این شگفتتر که با اینهمه گفتگو هنوز به نتیجه‌ای نرسیده‌اند بجای خود ، آن تفاوتهایی که میانه‌ی جان و روان پدیدار است (3) درنیافته و بیشتر ایشان جان از روان جدا نشمارده‌اند و آنان که این دو را جدا گرفته‌اند اینان نیز بآن تفاوتها درنرسیده‌اند.


پابرگیها :
1ـ سوره‌ی اسراء ، تکه‌ای از آیه‌ی 85.
2ـ آقای مدرسی چهاردهی. (پیمان)
3ـ ما در گفتار دیگری از جان و روان گفتگو کرده و این تفاوتها را بازنموده‌ایم. (پیمان) [نک. بکتاب «در پیرامون روان»]


🌸
(همبسته با نوشتار بالا)
.
2024/04/30 13:54:25
Back to Top
HTML Embed Code: