tg-me.com/Cafex_comp/142
Last Update:
#دلنوشته
#ارسالی
شنبه بود که پوستر مسابقه رو توی یکی از گروهها دیدم. چندتا نکته از پوستر توجهم رو به خودش جلب کرد.
یکیش بخش جوایز بود و اگه ذرهبینمون رو روی این مورد بذاریم، بیشتر از جایزۀ تیم اول، اینکه «هر تیمی میتونه به نوعی برنده باشه؛ فارغ از اینکه چندم شده» برام جذاب بود.
نکتۀ دیگهای که بهم چشمک میزد، هدف مسابقه بود. اینکه این مسابقه با اکثر مسابقاتی که صرفا با هدف رقابت و تفریح برای دانشجوهاست، متفاوته! وگرنه که دانشگاه فضای پویایی داره و معمولا هر هفته یک مسابقه با جوایز نقدی و غیرنقدی برگزار میشه...
حالا محوریت و هدف برنامه چیه؟ فلسطین... کشوری که کلی میشه درموردش و درمورد حوادثی که درونش اتفاق افتاده صحبت کرد. به نظرم طوری حقبودن فلسطین اثبات شده هست که با طیف متفاوت افراد میشه درموردش صحبت کرد و به نتیجه رسید... انگار از اون هفت اکتبر معروف، انسانهای جهان دارند کمکم داخل صافی ریخته میشن و از هم جدا میشن...
تیم برگزارکنندۀ مسابقه هم که با هیچ گروهی از تشکلهای دانشجویی ارتباطی نداشت و بدون شیلهپیله نوشته شده بود «گروهی از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت؛ با محوریت فعالیتهای خیرخواهانه و انساندوستانه» از نکات جلب توجه کننده بود.
خلاصه اینکه تصمیم گرفتم شرکت کنم.
روز قبل مسابقه داخل یکی از گروهها، یک نفر پیام گذاشت که برای برگزاری مسابقه به کمکتون نیازمندیم. اگه وقت داشتید بیاید دفتر دکتر عبدی...
این پیام رو که دیدم، دوست داشتم منم بخشی از این کار رو دست بگیرم و بشم قطعهای از امید... درسته قرار بود توی مسابقه شرکت کنم، ولی دوست داشتم قطعههای بیشتری از این کار رو من چیده باشم. فارغ از این موضوع، کارکردن با یک تیم عالی که قبلا خروجی کارهاشون رو دیده بودم، برام جذاب بود. ولی خب اینکه دقیقا روز مسابقه امتحان داشتم و چندکار دیگه، توی ذهنم مانع شد. تصمیم گرفتم صرفا توی مسابقه شرکت کنم و در همون حد موثر باشم... تصمیمی که گرفته بودم، به دلم ننشسته بود؛ ولی انگار تنها راهحل همین بود.
به روز مسابقه که رسیدیم، امتحانم لغو شد. حس کردم این ی نشونهست. کارهای دیگه رو رها کردم و در اولین فرصت رفتم سمت دفتر. حتی نمیدونستم دفتر کجا هست... یکی یکی اسم اساتید رو میخوندم تا دفتر رو پیدا کنم. به انتهای راهرو که رسیدم، از داخل یک اتاق صدای صحبت و خندۀ چندنفر میومد. به همین خاطر احتمال دادم اصلا اتاق استادی نباشه اونجا... بعد از چند دقیقه با تماس و... اتاق رو پیدا کردم؛ همون اتاق بود! صمیمیت بین بچهها و کار گروهیشون، اینکه ی سری دانشجو اواخر ترم با کلی پروژه و امتحان و کوییز و تمرین، اینجان و خودشون رو وقف این کار کردن، قبل شروع کار، ی انرژی مضاعفی بهم تزریق کرد.
کمکم با بچهها آشنا شدم و به اصطلاح سوار کار شدیم. اوایل کار چندنفر بیشتر نبودیم... اواسط کار، یک حس خیلی خوبی درونم به وضوح به وجود اومده بود. وقتی فکر میکردم به اینکه چرا اینجام. یا وقتی تلاش یک گروه؛ اونم تلاشی که هیچ سود مادیای برای هیچکدوم از دانشجوها نداره و صرفا یک تلاش بزرگ برای رسوندن یک پیام به وسعت دل آدمهایی که از تمرین و پروژه و ددلاین و کلاس و... صادقانه و دلی زده بودن، رو میدیدم، باعث شکلگرفتن حس فوقالعادهای درونم شد. انقدر این کار جذاب بود که زمان از دستم در رفت و یک دفعه دیدم ساعت 14:15 هست. مجبور بودم از تیم جدا بشم. تیمی که تا حالا باهاشون کار مشترکی انجام نداده بودم؛ اما از لحاظ سختی جدایی، اونم با وجود اینکه تنها یکی دو ساعت کنارشون بودم، به قدری سخت بود که انگار سالهاست همدیگر رو میشناختیم.
بعد از جدایی رفتم سر کلاس و بلافاصله بعد کلاس هم برای مسابقه آماده شدیم.
مسابقه به حدی که گفته شده بود آسون نبود. بخش برنامهنویسیش به سختی تموم شد؛ ولی بخش عملیش به هدف کار نزدیکتر بود. همین، باعث شد خیلی سریع و با همکاری گروهی، قطعههای امید رو کنار هم بچینیم. بعد هم رفتیم به تیمهای دیگه کمک کردیم و پازل به مرور کامل شد.
حس همکاری خیلی از حس رقابت، توی این مسابقه بیشتر به چشم میومد. حسی که نشون میداد هدف ما به کوچکی جایزه و این چیزها نیست... هممون جمع شدیم تا مثل بقیۀ دانشجوهای جهان نشون بدیم مردم فلسطین تنها نیستند؛ ما متوجه رفتار ظالمانه علیه اونا هستیم و تا جایی که دستمون توانایی یاری داره، بهشون کمک میکنیم.
توی روند مسابقه انگار روحم درحال پرواز بود... یک برنامۀ بینقص و یک تلاش همهجانبۀ گروهی مثل این برنامه واقعا بعد مدتها برگزار شد و فوقالعاده بود.
بعد برنامه تا چند ساعت توی آسمونها بودم و به هماتاقیهام، خانوادم و دوستام با شوق و ذوق درمورد برنامه گفتم. انگار چنین برنامهای توی دانشگاه جاش کم بود و چه خوب که این کادر و دانشکدۀ ما این جای خالی رو تکمیل کرد. ♥️✌🏻
BY CaféX Comp
Warning: Undefined variable $i in /var/www/tg-me/post.php on line 283
Share with your friend now:
tg-me.com/Cafex_comp/142