🍁 #آراکیدا_موریتاکه
(در این نام ژاپنی، نام خانوادگی آراکیدا است.)
Arakida Moritake
荒木田 守武
تولد: ۱۴۷۳
وفات: ۳۰ آگوست ۱۵۴۹
شاعر ژاپنی شینتوئیست که در واکا، رنگا، و به ویژه هایکای سرآمد بود.
رنگا را نزد سوگی آموخت. پدرش #نگی* موریهیده_آراکیدا Negi Morihide ، و مادرش، دختر نویسنده مشهور فوجینامی اوجیتسونه (۱۴۸۷_ ۱۴۰۲) بود. به همراه سوکان یامازاکی بنیانگذار هایکای میباشد. نام رایجش هیرادایو ناکاگاوا است. در ۱۳ سالگی مجموعه رنگا #سوگی را رونویسی کرد و در ۱۵ سالگی به صفوف نگی پیوست. در سن 69 سالگی به عنوان راهب عبادتگاه داخلی ایسه انتخاب شد، و در ۷۷ سالگی بر اثر بیماری درگذشت.
@Shintaishi
✅ #نگی 禰宜 negi
نگی یکی از عناوین شغلی کشیش های شینتو است. امروزه در زیارتگاههای عمومی، آن را در زیر کاهن اعظم و بالای گونگی قرار میدهند و عنوان شغلی کسی است که به رئیس کشیش کمک میکند.
(در این نام ژاپنی، نام خانوادگی آراکیدا است.)
Arakida Moritake
荒木田 守武
تولد: ۱۴۷۳
وفات: ۳۰ آگوست ۱۵۴۹
شاعر ژاپنی شینتوئیست که در واکا، رنگا، و به ویژه هایکای سرآمد بود.
رنگا را نزد سوگی آموخت. پدرش #نگی* موریهیده_آراکیدا Negi Morihide ، و مادرش، دختر نویسنده مشهور فوجینامی اوجیتسونه (۱۴۸۷_ ۱۴۰۲) بود. به همراه سوکان یامازاکی بنیانگذار هایکای میباشد. نام رایجش هیرادایو ناکاگاوا است. در ۱۳ سالگی مجموعه رنگا #سوگی را رونویسی کرد و در ۱۵ سالگی به صفوف نگی پیوست. در سن 69 سالگی به عنوان راهب عبادتگاه داخلی ایسه انتخاب شد، و در ۷۷ سالگی بر اثر بیماری درگذشت.
@Shintaishi
✅ #نگی 禰宜 negi
نگی یکی از عناوین شغلی کشیش های شینتو است. امروزه در زیارتگاههای عمومی، آن را در زیر کاهن اعظم و بالای گونگی قرار میدهند و عنوان شغلی کسی است که به رئیس کشیش کمک میکند.
💎 بیدبُنِ کیوتو
( اسطورهای از ژاپن )
✍: #فلیسین_شاله
ترجمه: #اردشیر_نیکپور
🔹 عکس: سالن اصلی معبد سانجوسانگندو Sanjusangendo
👇
❄️ https://www.tg-me.com/joinchat-BavCQDxFz89fojtk7HfCbg
( اسطورهای از ژاپن )
✍: #فلیسین_شاله
ترجمه: #اردشیر_نیکپور
🔹 عکس: سالن اصلی معبد سانجوسانگندو Sanjusangendo
👇
❄️ https://www.tg-me.com/joinchat-BavCQDxFz89fojtk7HfCbg
🔹 بیدبُنَ کیوتو
نویسنده: فلیسین شاله
برگردان: اردشیر نیکپور
بوداییان ژاپن، بعضی از درختان، خاصه بید مجنون، را جاندار میپندارند و گمان میبرند که جان گیاه نیرویی مرموز در خوبی کردن یا بدی رساندن به مردمان دارد.
ماتسودیرا Matsudeira در شهر کیوتو باغی داشت و در آن باغ چنین درختی رسته بود. روزی زن این مرد بی سببی بیمار شد و پسرش به هنگام دویدن در باغچه افتاد و پایش شکست. ماتسودیرا با خود اندیشید که شاید بید از روی کینه و دشمنی این حادثهها را میآفریند و بر آن شد که درختی را که مدتها دوستش میداشت براندازد. اندیشهی خود را با همسایه و دوست خود، که ساموراییای بود ایناباتا Inabata نام، در میان نهاد. ایناباتا به او گفت: «رفیق! هرگز چنین کاری مکن و بر آن مکوش که جانداری را بیجان کنی... این درخت بسیار زیبا و پر شکوه است. به منش بفروش تا زیور باغچهی خود سازم.»
ماستودیرا خواهش همسایهاش را برآورد و ایناباتا بید مجنون را با دقت و توجه بسیار در ملک کوچک خود کاشت. بیدبن در اندک مدتی به محیط تازه خو گرفت و بالید و قد برافراشت و شاخههای آویزانش فزونی گرفتند.
ایناباتا زن و فرزند نداشت.
بامدادی زنی به غایت زیبا و دلربا دید که به بیدبن تکیه کرده بود و لبخندی شیرین بر چهرهی دلفریبش شکفته بود.
سامورایی هیچ از خود نپرسید که این زن زیبا و دلفریب چگونه توانسته است از درهای بستهی خانه وارد باغچهی او شود. به آن زن اسرارآمیز بیگانه درود گفت و زن پاسخش داد و دعوتش را برای رفتن به خانهی محقر او پذیرفت و فنجانی چای با او نوشید. ایناباتا، که به ناگاه دل به وی باخته بود، به زاری از وی درخواست کرد که زنش شود و آن زن خواهش او را پذیرفت.
زن زیبا پس از سالی پسری زایید که نامش را یاناگی Yanagi (بیدبن) نهادند.
این خانوادهی مهربان پنج سال به خوشی و خرمی میزیستند.
روزی ناگهان یکی از ستونهای پرستشگاه سانجوسانگندو Sanjusangendo پرستشگاهی که 33333 تصویر از کواننون، الههی رحم و دلسوزی، در آن جا وجود دارد، فرو ریخت. امیر کیوتو با راهبان در این باره مشورت کرد و آنان گفتند که برای تعمیر این ستون تنهی بیدی بلند و کهنسال لازم است.
دایمیو* دستور داد تا کارگزارانش در جستوجوی چنین بید مجنونی برآیند. آنان از درخت بید ایناباتا نام بردند. امیر رفت و بید را در باغچه فرمانبر خود دید و دستور داد آن را بیفکنند و به پرستشگاه ببرند.
ایناباتا چون دید زیباترین زیور باغچهی کوچکش از دست میرود اندوهی گران بر دلش نشست لیکن چارهای جز گردن نهادن به فرمان امیر نداشت.
1⃣ @Shintaishi
نویسنده: فلیسین شاله
برگردان: اردشیر نیکپور
بوداییان ژاپن، بعضی از درختان، خاصه بید مجنون، را جاندار میپندارند و گمان میبرند که جان گیاه نیرویی مرموز در خوبی کردن یا بدی رساندن به مردمان دارد.
ماتسودیرا Matsudeira در شهر کیوتو باغی داشت و در آن باغ چنین درختی رسته بود. روزی زن این مرد بی سببی بیمار شد و پسرش به هنگام دویدن در باغچه افتاد و پایش شکست. ماتسودیرا با خود اندیشید که شاید بید از روی کینه و دشمنی این حادثهها را میآفریند و بر آن شد که درختی را که مدتها دوستش میداشت براندازد. اندیشهی خود را با همسایه و دوست خود، که ساموراییای بود ایناباتا Inabata نام، در میان نهاد. ایناباتا به او گفت: «رفیق! هرگز چنین کاری مکن و بر آن مکوش که جانداری را بیجان کنی... این درخت بسیار زیبا و پر شکوه است. به منش بفروش تا زیور باغچهی خود سازم.»
ماستودیرا خواهش همسایهاش را برآورد و ایناباتا بید مجنون را با دقت و توجه بسیار در ملک کوچک خود کاشت. بیدبن در اندک مدتی به محیط تازه خو گرفت و بالید و قد برافراشت و شاخههای آویزانش فزونی گرفتند.
ایناباتا زن و فرزند نداشت.
بامدادی زنی به غایت زیبا و دلربا دید که به بیدبن تکیه کرده بود و لبخندی شیرین بر چهرهی دلفریبش شکفته بود.
سامورایی هیچ از خود نپرسید که این زن زیبا و دلفریب چگونه توانسته است از درهای بستهی خانه وارد باغچهی او شود. به آن زن اسرارآمیز بیگانه درود گفت و زن پاسخش داد و دعوتش را برای رفتن به خانهی محقر او پذیرفت و فنجانی چای با او نوشید. ایناباتا، که به ناگاه دل به وی باخته بود، به زاری از وی درخواست کرد که زنش شود و آن زن خواهش او را پذیرفت.
زن زیبا پس از سالی پسری زایید که نامش را یاناگی Yanagi (بیدبن) نهادند.
این خانوادهی مهربان پنج سال به خوشی و خرمی میزیستند.
روزی ناگهان یکی از ستونهای پرستشگاه سانجوسانگندو Sanjusangendo پرستشگاهی که 33333 تصویر از کواننون، الههی رحم و دلسوزی، در آن جا وجود دارد، فرو ریخت. امیر کیوتو با راهبان در این باره مشورت کرد و آنان گفتند که برای تعمیر این ستون تنهی بیدی بلند و کهنسال لازم است.
دایمیو* دستور داد تا کارگزارانش در جستوجوی چنین بید مجنونی برآیند. آنان از درخت بید ایناباتا نام بردند. امیر رفت و بید را در باغچه فرمانبر خود دید و دستور داد آن را بیفکنند و به پرستشگاه ببرند.
ایناباتا چون دید زیباترین زیور باغچهی کوچکش از دست میرود اندوهی گران بر دلش نشست لیکن چارهای جز گردن نهادن به فرمان امیر نداشت.
1⃣ @Shintaishi
🔺
پس از رفتن دایمیو زن ایناباتا با دیدگانی اشکبار و سرشار از حزن و مهری بیپایان پیش او آمد. لحن سخنش شیرینی شگفتانگیزی پیدا کرده بود. روی به شوی کرد و گفت: «همسر و سرور گرامی من! میخواهم رازی را به شما آشکار کنم! شما مردی چنان با ادب بودید که هیچگاه از من نپرسیدید چگونه و از کجا پیش شما آمدهام. خود من نیز میخواستم این راز را در سینه نگه دارم و هرگز پیش شما فاش نکنم. دریغا که آرزوی من برآورده نشد. من... من روان بید مجنونم. چون شما ماتسودیرا را از افکندن من بازداشتید من خود را سپاسگزار شما یافتم و چون مرا در باغچهی خود پذیرفتید و گذاشتید که در کنار شما به سر برم خود را بیش از پیش رهین مهر و بزرگواری شما یافتم و بر آن شدم که در نیک و بد زندگانی شما شریک شوم. زن شما شدم و کودکی پیدا کردیم. چه کودکی، زیباترین کودکان!...
اکنون مرگم فرا رسیده و از آن گریزی نیست. شما نمیتوانید و نباید از فرمان سرور خود سربپیچید...
من غمی بیپایان به دل دارم که از شما جدا میشوم، لیکن بهترین پارهی جگر خود، یعنی یاناگی کوچک، را پیش شما میگذارم. همیشه دوستش بدارید. تنها این اندیشه که شما او را دوست خواهید داشت و در وجود او به من مهر خواهید ورزید اندکی از بار گران اندوه درونم میکاهد...»
ایناباتا فریاد برآورد که: «نه، نه، شما نباید بدین گونه از من جدا شوید!...»
آن گاه بازوانش را گشود و خواست وی را در آغوش کشید. لیکن دیگر زنی در آغوش او نبود. و تنها شبحی بود که در گوش او گفت: «خدا نگهدار!»
شبح به سوی بید مجنون شتافت و با آن درآمیخت.
ایناباتا پیش دایمیو رفت و به زاری از او درخواست تا از افکندن بید مجنون که پیوندی اسرارآمیز با زندگی او یافته بود درگذرد، لیکن امیر از ناخرسندی روحانیان ترسید و حاضر نشد از فرمانی که داده بود درگذرد.
هیزمشکنی چند آمدند و تبر خود را با تنهی نیرومند بید آشنا کردند. گفتی این تبرها را به قلب ایناباتای بیچاره فرو میکوفتند. فریاد زد: «ای هیزمشکنان، گوش کنید، از افکندن این درخت دست بردارید!»
بر آن کوشید تا آنان را از برانداختن بید باز دارد؛ لیکن بزودی مقاومتش را در هم شکستند و به فرمانبرداریش واداشتند و هیزمشکنان کار خود را از سر گرفتند.
درخت بید بر زمین افتاد.
دیگر کاری نمانده بود جز این که تنهی درخت را بر ارابهای، که با چند گاو کشیده میشد، بنهند و آن را به پرستشگاه ببرند؛ لیکن درخت از جایی که افتاده بود نجنبید. هیزمشکنان دریافتند که تنهی آن درخت بسی سنگینتر از آن است که گمان میبردند.
آنان رفتند و تنی چند را به کمک خود آوردند. بیست مرد به آنان پیوستند لیکن باز هم نتوانستند تنهی درخت را از جای خود تکان بدهند.
قضیه را به روحانیان پرستشگاه گزارش کردند. آنان همراه گروه بزرگی از پیروان خود به باغچهی ایناباتا آمدند و ریسمانی به تنهی درخت بید بستند و سیصد مرد سر آن را گرفتند و کشیدند. لیکن تنهی بید در جایی که افتاده بود همچنان باز مانده و هیچ از جای نجنبید.
ایناباتا و پسر چهارسالهاش به شگفتی برین چشمانداز شگرف مینگریستند. آن گاه یاناگی کوچک نیز به نوبهی خود به درخت نزدیک شد و شاخ و برگهای سیمگون آن را نوازش کرد و سپس یکی از شاخههای آن را گرفت و آهسته گفت: «بیا!»
درخت خواهش پسرک را برآورد و روی زمین کشیده شد.
تنهی بزرگ بید با دست ظریف کودکی خردسال بر زمین کشیده شد و تا حیاط پرستشگاه در پی او رفت.
2⃣ @Shintaishi
⚜ منبع :
داستانهای ژاپنی
نویسنده فلیسین شاله،
ترجمه ی اردشیر نیکپور،
تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
✅ دایمیو (Daimô):
عنوان امیران و شاهزادگان فئودال ژاپن بود که امتیازات خود را در انقلاب 1868 میلادی از دست دادند.
پس از رفتن دایمیو زن ایناباتا با دیدگانی اشکبار و سرشار از حزن و مهری بیپایان پیش او آمد. لحن سخنش شیرینی شگفتانگیزی پیدا کرده بود. روی به شوی کرد و گفت: «همسر و سرور گرامی من! میخواهم رازی را به شما آشکار کنم! شما مردی چنان با ادب بودید که هیچگاه از من نپرسیدید چگونه و از کجا پیش شما آمدهام. خود من نیز میخواستم این راز را در سینه نگه دارم و هرگز پیش شما فاش نکنم. دریغا که آرزوی من برآورده نشد. من... من روان بید مجنونم. چون شما ماتسودیرا را از افکندن من بازداشتید من خود را سپاسگزار شما یافتم و چون مرا در باغچهی خود پذیرفتید و گذاشتید که در کنار شما به سر برم خود را بیش از پیش رهین مهر و بزرگواری شما یافتم و بر آن شدم که در نیک و بد زندگانی شما شریک شوم. زن شما شدم و کودکی پیدا کردیم. چه کودکی، زیباترین کودکان!...
اکنون مرگم فرا رسیده و از آن گریزی نیست. شما نمیتوانید و نباید از فرمان سرور خود سربپیچید...
من غمی بیپایان به دل دارم که از شما جدا میشوم، لیکن بهترین پارهی جگر خود، یعنی یاناگی کوچک، را پیش شما میگذارم. همیشه دوستش بدارید. تنها این اندیشه که شما او را دوست خواهید داشت و در وجود او به من مهر خواهید ورزید اندکی از بار گران اندوه درونم میکاهد...»
ایناباتا فریاد برآورد که: «نه، نه، شما نباید بدین گونه از من جدا شوید!...»
آن گاه بازوانش را گشود و خواست وی را در آغوش کشید. لیکن دیگر زنی در آغوش او نبود. و تنها شبحی بود که در گوش او گفت: «خدا نگهدار!»
شبح به سوی بید مجنون شتافت و با آن درآمیخت.
ایناباتا پیش دایمیو رفت و به زاری از او درخواست تا از افکندن بید مجنون که پیوندی اسرارآمیز با زندگی او یافته بود درگذرد، لیکن امیر از ناخرسندی روحانیان ترسید و حاضر نشد از فرمانی که داده بود درگذرد.
هیزمشکنی چند آمدند و تبر خود را با تنهی نیرومند بید آشنا کردند. گفتی این تبرها را به قلب ایناباتای بیچاره فرو میکوفتند. فریاد زد: «ای هیزمشکنان، گوش کنید، از افکندن این درخت دست بردارید!»
بر آن کوشید تا آنان را از برانداختن بید باز دارد؛ لیکن بزودی مقاومتش را در هم شکستند و به فرمانبرداریش واداشتند و هیزمشکنان کار خود را از سر گرفتند.
درخت بید بر زمین افتاد.
دیگر کاری نمانده بود جز این که تنهی درخت را بر ارابهای، که با چند گاو کشیده میشد، بنهند و آن را به پرستشگاه ببرند؛ لیکن درخت از جایی که افتاده بود نجنبید. هیزمشکنان دریافتند که تنهی آن درخت بسی سنگینتر از آن است که گمان میبردند.
آنان رفتند و تنی چند را به کمک خود آوردند. بیست مرد به آنان پیوستند لیکن باز هم نتوانستند تنهی درخت را از جای خود تکان بدهند.
قضیه را به روحانیان پرستشگاه گزارش کردند. آنان همراه گروه بزرگی از پیروان خود به باغچهی ایناباتا آمدند و ریسمانی به تنهی درخت بید بستند و سیصد مرد سر آن را گرفتند و کشیدند. لیکن تنهی بید در جایی که افتاده بود همچنان باز مانده و هیچ از جای نجنبید.
ایناباتا و پسر چهارسالهاش به شگفتی برین چشمانداز شگرف مینگریستند. آن گاه یاناگی کوچک نیز به نوبهی خود به درخت نزدیک شد و شاخ و برگهای سیمگون آن را نوازش کرد و سپس یکی از شاخههای آن را گرفت و آهسته گفت: «بیا!»
درخت خواهش پسرک را برآورد و روی زمین کشیده شد.
تنهی بزرگ بید با دست ظریف کودکی خردسال بر زمین کشیده شد و تا حیاط پرستشگاه در پی او رفت.
2⃣ @Shintaishi
⚜ منبع :
داستانهای ژاپنی
نویسنده فلیسین شاله،
ترجمه ی اردشیر نیکپور،
تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
✅ دایمیو (Daimô):
عنوان امیران و شاهزادگان فئودال ژاپن بود که امتیازات خود را در انقلاب 1868 میلادی از دست دادند.
🔹 تقویم 24🎄2 ژاپن
❄️ تقویم زودیاک zodiac چینی در حدود قرن چهارم میلادی در #ژاپن معرفی شد. دوازده علامت حیوانات به عنوان نماد برای هر سال استفاده می شود و سال 2024 سال #اژدها است. این سیستم در ژاپنی «اتو» eto یا «جونیشی» junishi نامیده میشود.
زمستان ۱۴۰۲
https://www.tg-me.com/joinchat-BavCQDxFz89fojtk7HfCbg
❄️ تقویم زودیاک zodiac چینی در حدود قرن چهارم میلادی در #ژاپن معرفی شد. دوازده علامت حیوانات به عنوان نماد برای هر سال استفاده می شود و سال 2024 سال #اژدها است. این سیستم در ژاپنی «اتو» eto یا «جونیشی» junishi نامیده میشود.
زمستان ۱۴۰۲
https://www.tg-me.com/joinchat-BavCQDxFz89fojtk7HfCbg
🐉 اژدهای ژاپنی (日本の竜) موجود افسانه ای است که می تواند خوب، بد، نجیب و یا خائن باشد. در اساطیر و فولکلور ژاپنی با داستانهای وارداتی دربارهٔ اژدها از چین و کره ادغام شدهاست. همه حیوانات افسانه شرق (از جمله کره ای و چینی) بسیار شبیه به یکدیگر هستند.
سبک اژدهای ژاپنی به شدت تحت تأثیر اژدهای چینی است با این حال ویژگیهای فیزیولوژیکی آن متفاوت است . مانند دیگر اژدهایان شرق آسیا، اکثر موجودات ژاپنی خدایان آب هستند که با بارندگی و موضوعات آب مرتبط هستند و بهطور معمول به صورت موجوداتی بزرگ، بی بال و مار مانند با پاهای پنجه ای به تصویر کشیده میشوند.
🔹عکس: مجمع الجزایر #ژاپن را به دلیل شکل آن گاهی اوقات به عنوان اژدها می نامند.
@Shintaishi
سبک اژدهای ژاپنی به شدت تحت تأثیر اژدهای چینی است با این حال ویژگیهای فیزیولوژیکی آن متفاوت است . مانند دیگر اژدهایان شرق آسیا، اکثر موجودات ژاپنی خدایان آب هستند که با بارندگی و موضوعات آب مرتبط هستند و بهطور معمول به صورت موجوداتی بزرگ، بی بال و مار مانند با پاهای پنجه ای به تصویر کشیده میشوند.
🔹عکس: مجمع الجزایر #ژاپن را به دلیل شکل آن گاهی اوقات به عنوان اژدها می نامند.
@Shintaishi
🐉 نماد اقتدار امپراتور در ژاپن به عنوان شمشیر اژدها نشان داده شده است.
شمشیری که خدای سوتوشیوسون مار هشت شاخه را باز کرد. امپراتور از این شمشیر اژدها استفاده می کند و شمشیر اژدها به عنوان یک خدای نگهبان پرستش می شود.
🔸 اشکال و نیروهای طبیعت مانند دریا، رودخانه، کوه، آتش، باد و ابر به اژدها تشبیه شده و مورد پرستش قرار گرفته اند. علاوه بر این، اسامی و کلمات زیادی وجود دارد که با اژدها استفاده می شود، مانند قصر دریایی که خدای اژدها در آن اقامت دارد.
⚜ پنج عنصر فکر "شو چینگ" بر اساس فلسفه طبیعی که در چین باستان سرچشمه می گیرد، چهار خدا، پنج جانور و پنج اژدها قرار داده شدند.
افسانه های اژدهای آبی، اژدهای قرمز، اژدهای زرد، اژدهای سفید، اژدهای سیاه و پنج اژدها در سراسر ژاپن گسترش یافته و تا به امروز ادامه دارد.
🔹 عکس: کوتارو ایزومی و سایریو
در افسانه انوشیما، یک اژدهای پنج سر که در دریاچه ای در کاماکورا زندگی می کند، کارهای بدی انجام می داد، اما نظرش تغییر کرد و محافظ مردم شد. اژدهای سیاه "افسانه کوروهیم" عاشق شاهزاده خانم می شود.
Izumi Kotaro and Sairyu
泉小太郎と犀竜
@Shintaishi
شمشیری که خدای سوتوشیوسون مار هشت شاخه را باز کرد. امپراتور از این شمشیر اژدها استفاده می کند و شمشیر اژدها به عنوان یک خدای نگهبان پرستش می شود.
🔸 اشکال و نیروهای طبیعت مانند دریا، رودخانه، کوه، آتش، باد و ابر به اژدها تشبیه شده و مورد پرستش قرار گرفته اند. علاوه بر این، اسامی و کلمات زیادی وجود دارد که با اژدها استفاده می شود، مانند قصر دریایی که خدای اژدها در آن اقامت دارد.
⚜ پنج عنصر فکر "شو چینگ" بر اساس فلسفه طبیعی که در چین باستان سرچشمه می گیرد، چهار خدا، پنج جانور و پنج اژدها قرار داده شدند.
افسانه های اژدهای آبی، اژدهای قرمز، اژدهای زرد، اژدهای سفید، اژدهای سیاه و پنج اژدها در سراسر ژاپن گسترش یافته و تا به امروز ادامه دارد.
🔹 عکس: کوتارو ایزومی و سایریو
در افسانه انوشیما، یک اژدهای پنج سر که در دریاچه ای در کاماکورا زندگی می کند، کارهای بدی انجام می داد، اما نظرش تغییر کرد و محافظ مردم شد. اژدهای سیاه "افسانه کوروهیم" عاشق شاهزاده خانم می شود.
Izumi Kotaro and Sairyu
泉小太郎と犀竜
@Shintaishi
❄️ تاكنون، آنچه میگفتم
همه یاوه بود. ـــ
یك شب مهتابی!
#توكوُگِن
این آخرین شعر (سایتو توکوگن) است.
[سرانجام شبی، در دل مهتاب، حقیقتی كه شاعر در تمامی عمر خویش به جستجوی آن بوده بر قلب و روح او آشكار میشود. لیكن این حقیقت نه چنان نكتهیی است كه به یاری كلمات بیانش بتواند كرد، یا به قصد تبلیغ آن، به سادگی بر زباناش بتواند آورد. این قدر هست كه، از طریق پی بردن به حقیقت حیات، درمییابد كه هر آن چه تا بدین لحظه گفته است و سروده مشتی یاوه بیش نبوده است.
…آیا میتوان گفت حقیقتی كه چنین اسرارآمیز از اشارهی بدان تن میزند چیزی جز مرگ نیست؟ ــ شبی مهتابی، خسته از پیری … بر ایوان خانه ایستاده است به ناگهان «حضور مرگ» را دركنار خویش احساس میكند:
هنگامِ سپیده دم، خروسِ سحری
دانی كه چرا همیكند نوحهگری؟
یعنی كه: نمودند در آیینهی صبح
كز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!
آنگاه در خشمی نومیدانه قلم بر سراسر دفتر دانش خود میكشد و به انكار كارنامهی حیات خویش برمیآید:
آنان كه ز پیش رفتهاند ـــ ای ساقی!
در خاك غرور خفتهاند ـــ ای ساقی!
رو بادهخور و حقیقت از من بشنو:
باد است هر آن چه گفتهاند ـــ ای ساقی! ]
📚#هایکو
شعر ژاپنی از آغاز تا امروز
برگردانِ احمد شاملو ع.پاشایی
@Shintaishi
همه یاوه بود. ـــ
یك شب مهتابی!
#توكوُگِن
این آخرین شعر (سایتو توکوگن) است.
[سرانجام شبی، در دل مهتاب، حقیقتی كه شاعر در تمامی عمر خویش به جستجوی آن بوده بر قلب و روح او آشكار میشود. لیكن این حقیقت نه چنان نكتهیی است كه به یاری كلمات بیانش بتواند كرد، یا به قصد تبلیغ آن، به سادگی بر زباناش بتواند آورد. این قدر هست كه، از طریق پی بردن به حقیقت حیات، درمییابد كه هر آن چه تا بدین لحظه گفته است و سروده مشتی یاوه بیش نبوده است.
…آیا میتوان گفت حقیقتی كه چنین اسرارآمیز از اشارهی بدان تن میزند چیزی جز مرگ نیست؟ ــ شبی مهتابی، خسته از پیری … بر ایوان خانه ایستاده است به ناگهان «حضور مرگ» را دركنار خویش احساس میكند:
هنگامِ سپیده دم، خروسِ سحری
دانی كه چرا همیكند نوحهگری؟
یعنی كه: نمودند در آیینهی صبح
كز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!
آنگاه در خشمی نومیدانه قلم بر سراسر دفتر دانش خود میكشد و به انكار كارنامهی حیات خویش برمیآید:
آنان كه ز پیش رفتهاند ـــ ای ساقی!
در خاك غرور خفتهاند ـــ ای ساقی!
رو بادهخور و حقیقت از من بشنو:
باد است هر آن چه گفتهاند ـــ ای ساقی! ]
📚#هایکو
شعر ژاپنی از آغاز تا امروز
برگردانِ احمد شاملو ع.پاشایی
@Shintaishi
❄️ #توکوگن_سایتو
Saito Tokugen (1559-1647)
さいとう とくげん
斎藤徳元
فرمانده نظامی و شاعر هایکو از استان مینو در دوره آزوچی-مومویاما و اوایل دوره ادو بود. نام خانوادگی اش #تویوتومی و اسمش #موتونوبو بود.
پدرش، موتوتادا سایتو، قاضی هیدنوبو اودا و مسئول قلمرو منطقه روستای کاجیتا در شهر تومیکا بود. بستگان او توشیهارو سایتو، ارباب نسل دوم قلعه کاجیتا، و توشیا سایتو، نسل سوم، از قبیله مینو سایتو هستند.
سایتو توکوگن در خدمت اودا نوبوناگا بود و پس از واقعه هونوجی در ۳۸ سالگی در خدمت هیدنوبو اودا و ارباب قلعه #سونوماتا شد. توکوگن همچنین به عنوان راهنمای اسب تویوتومی هیده یوشی در قلعه ناگویا در استان هیزن در طول جنگ Bunroku-Keicho در سال 1592 خدمت کرد.
در طول نبرد Sekigahara، او و Sukejuro Muto از قلعه Gifu دفاع کردند، جایی که Hidenobu در آنجا سنگر گرفت و درست قبل از سقوط از قلعه فرار کرد.
🔹 عکس: پرتره #سایتو_توکوگن از مجموعه معبد Senkoji
Saito Tokugen (1559-1647)
さいとう とくげん
斎藤徳元
فرمانده نظامی و شاعر هایکو از استان مینو در دوره آزوچی-مومویاما و اوایل دوره ادو بود. نام خانوادگی اش #تویوتومی و اسمش #موتونوبو بود.
پدرش، موتوتادا سایتو، قاضی هیدنوبو اودا و مسئول قلمرو منطقه روستای کاجیتا در شهر تومیکا بود. بستگان او توشیهارو سایتو، ارباب نسل دوم قلعه کاجیتا، و توشیا سایتو، نسل سوم، از قبیله مینو سایتو هستند.
سایتو توکوگن در خدمت اودا نوبوناگا بود و پس از واقعه هونوجی در ۳۸ سالگی در خدمت هیدنوبو اودا و ارباب قلعه #سونوماتا شد. توکوگن همچنین به عنوان راهنمای اسب تویوتومی هیده یوشی در قلعه ناگویا در استان هیزن در طول جنگ Bunroku-Keicho در سال 1592 خدمت کرد.
در طول نبرد Sekigahara، او و Sukejuro Muto از قلعه Gifu دفاع کردند، جایی که Hidenobu در آنجا سنگر گرفت و درست قبل از سقوط از قلعه فرار کرد.
🔹 عکس: پرتره #سایتو_توکوگن از مجموعه معبد Senkoji
#توکوگن در سال 1612، تابع قلمرو واکاسا اوباما شد. در نیمه دوم زندگی خود به مسیر هایکای روی آورد و هایکای را با سادانوری ماتسوناگا و رنگا را با ماساتاکو ساتومورا مطالعه کرد. در سال 1629 به ادو نقل مکان کرد و در حلقه هایکو ادو فعال شد.
او در سال ۱۶۴۷ در سن ۸۹ سالگی درگذشت.
🔹 عکس: موزه تاریخی در سواحل رود #سای sai که بر روی خرابههای قلعه سونوماتا در استان گیفو ساخته شده است.
@Shintaishi
او در سال ۱۶۴۷ در سن ۸۹ سالگی درگذشت.
🔹 عکس: موزه تاریخی در سواحل رود #سای sai که بر روی خرابههای قلعه سونوماتا در استان گیفو ساخته شده است.
@Shintaishi
❄️ زندگی شنبموارِ من
ناپدید میشود؛
جامههای جواهرنشانِ درونِ رختآویز را
هرگز دیگرباره به بَر نمیتوان كرد.
قانون این است.
#تِیتوكوُ
شعر مرگ او
📚 #هایکو
شعر ژاپنی از آغاز تا امروز
برگردانِ احمد شاملو ع.پاشایی
@Shintaishi
ناپدید میشود؛
جامههای جواهرنشانِ درونِ رختآویز را
هرگز دیگرباره به بَر نمیتوان كرد.
قانون این است.
#تِیتوكوُ
شعر مرگ او
📚 #هایکو
شعر ژاپنی از آغاز تا امروز
برگردانِ احمد شاملو ع.پاشایی
@Shintaishi
❄️ #ماتسوناگا_تیتوکو
Matsunaga Teitoku (1571-1654)
松永 貞徳
شاعر هایکای و واکا ژاپنی دوره ادو و اهل کیوتو بود. نامش کاتسوکوما است و دلیل اینکه نام خانوادگی ماتسوناگا را انتخاب کرد این بود که پدرش در وصیت نامه خود به او دستور داده بود که اگر خانواده سامورایی را به ارث نمی برد، به جای نام خانوادگی آیری Irie ، نام خانوادگی ماتسوناگا را از والدین مادربزرگش بگیرد. خاندان Irie، یک خانواده سامورایی در ستسو بود. استانی که خانوادهاش بهعنوان اربابان قلعه تاکاتسوکی خدمت میکردند.
#تیتوکو رنگا را نزد استاد رنگا، شوها ساتومورا، و واکا را نزد تانمیچی کوجو و یوسای هوسوکاوا آموخت. او به عنوان معلم تیمون هایکای، هایکای را در سراسر ژاپن گستر ش داد.
در سال 1597 از سوی دربار امپراتوری به او لقب هاناساکیو و همچنین مجوز استادی هایکای و لقب «هانا نو هون» به او داده شد. در سال 1615 یک مدرسه خصوصی افتتاح کرد و هایکای تدریس کرد.
Matsunaga Teitoku (1571-1654)
松永 貞徳
شاعر هایکای و واکا ژاپنی دوره ادو و اهل کیوتو بود. نامش کاتسوکوما است و دلیل اینکه نام خانوادگی ماتسوناگا را انتخاب کرد این بود که پدرش در وصیت نامه خود به او دستور داده بود که اگر خانواده سامورایی را به ارث نمی برد، به جای نام خانوادگی آیری Irie ، نام خانوادگی ماتسوناگا را از والدین مادربزرگش بگیرد. خاندان Irie، یک خانواده سامورایی در ستسو بود. استانی که خانوادهاش بهعنوان اربابان قلعه تاکاتسوکی خدمت میکردند.
#تیتوکو رنگا را نزد استاد رنگا، شوها ساتومورا، و واکا را نزد تانمیچی کوجو و یوسای هوسوکاوا آموخت. او به عنوان معلم تیمون هایکای، هایکای را در سراسر ژاپن گستر ش داد.
در سال 1597 از سوی دربار امپراتوری به او لقب هاناساکیو و همچنین مجوز استادی هایکای و لقب «هانا نو هون» به او داده شد. در سال 1615 یک مدرسه خصوصی افتتاح کرد و هایکای تدریس کرد.